خلاصه ماشینی:
"مبانی اندیشهء انتقادی ماکسوبر دکتر عباس منوچهری استادیار علوم سیاسی-دانشگاه تربیت مدرس چکیده تاکنون از ماکس وبر(1920-1864)یا عناوینی چون«مارکس بورژوازی»،«لیبرال بدبین»،«اندیشمند شکاک»،«متفکر ناامید»، «نابغهء دوران»،«جامعهشناس فردگرا»و غیره نام برده شده است1اما یکی از مهمترین ابعاد تفکر وی،یعنی بعد انتقادی آن،عموما از سوی مفسران و شارحان آثارش چنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است.
یک سال بعد (Mills Gerth) در تلاشی متفاوت دست به ترجمه و انتشار مجموعهای از نوشتههایی مختلف وبر در زمینهء جامعهشناسی تحت عنوان From Max Weber:Essaysin Sociology زدند.
وی بارها نظر اگوست کنت در مورد طبقهبندی علوم و اتکاء علوم اجتماعی بر علوم طبیعی را در کرد و متعقد بود که هر علمی به این علت که اصول خوش را دارد مستقل است و هیچ علمی نمیتواند برای دیگر علوم به صورت الگو درآید.
او پس از مطالعهء تمدنهای متعدد به ویژگیهای اروپلا توجه کرد و برخلاف نطریهائی که ویژگیهای اروپا را به دیگر تمدنها تعمیم میدهند وبا اتکاء به مطالعات وسیع خود دربارهء تمدنهای غیر اروپائی،نهایتا به این نتیجه رسید که بایستی تجربهء سرمایهداری مدرن را صرفا در چارچوپ فرهنگ و تاریخ غرب شناخت.
وبر معتقد است که چون دنیای معاصر غرب به علت وجود ژرفترین گرایش نهفته در آن،یعنی گرایش به عقل ومنطق،به جانب استقرار دیوانسالاری در تمامی جوانب حیات اجتماعی پیش میرود،آزادی فردی و فکری در آن به مخاطره افتاده است،و در چنین شرایطی شاید رهبری کاریزمائی تنها نیروئی باشد که بتواند جامعه را به سوی رهائی به گفتهء تولستوی،«کشاورزی که در قدیم در رابطهای ارگانیک با چرخهء زندگی میزیست،پیر و غناء شده از زندگی میمرد»،اما انسان متمدن،در جریان مداوم تعمیق فرهنگ،ممکن است خسته از زندگی بمیرد."