چکیده:
عموما ارزشها بیانگر امور شایسته و بایسته تلقی میشوند، نه امور موجود و محقق. اما آنچه از علم انتظار میرود بیان حقایق و واقعیتهای موجود است. بر این اساس، در حوزة علوم انسانی نیز ممکن است چنین به نظر برسد که باید تنها از پدیدههای انسانی و روابط واقعی موجود میان آنها با مبادی و نتایجشان سخن گفت. در این صورت، چگونه میان ارزشها با علوم انسانی ممکن است نسبتی ایجابی برقرار شود؟ این نوشتار، در پی آن است که نشان دهد برخی از علوم انسانی، مانند اخلاق، اساسا ماهیتی ارزشی دارند و سایر علوم انسانی نیز در تعیین غایت و اهداف، و تحدید اصول کاربردی، از ارزشها متأثرند و ارزشهای مورد قبول عالمان علوم انسانی، به طور آگاهانه یا ناآگاهانه در این علوم تأثیر میگذارند. و بدین جهت، چنانچه به عنوان محقق علوم انسانی، نگرش ارزشی متفاوتی داشته باشیم، باید به علوم انسانی متفاوتی نیز ملتزم باشیم
Values generally refers to what one ought to do، not to what exists. However، science is expected to explain existing realities and truths. Accordingly، it seems suitable to discuss nothing other than human phenomena and the real relation between them along with their principles and results in the realm of human sciences. The question that arises here is: how can a positive and causative relation be established between values and human sciences? The present paper tries to prove that some human sciences، such as ethics، essentially has a value nature، that other human sciences are influenced by values in determining the aims، and limiting the applied principles، and that the values accepted by the scholars of human sciences consciously or unconsciously exert influence on these sciences. Therefore، as researchers of human sciences، having different value attitudes، we have to comply with the different human sciences، as well.
خلاصه ماشینی:
"ممکن است کسی مدعی شود که علوم دسته سوم، تنها واجد گزارههایی از نوع توصیفی هستند و هرچند این علوم با هدف و انگیزه دستیابی به غایتی خاص تکوین یابند و مقتضی گزارههایی تجویزی و توصیهای نیز باشند، اما گزارههای تجویزی مزبور جزء علوم یاد شده نیستند و از این جهت، این علوم مانند علوم دسته نخستاند، که صرفا بیانگر واقعیتهایی هستند و میتوان از آنها برای دستیابی به غایات مختلف استفاده کرد.
اکنون اگر بپذیریم که علوم انسانی علومی توصیفی و بیانگر واقعیتهایی درباره انسان هستند، از دیدگاه مزبور دربارة عدم ارتباط منطقی میان ارزش و واقع، چنین نتیجه گرفته میشود که گرچه امکان تأثیر و دخالت ارزشها در علوم انسانی وجود دارد، این امر نوعی مغالطه است که باید برای دستیابی به نتایج علمی درست و معتبر از آن پرهیز کرد.
در اینجا تنها اشاره میکنیم که از دیدگاه معرفتشناسانه مورد قبول ما، گرچه امکان تأثیر امور مذکور در فرایند فهم وجود دارد و چه بسا در مواردی نیز این تأثیر منجر به تفاوت فهمها شود، اما این تأثیر ضروری و اجتناب ناپذیر نیست، بلکه با توجه به اینکه میتواند مانع فهم واقعیتها به عنوان هدف از کسب معرفت باشد، تأثیری نامطلوب است و باید از آن اجتناب کرد؛ و دیدگاه هرمنوتیک فلسفی نیز به نسبیت عام معرفت میانجامد و قابل قبول نیست.
بدین ترتیب، هدف غایی مورد نظر محقق و صاحب معرفت، در ترسیم هدف کلی، و نیز اهداف متوسط و قریب اجزای این علوم مؤثر است، بدین معنا که مقتضای پذیرش هر غایت مطلوب، موجب آن میشود که دستیابی به اهدافی خاص را در هریک از این علوم ارزشمند و مطلوب بدانیم."