خلاصه ماشینی:
"هر چند برخی از آثار سنتی(همچون نظریۀ وابستگیمتقابل کیوهین و نای)دریافتهای مهمی در بر داشتهاند،ولی آنها درنهایت به مسائل عمیقتر زندگی جهانی در اواخر قرن بیستماشارهای نکردهاند و در دهۀ 1990 رشتۀ روابط بین الملل اساسا درهمان چارچوب اثباتگرایانه و واقعگرایانه دهههای 1940 و1950 باقی مانده است.
اشلی میگوید هر چند والتس در کتاب نخست کوشیده است تانارسایی نظریههای مبتنی بر«تصور اول»(تکیه روی«انسان»به عنوان شالودۀ سیاست بین الملل)و«تصور دوم»(تکیه روی«دولت»و جامعۀ داخلی)را نشان میدهد و جایی برای«تصور سوم»(تکیه روی نظام بین الملل و ماهیت هرج و مرجآمیز آن)باز کند،ولی در این کتاب هنوز«حاکمیت انسان نو»و گفتار محورینوگرایی دست بالا را دارد و«هرج و مرج»بین المللی در حاشیهاست و باید تحت کنترل انسان درآید:اما در کتاب دوم،والتسنشان میدهد که این سلسله مراتب را میتوان-و طبق منطق خودکتاب اول باید-معکوس نمود،گو اینکه در این کتاب نیز والتسحاکمیت انسان را از قبل فرض گرفته و با نگرشی گفتار محورانه،حوزۀ«داخلی»(یعنی عرصۀ وحدت و پیوستگکی«خودی»وسرچشمۀ عقلانیت و حقیقت و معنا)را از حوزۀ«خارجی»(یعنیعرصۀ تفاوت و گسستگی«دیگری»و سرچشمۀ«خطر»خارجی)متمایز و ممتاز میسازد.
واکر میگوید در علوماجتماعی و از جمله روابط بین الملل اغلب به مسائلمعرفتشناختی و روششناختی توجه شده و این تنگ نظری،تصور وجود نوعی وحدت حرفهای را تقویت کرده است.
با این حال،او و جورج در مقالهای در سال 1990میگویند هر چند نظریۀ انتقادی کسانی مانند کاکس و لینک لیتر تا اواخر دهۀ1980 دوام آورده است،ولی اندیشمندان انتقادی روابط بین الملل به طور کلیسبک و زبان و علایق نظری پساساختارگرایی را به خود گرفتهاند."