چکیده:
این مقاله درصدد پاسخ دادن به این پرسش معرفتشناختی است که «معرفت دینی چه ساختاری دارد؟» به عبارت دیگر «آیا معرفت دینی بر پایههایی مبتنی شده است؟ یا ساختار آن، شبکه ماننداست؟» نگارنده در ابتدا دو دیدگاه را بررسی میکند که عبارتند از: مبناگرایی نصی و مبناگرایی تجربی، در ادامه، نگارنده زمینهها و علل پیدایش این دو دیدگاه و دلایل ناکامی آنها را به تفصیل بیان کرده و سپس دو دیدگاه دیگر؛ یعنی کلگرایی نصی و کلگرایی تجربی را تشریح کرده است. در نهایت، مقاله از این نظریه دفاع میکند که کلگرایی نصی بهترین دیدگاه معرفتشناختی است که ساختار معرفت دینی را نشان میدهد.
خلاصه ماشینی:
"علیرضا قائمینیا*چکیدهاین مقاله درصدد پاسخ دادن به این پرسش معرفتشناختی است که «معرفت دینی چه ساختاری دارد؟» به عبارت دیگر «آیا معرفت دینی بر پایههایی مبتنی شده است؟ یا ساختار آن، شبکه ماننداست؟» نگارنده در ابتدا دو دیدگاه را بررسی میکند که عبارتند از: مبناگرایی نصی و مبناگرایی تجربی، در ادامه، نگارنده زمینهها و علل پیدایش این دو دیدگاه و دلایل ناکامی آنها را به تفصیل بیان کرده و سپس دو دیدگاه دیگر؛ یعنی کلگرایی نصی و کلگرایی تجربی را تشریح کرده است.
معرفتشناسان بحثهای بسیار مفصلی درباره این باورها و معارف پایه دارند و بر سر اینکه آنها چگونه باید باشند و چه ویژگیهایی دارند اختلافنظر دارند و بهتر است بدون پرداختن به آنها، مستقیما سراغ معرفت دینی برویم و ببینیم چه صورتی مییابد.
از این رو، میتوانیم بگوییم که ساختمان این دو نوع معرفت با یک قوس به هم متصل میشوند یا به عبارت دیگر، معرفت قیاسی معرفت کلامی را پشتیبانی میکند تصویر لاک از ساختار معرفت دینیبه عبارت روشنتر، ما در صورتی نصوص مقدس را مبنای معرفت قرار میدهیم که عقل وجود خدا را اثبات کرده باشد.
دیدگاه اخیر با نکات قبلی نتیجهای یکسان را به بار میآورد؛ آنگونه که فلاسفه سردمدار دوره جدید گمان میکردند تجربه و مشاهده بر تئوری تقدم ندارد و ساختمان معرفت بر پایه تجربه مبتنی نمیشود و رابطه تجربه و تئوری پیچیدهتر از آن است که آنها گمان کردهاند.
از مباحثی که بیشتر در رابطه با نقد مبناگرایی تجربی آوردیم این نکته روشن میشود که خود تجارب دینی هم در نهایت با نصوص دینی ارتباط مییابند و نمیتوان آنها را شرایط مرزی معرفت دینی دانست."