خلاصه ماشینی:
"حتی لحظهای کهاز دنیا رفت به قول مصطفی مکانیکی،همه مادر انتظار بودیم که این یکی دیگر از طنزهایبیشمارش باشد.
در دوران نوجوانی،روزی از پدرم پرسیدم معنیاین زندگی چیست؟هدف ما از زندگی کردندر این دنیا چیست؟پدرم در جواب شعری از عطارنقل کرد که{S«تو پای در راه نه و هیچ مپرس#خود راه بگویدت که چون باید رفت».
یادداشتی از پدرم که در زمانی نوشت که بهترجمه کتاب مارتین هایدگر مشغول بود: خیال میکنم اواخر خردادماه 1364 بود و قراربود چند روز دیگر به آلمان بروم و من شاید برایوداع با استاد به خانهاش رفته بودم.
ناگهان درنگی کرد و کتابرا رها کرد و گفت:آقا جان!من باید هایدگر راترجمه میکردم و میدادم دست مردم،همیشهبا خود میگفتم حالا باشد تا بعد و دیگر هم وقتنیست.
برای آنکه بنویسم بایدنوبتی دیگر گوش بسپارم به آنچه سالها پیش درگفت آمده بود و میدانم اگر بتوانم این اشباح نعرهزن را بار دیگر در خواب کنم،باز خواهم شنید ونوشتن هموار خواهد شد."