چکیده:
در گرادیوا، داستان ویلهلم ینسن، دکتر باستان شناسی به نام نوربرت هانولد، از روی یک نقش برجسته باستانی، مجسمه ای برای خود تهیه می کند که زنی را در حال راه رفتن نشان می دهد و خود نام «گرادیوا» بر آن می نهد. نوربرت علاقه فراوانی به این مجسمه پیدا می کند و به تحقیق درباره شیوه راه رفتن زنی می پردازد که شبیه به گرادیوا قدم بردارد. سرانجام آن زن را می یابد و «زوئه»، دوست دوران کودکی نوربرت با جادوی عشق، باعث درمان او می شود؛ در عروسک پشت پرده، اثر صادق هدایت نیز جوانی به نام مهرداد به عروسک بزرگی که در ویترین مغازه ای در پاریس می بیند، علاقه مند می شود، عروسک را خریداری می کند و با خود به ایران می آورد. درخشنده، نامزد مهرداد، سر از راز او، که عروسک را پشت پرده ای مخفی می کند، در می آورد و با محبت بی دریغ خود سعی در درمان مهرداد می کند، لیکن سرانجام، خود اوست که قربانی عشق می شود. در این دو اثر، شباهت های عمیقی در احساسات و رفتار این دو شخصیت وجود دارند که مورد بحث قرار می گیرند.
خلاصه ماشینی:
"{UU}دیدگاه روانشناسانه در گرادیوا و عروسک پشت پرده شهناز شاهین دانشیار دانشکدۀ زبانهای خارجی دانشگاه تهران تاریخ وصول:83/3/24 تاریخ تأیید نهایی:83/5/19 چکیده در گرادیوا،داستان ویلهلم ینسن،دکتر باستانشناسی به نام نوربرت هانولد،از روی یک نقش برجستۀ باستانی،مجسمهای برای خود تهیه میکند که زنی را در حال راه رفتن نشان میدهد و خود نام«گرادیوا»بر آن مینهد.
سرانجام آن زن را مییابد و«زوئه»،دوست دوران کودکی نوربرت با جادوی عشق،باعث درمان او میشود؛در عروسک پشت پرده،اثر صادق هدایت نیز جوانی به نام مهرداد به عروسک بزرگی که در ویترین مغازهای در پاریس میبیند، علاقهمند میشود،عروسک را خریداری میکند و با خود به ایران میآورد.
اما مهمترین عنصر داستان در این است که چرا مهرداد در عروسک پشت پرده و نوربرت در گرادیوا به مجسمۀ یک زن دل باختهاند،این مجسمهها چه ویژگیهایی دارند.
نوربرت نیز چنان در خیالات و اوهام خود سیر میکند و تمام توجه خود را به مجسمۀ گرادیوا معطوف ساخته است که زوئه را نمیبیند،او را بازنمیشناسد و در ملاقاتی اتفاقی در پمپئی،هیچ به فکرش نمیرسد که دختر زندهای که شبیه گرادیواست،همسایۀ خود او و دوست دوران کودکی اوست.
باوجود اینکه احتمال میرود که هدایت با ترجمۀ گرادیوا آشنا شده و در وجود درخشنده دو چهره از دختری واقعی و دختری عروسکی قرار داده باشد،ولی همانطورکه میدانیم وی در بوف کور نیز برای زن،شخصیتی دوگانه قائل است:زن اثیری و زن لکاته،و در سه قطره خون از شباهتهای رفتاری دو دختر سخن میراند و بر ناتوانی راوی درجلب محبت آنان و بر «کشش جسم»تأکید میورزد(شاهین،مجلۀ پژوهش،1382،شمارۀ 15،ص 15)."