خلاصه ماشینی:
"طلعت کیف کرد،یکهو چشمش به عکس مواجش توی آب حوضافتاد،موهای بسیار کوتاهش را دید که دیگر کاملا خاکستری شده و توی صورتش هم چین و چروک افتاده،چند لحظه هول برشداشت،بعد با خودش شروع کرد به حرف زدن: -الکی الکی داره سن و سالم میره-انگار همین دیروز همین دیروز بود که موهامو دورم میریختم و توی ایوون وامیستادم و پسرها کهمیومدن رد بشن،با شونۀ قرمزی که زن اسد آقا برام آورده بود.
طلعت داشت همین طور تند تند حرف میزد که یکهو دید یک ماهی قرمز بزرگ از کنار عکس او رد شد و چهرۀ منعکس درآب را لرزاند.
زهرا تا چشمهای خشمگین طلعت رو دید زود حرفش رو عوض کرد:«خوش به حالت که این همهشوهر داشتی.
اما زهرا بیآن که مسیر نگاهش را عوض کند،همانطور که بهروبهرویش زل زده بود گفت:«اینا کی هستن؟»طلعت برگشت و به جایی که زهرا نگاه میکرد،نگاه کرد."