خلاصه ماشینی:
"اسکینر با برداشت خود از علم رفتار چنیننتیجهگیری میکند که انسان هرگز آزاد نبوده استو آزادی و شان توهمی بیش نیست و علت توهمبودن آزادی هم این است که بشر در طول تاریختحت کنترل عوامل فیزیکی و اجتماعی بوده است،منتها اشکال این کنترل از زمانی بزمانی دیگر فرقمیکرده است.
البته نه به اینعلت که چنین نظامی برخلاف قداست و حرمتانسانی است،بلکه از آن جهت که حفظ چنین نظامیدیگر غیرممکن است!در واقع اسکینر هرعملی رابرای گردانندگان در قبال جامعه مجاز میداند ولی باشیوۀ کنترلی مخصوص!نتیجه دیگر این است کهخوب و بد مفهوم مطلق خود را از دست میدهد و درواقع تابع محرکها میشود و در خلال بحث اسکینر،تصور خوب و بد یک امر ذهنی بیش نیست و اینمفاهیم تایع ذهن افراد بشر میباشد،چرا اینکهخوب از نظر یک کنترلشونده ممکن است در نظردیگری بد باشد؟به این علت که میتوانیم از طریقشیوههای مختلف کنترل خوب و بد را به اشخاصتلقین کنیم و اینکه انسانها بدون چنین کنترلی(اثرمحرک از خارج)یعنی جدای از آنها دارای قوۀممیزه با اصول ثابتیهای در همۀ انسانها برایتشخیص خیر از شر داشته باشد محال است.
! در ابتدا اسکینر ادعا میکند که علت نابسامانیفعلی دنیا عدم درک و شناسایی درست انسان ازخود است،اما در ارائه شناخت در مورد این موجودشگفت نهتنها چیزی اضافه نکرده است،بلکه بکلیاو را در حیطۀ شناختی خود حذف کرده است و بهجای انسان-و ویژگیهای درونی و استعدادهایذاتی و کیفیت آفرینش وی-کنترل را مورد بحثقرار داده است."