خلاصه ماشینی:
"خط اصلی داستان با همین بدبینیها آغاز میشود،یکی همان دانهای است که در دلبیننده کاشته شده و هرازگاه آبیاری میشود و دیگری داستانی که برایمان روایت خواهدشد؛مژده به شوهرش مشکوک است،دارد همهچیز را خراب میکند و درست وقتی باور (به تصویر صفحه مراجعه شود) میکنیم که مرتضی راست میگوید و زنش دیوانه است،میفهمیم که حق با مژده بودهو مرتضی و سیمین رابطهای پنهانی دارند.
روحی وقتی محبت سیمین خجالتش میدهد،دین خود را باافشای راز مژده ادا میکند و میگوید اوست که دارد برای سیمین میزند.
میگوید نگفته چهار و گفته صبح زود و خب زودتر از چهار هم که شب است!گاهیهم دروغهایش بامزه از آب درمیآیند،مثل وقتی که سیمین به صاحب خانه میگویداو خواهرزادهاش است و روحی دقیقهای بعد او را خاله خطاب میکند.
بازی با ایندروغ مصلحتآمیز بعد از رفتن صاحبخانه هم ادامه دارد و وقتی روحی بر سردادنپول اصرار میکند،سیمین میگوید:«مگه آدم از خواهرزادهاش پول میگیره!»بامزه شدندروغهایی از این دست راه را برای دروغهای بزرگتر هموار میکند،بیآنکه بدانیم.
سلسلۀ بدگمانیها و دروغها دست به کار میشوند:در مدرسه به روحی اطمینانندارند-که دو دروغگوی کوچک ناشیانه دارند راز کوچکشان را برای فرار ازتنبیه پنهان میکنند-و برای سپردن امیر علی به او با مرتضی تماس میگیرند،تا دقایقی قبلروحی به سیمین خبر داده که مژده غیبش زده و حالا هم به مرتضی میگوید.
حقیقت این است که سیمین همان کاری را میکند که روزی زنی با او کردهو زندگیاش را از هم پاشیده؟شاید برای همین میفهمد که مژده دارد داغان میشودو اگر میدانست مرتضی با زنی خیابانی دوست است،کمتر عذاب میکشید."