خلاصه ماشینی:
"در یک کلام،اگرچه این ادعا فراوان گفته شده و فراوان همنقد شده،و حتا با بعضی تحلیل های سطحی همممکن است برآمیخته شود،در عین حال کماکانبر این پای میفشرم که ارکانی چون،قطبیکردن فعال جامعه و جهان،درانداختن مبارزهایخونین میان آنها،آشتی ناپذیری با حکومتعرفی،استقلال طلبی و جهان سوم گرائی،غلبهیمؤلفهی امنیتی بر همهی ملاحظات دیگر،لافگزاف ساختن آدم و عالمی از نو،حساسیتهایحیرتآور بر روابط اجناس،تقدیس خشونت،وترویج طرزها و طرازهای غیر اخلاقی در حذفرقیب،چیزهائی نبود که بالاصاله از ذهن و زبانو سابقهی لایههای سنتی دین گرایان(اعم ازروحانی و غیر آن)بیرون تراود؛افراد و افکاریچون جمال الدین افغانی و فدائیان اسلام هرگزنتوانستند،جز به نادر،نظر علمای سنتی را به دینیبودن ارزشها و روشهای خود مساعد و متقاعدکنند.
سعی تمامی شان مشکورو مأجور باد!لاکن گفتنی است که نظریهی مذکورو نقد و تشخیص های ناظر به آن،آن همه در فضائی جولان میکرد که اندیشه را حرمتی بیش از میزانیکه میخواست،میداد؛و این نقیصهای بود کهکوچک نبود،چون چنین القا میکرد که جامعهنیست مگر نخبگان و فرهیختگان و مشکل ایناننیز نیست مگر از جنس فکر.
لابد در این حدکه انسانها،علی الخصوص فقرا،باید بهرهای ازامکانات مادی داشته باشند که بحثی نیست،یا مثلااین که بعضی سخت گیری های افراطی در انتخابسبک زندهگی خصوصی تلقی به قبول نمیشود؛اما سخن من البته بیش از این است:دفاع جدیاز این که"بگذارید(بل کمک کنید)،تا زندهگیکنم،با سلیقیهی خودم در ملتقای بهینهی رنجکم تر و لذت بیشتر"(گفت ندارد که در حدودپذیرفتههای حقوق بشری و تنظیم مرزهای آزادیمشاع با عرف غالب ملل راقیه)."