خلاصه ماشینی:
"برای بسیاری از آنان،این رخداد چیزی است همانند شکست 1945 برای بسیاری از آلمانیها: هم آزاد شدن و هم خواری و سرافکندگی این اندیشه که طبیعتا غرب باید شرق را یاری دهد، تنها در صورتی پذیرفتنی است که بر نگرشی یکسره اقتصادی استوار باشد،از نظر فرهنگی،معنوی و شاید سیاسی،شرق امکانات و فرصتهای خوبی دارد که بر پایهء آنها میتواند بسیار«داراتر»از غرب باشد.
چه چیز بهتر از این میتواند ثابت کند که ملتها زیر بنای راستین جوامع انسانی هستند؟ «ظروف مرتبطی»وجود ندارد غرب که همواره بنا بر معیارهای ویژهء خود برهان آوری میکند،مبلغ این ایده و اندیشه است که هر چه بیشتر کمونیسم در شوروی از بین برود شانس «دموکراسی»افزونتر میشود.
آیا روسیه نمیتواند بیآنکه دوباره درهایش را به روی جهان خارج ببندد یا دنبالهرو الگوهای غربی شود،یکپارچگی وجود خود را بازیابد،بینش سیاسی معاصر را نوسازی کند و به همه اروپائیان راهی برای خروج از آلترناتیوهای دروغینی که در آن گرفتار شدهاند نشان دهد؟در این مورد،فقط میتوان فرضیه پردازی کرد ولی بیاد داشته باشیم که بنا بر معیارهائی که بر گزیدهایم«فقیرترین»ملتها لزوما آنهایی نیستند که ما گمان میکنیم.
در کوتاه یا دراز مدت،یک«چرنوبیل اجتماعی» نا ممکن به نظر نمیرسد پروستریکا در زمینهء سیاسی آزادی بیانی به اقلیتها ارزانی داشت که در حال حاضر مردم از آن بهرهء اندکی میبرند،اما در زمینهء اقتصادی به«کاتاسترویکا»بدل گشت هر چیز به دست همان چیزی که از آن هستی میگیرد، به نیستی کشانده میشود:جنگ هم آفریننده و هم کشندهء فاشیسم بود؛اسرائیل زادهء تروریسم است و با تروریسم هم از بین خواهد رفت؛جهان معاصر از قدرت پول هستی میگیرد و همان مایهء تباهیش خواهد بود؛اتحاد جماهیر شوروی،زادهء جنگ داخلی،همان راهی را که پیموده باز میگردد شادی و خرسندی میکنند،به زودی دست از امیدهای واهی خود برخواهند داشت."