خلاصه ماشینی:
"شعر اهل کاشانم.
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم،خرده هوشی،سر سوزن ذوقی مادری دارم،بهتر از برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شببوها،پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب،روی قانون گیاه من مسلمانم.
قبلهام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه،مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با طپش پنجرهها میگیرم.
درنماز جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی میخوانم.
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی«تکبیرةالاحرام»علف میخوانم پی«قدقامت»موج.
کعبهام بر لب آب، کعبهام زیر اقاقیهاست.
کعبهام مثل نسیم،میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر.
«حجرالاسود»من روشنی باغچه است اهل کاشانم.
پیشهام نقاشی است.
گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ،میفروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهاییتان تازه شود.
میدانم پردهام بیجان است خوب میدانم حوض نقاشی من بیماهی است."