خلاصه ماشینی:
"سرگذشتنامۀمیرسید علی همدانی پرویز اذکائی الف. درآمد(منابع) منابع زیستنگاری میر سید علی به سه دسته تقسیم میشود: 1-نوشتههای متقدمان(مریدان،ملازمان،یا همروزگاران وی). 2-نوشتههای متأخران(تذکرهنویسان،و نویسندگان سدههای 9 تا 14). 3-نوشتههای معاصران(زیستنگاران،و نویسندگان همروزگار ما). اینک،به منابع عمدهی هریک از این سه دسته،به اختصار،اشاره میشود: (1)نوشتههای متقدمان: از نوشتههای همروزگاران«سید»،دو زیستنامهی ویژه،و البته صوفیانه،کهتوسط دو تن از مریدانش برای وی نوشته آمده،در دست است:{P*P} الف:«خلاصة المناقب»،دربارهی زندگی صوفیانهی میر سید علی همدانی،نوشتهی نور الدین جعفر بدخشی-درگذشته به سال«797»(دوشنبۀ 16 رمضان)،کهبه تصریح خودش از سال 774/773 در سلک مریدان«سید»درآمده،و این زندگینامهرا یکسال پس از درگذشت«سید»(رجب سال 787 ه ق،در خانقاه اعظم«ختلان»)اندر مناقب و اوصاف وی تألیف نموده است. 1محتویات آن،علاوه از بیان احوال وبرخی اقوال«سید»،برخی از آثار او را نیز در برگرفته است. از جمله،مؤلف،«اخلاق محرم»سید را ترجمه کرده و در آن گنجانده2،همچنین«اسرار النقط»را. 3(رش:کتابنامه،ش 3 و 6). شرح حال«پوریای ولی»،و جز او نیز،در آن مندرجاست. *نسخههای خطی: 1-کتابخانهی«برلین»،شمارهی 6(8)،2-کتابخانهی«بادلیان»،شمارهی1264(فیلم 3145 دانشگاه)،3-کتابخانهی«تاشکند»،شمارهی 2391(2312/24)-مورخ 991(فیلم 3309 دانشگاه)،4-کتابخانهی دانشگاه«پنجاب»لاهور،(فیلم{P(*)در سنت تذکرهنویسی(انفرادی)صوفیانه،این نوشتهها،«مقامات»(ظاهرا تا سددی9،همچون«مقامات»شیخ ابی سعید،یا«مقامات»ژندهپیل،و جز اینها)،و«مناقب»نام گرفتهاند. P} سرگذشتنامۀمیرسید علی همدانی پرویز اذکائی الف. درآمد(منابع) منابع زیستنگاری میر سید علی به سه دسته تقسیم میشود: 1-نوشتههای متقدمان(مریدان،ملازمان،یا همروزگاران وی). 2-نوشتههای متأخران(تذکرهنویسان،و نویسندگان سدههای 9 تا 14). 3-نوشتههای معاصران(زیستنگاران،و نویسندگان همروزگار ما). اینک،به منابع عمدهی هریک از این سه دسته،به اختصار،اشاره میشود: (1)نوشتههای متقدمان: از نوشتههای همروزگاران«سید»،دو زیستنامهی ویژه،و البته صوفیانه،کهتوسط دو تن از مریدانش برای وی نوشته آمده،در دست است:{P*P} الف:«خلاصة المناقب»،دربارهی زندگی صوفیانهی میر سید علی همدانی،نوشتهی نور الدین جعفر بدخشی-درگذشته به سال«797»(دوشنبۀ 16 رمضان)،کهبه تصریح خودش از سال 774/773 در سلک مریدان«سید»درآمده،و این زندگینامهرا یکسال پس از درگذشت«سید»(رجب سال 787 ه ق،در خانقاه اعظم«ختلان»)اندر مناقب و اوصاف وی تألیف نموده است. 1محتویات آن،علاوه از بیان احوال وبرخی اقوال«سید»،برخی از آثار او را نیز در برگرفته است. از جمله،مؤلف،«اخلاق محرم»سید را ترجمه کرده و در آن گنجانده2،همچنین«اسرار النقط»را. 3(رش:کتابنامه،ش 3 و 6). شرح حال«پوریای ولی»،و جز او نیز،در آن مندرجاست. *نسخههای خطی: 1-کتابخانهی«برلین»،شمارهی 6(8)،2-کتابخانهی«بادلیان»،شمارهی1264(فیلم 3145 دانشگاه)،3-کتابخانهی«تاشکند»،شمارهی 2391(2312/24)-مورخ 991(فیلم 3309 دانشگاه)،4-کتابخانهی دانشگاه«پنجاب»لاهور،(فیلم{P(*)در سنت تذکرهنویسی(انفرادی)صوفیانه،این نوشتهها،«مقامات»(ظاهرا تا سددی9،همچون«مقامات»شیخ ابی سعید،یا«مقامات»ژندهپیل،و جز اینها)،و«مناقب»نام گرفتهاند. P} 3057 دانشگاه)،5-کتابخانهی«رضا»رامپور،شمارهی 866/6(فیلم 3260دانشگاه)،کتابخانهی«مجلس»شورا-مورخ 917،و 3000 *این کتاب،همراه با«مستورات»یا«منقبة الجواهر»(آتی الذکر)در نولکشورچاپ شده است. 5 ب:«مستورات»یا«منقبة الجواهر»نوشتهی حیدر بدخشی از پیروان«سید عبد اللهبرزشآبادی(698-761 ه)،در منقبت و کرامات میر سید علی همدانی. *نسخههای خطی: 1-کتابخانهی«دیوان هند»(ایندیا آفیس)،شمارهی 2486(فیلم 3266دانشگاه)،2-کتابخانهی«ملی»ایران،شمارهی 224/2(فیلم 1891 دانشگاه،3-کتابخانهی خانقاه«احمدی»شیراز(فیلم 1901 دانشگاه)،و 6000 *این کتاب،همراه با«خلاصة المناقب»(سابق الذکر)در نولکشور چاپ شدهاست. 7 (2)نوشتههای متأخران: تذکرهنویسان و نویسندگان سدههای 9 تا 14،چنانکه از مآخذ آنها برمیآید،در زیستنگاری میر سید علی،عمدة از دو کتاب یاد شده بهره بردهاند،و مهمترینآنها(که آنچه خود دیدهام با ذکر صفحات)از این قرار است: «نفحات الانس»عبد الرحمان جامی(817-898 ه)،چاپ تهران،کتابفروشیمحمودی،1337(ص 447). «حبیب السیر»خواندمیر(880-941 ه)،چاپ تهران،کتابفروشی خیام،ج 3(ص 542-3)-و«رجال حبیب السیر»نوایی،تهران،1324(ص 62-63). «روضات الجنان»حافظ کربلائی(سدهی دهم)،تهران،بنگاه ترجمه ونشر کتاب،1349،ج 2(ص 250-274). «مجالس المؤمنین»قاضی نور الله شوشتری(شهید 1019)،تهران،کتابفروشی اسلامیه،1375 ه ق،ج 2(ص 138-143). «انیس السالکین»(روضات،1،109). «شاهد صادق»(ذریعه،9،765). «تاریخفرشته»(طرائق الحقایق،مواضع متعدد،و«استوری»،1،2،946). «واقعات»(استوری،1،2،946). «نزهة النواظر»و«ریاض السیاحه»و«خزینة الاصفیاء(مشار-مؤلفین،4،281-282). «هفت اقلیم»و«تذکرۀ روشن»و«صحیفة الاولیاء(خطی مجلس)»و«طرایق الحقایق»و«ریاض العارفین»و«اعیان الشیعه»(درخشان،1،ص 83-9)-که اینجانب نیز،بعض اینها را دیدهام. -و جز اینها. (3)نوشتههای معاصران: مآخذ عمدهی زیستنگاران و نویسندگان همروزگار ما،همان منابع یادشدهیدو قسمت پیشین است،به اضافهی اطلاعات تاریخی-جغرافیایی،رجالی-اشونگاری،و استدراکات عرفانی دیگر. مهمترین آنها،از این قرار است: -علی محمد آزاد همدانی(در مقالهی)مشاهیر همدان،مجلهی«ارمغان»،سال17(1315)،ص 433-440 و 552-556. و به اشراف همو،ظاهرا،مطلبی درکتاب«مقالات دانشآموزان»،تهران،وزارت فرهنگ،1314،ص 149. 3057 دانشگاه)،5-کتابخانهی«رضا»رامپور،شمارهی 866/6(فیلم 3260دانشگاه)،کتابخانهی«مجلس»شورا-مورخ 917،و 3000 *این کتاب،همراه با«مستورات»یا«منقبة الجواهر»(آتی الذکر)در نولکشورچاپ شده است. 5 ب:«مستورات»یا«منقبة الجواهر»نوشتهی حیدر بدخشی از پیروان«سید عبد اللهبرزشآبادی(698-761 ه)،در منقبت و کرامات میر سید علی همدانی. *نسخههای خطی: 1-کتابخانهی«دیوان هند»(ایندیا آفیس)،شمارهی 2486(فیلم 3266دانشگاه)،2-کتابخانهی«ملی»ایران،شمارهی 224/2(فیلم 1891 دانشگاه،3-کتابخانهی خانقاه«احمدی»شیراز(فیلم 1901 دانشگاه)،و 6000 *این کتاب،همراه با«خلاصة المناقب»(سابق الذکر)در نولکشور چاپ شدهاست. 7 (2)نوشتههای متأخران: تذکرهنویسان و نویسندگان سدههای 9 تا 14،چنانکه از مآخذ آنها برمیآید،در زیستنگاری میر سید علی،عمدة از دو کتاب یاد شده بهره بردهاند،و مهمترینآنها(که آنچه خود دیدهام با ذکر صفحات)از این قرار است: «نفحات الانس»عبد الرحمان جامی(817-898 ه)،چاپ تهران،کتابفروشیمحمودی،1337(ص 447). «حبیب السیر»خواندمیر(880-941 ه)،چاپ تهران،کتابفروشی خیام،ج 3(ص 542-3)-و«رجال حبیب السیر»نوایی،تهران،1324(ص 62-63). «روضات الجنان»حافظ کربلائی(سدهی دهم)،تهران،بنگاه ترجمه ونشر کتاب،1349،ج 2(ص 250-274). «مجالس المؤمنین»قاضی نور الله شوشتری(شهید 1019)،تهران،کتابفروشی اسلامیه،1375 ه ق،ج 2(ص 138-143). «انیس السالکین»(روضات،1،109). «شاهد صادق»(ذریعه،9،765). «تاریخفرشته»(طرائق الحقایق،مواضع متعدد،و«استوری»،1،2،946). «واقعات»(استوری،1،2،946). «نزهة النواظر»و«ریاض السیاحه»و«خزینة الاصفیاء(مشار-مؤلفین،4،281-282). «هفت اقلیم»و«تذکرۀ روشن»و«صحیفة الاولیاء(خطی مجلس)»و«طرایق الحقایق»و«ریاض العارفین»و«اعیان الشیعه»(درخشان،1،ص 83-9)-که اینجانب نیز،بعض اینها را دیدهام. -و جز اینها. (3)نوشتههای معاصران: مآخذ عمدهی زیستنگاران و نویسندگان همروزگار ما،همان منابع یادشدهیدو قسمت پیشین است،به اضافهی اطلاعات تاریخی-جغرافیایی،رجالی-اشونگاری،و استدراکات عرفانی دیگر. مهمترین آنها،از این قرار است: -علی محمد آزاد همدانی(در مقالهی)مشاهیر همدان،مجلهی«ارمغان»،سال17(1315)،ص 433-440 و 552-556. و به اشراف همو،ظاهرا،مطلبی درکتاب«مقالات دانشآموزان»،تهران،وزارت فرهنگ،1314،ص 149. -علی اصغر حکمت(مقالهی):از همدان تاکشمیر(شرح احوال«سید علی»)،مجلهی«یغما»،سال 4(1330)،ش 8،ص 337-343. و مقالهی فرانسوی همو،بهعنوان: ,euqitaisA lanruoJ,rimhsaK ua nadamaH ed nasreP euqitsym nu'd segayov seL )8(. 66-35. pp,)2591(012 و گفتار همو به عنوان«خانقاه سید علی همدانی»در کتاب«نقش پارسی براحجارهند»،چاپ 2،تهران،ابن سینا،1337(ص 67-69). {P*P}در همین گفتار به مراجعاحوال و آثار او،از جمله:«تاریخ کشمیر»اعظمی،«کشیر rihsaK »دکتر صوفی(چاپ لاهور)،و«آیین اکبری»ابو الفضل،اشاره کرده است،در«کتاب جامی»(ص170-172)نیز به مناسبت اتحاف رسالهی«لوایح»جامی. -صادق وحدت(در کتاب)«راهنمای همدان»،تهران،دایرۀ جغرافیایی ستادارتش،1331(بخش 3:بزرگان همدان،ص 22)،و نیز،تحت عنوان«گنبد علویان»(بخش 1،ص 15-19)،همچنین-محمد تقی مصطفوی،تحت عنوان«گنبد علویان»در کتاب«هگمتانه»،تهران،1332(ص 161-168)،هردو به نقل از مقالهییادشدهی«علی اصغر حکمت»،از او یادکردهاند. {P*P} -نیلاکرم کوک(در یک مقالهی انگلیسی،مندرج در«ایران امروز»-چاپ«دهلینو»به عنوان): -. peS(5. oN ,2. loV ,etaneS ehT)ni(,rimhsaK fo ssereeS eht dna nadamaH hahS . 6-5. pp,)6591. tcO -دکتر احسان الله علی استخری(شرح احوال و آثار«میر سید علی»در کتاب)«اصول تصوف»،تهران،معرفت،1338(ص 282-311). -دکتر مهدی درخشان(شرح حال«میر سید علی»در کتاب)«بزرگان و سخن-سرایان همدان»،ج 1،تهران،1341(ص 38-90). -علامه شیخ آغابزرگ تهرانی(در مواضع متعدد به مناسبت ذکر آثار او در)«الذریعه الی تصانیف الشیعه»(و از جمله:ج 9،ق 3،ص 759)-و«خانبابا مشار»در«مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی»،تهران،ج 4،1342(ص 281-282)از اویاد کردهاند. {P*P}مرجع اخیر،به منابع دیگر،از جمله:«تذکرۀ علمای هند»(ص 148)و«ریحانة الادب»(2،498)و«معجم المطبوعات العربیة»(ص 1897)اشاره کردهاست. {P**P} {P(*)پیشتر،نیز،«محیط طباطبائی»در مقالهی«گنبد علویان(همدان)»در مجلهی«آموزشو پرورش»(ج 138/9،ش 2،ص 30-38،ش 9،ص 71-72)،به مناسبت،از او یاد کردهبوده است. P} {P(**)احتمالا در مقالهی انگلیسی«گردهاری تیکو»به عنوان: ,)3691(33,dlroW milsuM,seirutneC ht51 dna ht41 eht ni rimhsak ni msicitsyM . 332-622. pp (مذکور در 72. p,III,sucimalsI xednI از او یاد شده باشد. P} -علی اصغر حکمت(مقالهی):از همدان تاکشمیر(شرح احوال«سید علی»)،مجلهی«یغما»،سال 4(1330)،ش 8،ص 337-343. و مقالهی فرانسوی همو،بهعنوان: ,euqitaisA lanruoJ,rimhsaK ua nadamaH ed nasreP euqitsym nu'd segayov seL )8(. 66-35. pp,)2591(012 و گفتار همو به عنوان«خانقاه سید علی همدانی»در کتاب«نقش پارسی براحجارهند»،چاپ 2،تهران،ابن سینا،1337(ص 67-69). {P*P}در همین گفتار به مراجعاحوال و آثار او،از جمله:«تاریخ کشمیر»اعظمی،«کشیر rihsaK »دکتر صوفی(چاپ لاهور)،و«آیین اکبری»ابو الفضل،اشاره کرده است،در«کتاب جامی»(ص170-172)نیز به مناسبت اتحاف رسالهی«لوایح»جامی. -صادق وحدت(در کتاب)«راهنمای همدان»،تهران،دایرۀ جغرافیایی ستادارتش،1331(بخش 3:بزرگان همدان،ص 22)،و نیز،تحت عنوان«گنبد علویان»(بخش 1،ص 15-19)،همچنین-محمد تقی مصطفوی،تحت عنوان«گنبد علویان»در کتاب«هگمتانه»،تهران،1332(ص 161-168)،هردو به نقل از مقالهییادشدهی«علی اصغر حکمت»،از او یادکردهاند. {P*P} -نیلاکرم کوک(در یک مقالهی انگلیسی،مندرج در«ایران امروز»-چاپ«دهلینو»به عنوان): -. peS(5. oN ,2. loV ,etaneS ehT)ni(,rimhsaK fo ssereeS eht dna nadamaH hahS . 6-5. pp,)6591. tcO -دکتر احسان الله علی استخری(شرح احوال و آثار«میر سید علی»در کتاب)«اصول تصوف»،تهران،معرفت،1338(ص 282-311). -دکتر مهدی درخشان(شرح حال«میر سید علی»در کتاب)«بزرگان و سخن-سرایان همدان»،ج 1،تهران،1341(ص 38-90). -علامه شیخ آغابزرگ تهرانی(در مواضع متعدد به مناسبت ذکر آثار او در)«الذریعه الی تصانیف الشیعه»(و از جمله:ج 9،ق 3،ص 759)-و«خانبابا مشار»در«مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی»،تهران،ج 4،1342(ص 281-282)از اویاد کردهاند. {P*P}مرجع اخیر،به منابع دیگر،از جمله:«تذکرۀ علمای هند»(ص 148)و«ریحانة الادب»(2،498)و«معجم المطبوعات العربیة»(ص 1897)اشاره کردهاست. {P**P} {P(*)پیشتر،نیز،«محیط طباطبائی»در مقالهی«گنبد علویان(همدان)»در مجلهی«آموزشو پرورش»(ج 138/9،ش 2،ص 30-38،ش 9،ص 71-72)،به مناسبت،از او یاد کردهبوده است. P} {P(**)احتمالا در مقالهی انگلیسی«گردهاری تیکو»به عنوان: ,)3691(33,dlroW milsuM,seirutneC ht51 dna ht41 eht ni rimhsak ni msicitsyM . 332-622. pp (مذکور در 72. p,III,sucimalsI xednI از او یاد شده باشد. P} -طابعان آثار او،در مقدمههای خود از او یاد کردهاند،که از این قرار است: 1-ده قاعده(به کوشش«مارین موله»)،ر ش:کتابنامه،ش 25. 2-دیوان(یا)اشعار،ر ش:کتابنامه،ش 26. 3-فتوتنامه(به کوشش«محمد ریاض خان»)،ر ش:کتابنامه،ش 46. 4-مشارب الاذواق(همو)،ر ش:کتابنامه،ش 52. 5-مکتوبات(همو)،ر ش:کتابنامه،ش 55. -در برخی از«فهرستهای نسخ خطی»،«تاریخهای ادبیات»و«تاریخهایتصوف»،نیز،از او یاد گردیده است،از جمله: muesuM hsitirB eht ni stpircsunaM naisreP eht fo eugolataC A)ueiR selrahC( . )744. p,I. loV( تاریخ ادبیات فارسی«هرمان اته»(ص 269-270)،تشیع و تصوف«کامل مصطفیالشیبی»(ص 312-315)،و-پایاننامهی«ممتاز بیگم چودهری»دربارهی آثارعرفانی فارسی در پاکستان(چاپ نشده،تحت شمارهی 193 کتابخانهی مرکزی دانشگاهتهران)،ج،ص 9231،و جز اینها. *آقای دکتر«محمد ریاض خان»پاکستانی،که تاکنون چند رساله از«میر سیدعلی»چاپ کرده،و چند مقاله دربارهی او نوشته(ر ش:کتابنامه،ش:12،13،23،46،52،55،و فهرست منابع)،رسالهی دکترای خود را در دانشکدهی ادبیات دانشگاهتهران،در سال 1347،به عنوان«شرح احوال و آثار میر سید علی همدانی،و تصحیحمتن فتوتنامه از تصنیفات او با مقدمه و تعلیقات»نوشته است،که هنوز چاپ نشده،نسخهیی از آن،تحت شمارهی«98»کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران،به ثبت رسیدهاست. 10 *چنانکه گذشت،مأخذ عمدهی شرح حال«سید»در هرسه دسته منبع مذکور،«خلاصة المناقب»بدخشی است. از آنجا که نگارنده به نسخههای خطی این تذکرهدسترسی ندارد،در زیستنگاری«سید»،ناگزیر،به نقل غیر مستقیم از آن میپردازد. چه،«حافظ کربلائی»(سدهی دهم)،بخش مهمی از آن را در ترجمهی احوال«سید علی»،و جز او،به نقل آورده است،چنانکه گوید:«آنچه در ذکر حضرت میر نوشته میشوداز رسالۀ خلاصة المناقب مولانا نور الدین جعفر بدخشی نوشته میشود که در تذکرۀایشان جمع کرده. ». 11همچنین،از منابع دیگری که از آن نقل مستقیم کردهاند،و بجزآن،از باقی منابع،آنچه در دسترس است،در تکمیل این زیستنگاری بهره خواهد برد. لیکن در همهی احوال،توجه نگارنده به«فاکت )tcaf( »هاست،نه به«پنداشت )ycnaf( »ها و«خواب»و«خیال»ها و کرامات صوفیانه،و از این قبیل. -طابعان آثار او،در مقدمههای خود از او یاد کردهاند،که از این قرار است: 1-ده قاعده(به کوشش«مارین موله»)،ر ش:کتابنامه،ش 25. 2-دیوان(یا)اشعار،ر ش:کتابنامه،ش 26. 3-فتوتنامه(به کوشش«محمد ریاض خان»)،ر ش:کتابنامه،ش 46. 4-مشارب الاذواق(همو)،ر ش:کتابنامه،ش 52. 5-مکتوبات(همو)،ر ش:کتابنامه،ش 55. -در برخی از«فهرستهای نسخ خطی»،«تاریخهای ادبیات»و«تاریخهایتصوف»،نیز،از او یاد گردیده است،از جمله: muesuM hsitirB eht ni stpircsunaM naisreP eht fo eugolataC A)ueiR selrahC( . )744. p,I. loV( تاریخ ادبیات فارسی«هرمان اته»(ص 269-270)،تشیع و تصوف«کامل مصطفیالشیبی»(ص 312-315)،و-پایاننامهی«ممتاز بیگم چودهری»دربارهی آثارعرفانی فارسی در پاکستان(چاپ نشده،تحت شمارهی 193 کتابخانهی مرکزی دانشگاهتهران)،ج،ص 9231،و جز اینها. *آقای دکتر«محمد ریاض خان»پاکستانی،که تاکنون چند رساله از«میر سیدعلی»چاپ کرده،و چند مقاله دربارهی او نوشته(ر ش:کتابنامه،ش:12،13،23،46،52،55،و فهرست منابع)،رسالهی دکترای خود را در دانشکدهی ادبیات دانشگاهتهران،در سال 1347،به عنوان«شرح احوال و آثار میر سید علی همدانی،و تصحیحمتن فتوتنامه از تصنیفات او با مقدمه و تعلیقات»نوشته است،که هنوز چاپ نشده،نسخهیی از آن،تحت شمارهی«98»کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران،به ثبت رسیدهاست. 10 *چنانکه گذشت،مأخذ عمدهی شرح حال«سید»در هرسه دسته منبع مذکور،«خلاصة المناقب»بدخشی است. از آنجا که نگارنده به نسخههای خطی این تذکرهدسترسی ندارد،در زیستنگاری«سید»،ناگزیر،به نقل غیر مستقیم از آن میپردازد. چه،«حافظ کربلائی»(سدهی دهم)،بخش مهمی از آن را در ترجمهی احوال«سید علی»،و جز او،به نقل آورده است،چنانکه گوید:«آنچه در ذکر حضرت میر نوشته میشوداز رسالۀ خلاصة المناقب مولانا نور الدین جعفر بدخشی نوشته میشود که در تذکرۀایشان جمع کرده. ». 11همچنین،از منابع دیگری که از آن نقل مستقیم کردهاند،و بجزآن،از باقی منابع،آنچه در دسترس است،در تکمیل این زیستنگاری بهره خواهد برد. لیکن در همهی احوال،توجه نگارنده به«فاکت )tcaf( »هاست،نه به«پنداشت )ycnaf( »ها و«خواب»و«خیال»ها و کرامات صوفیانه،و از این قبیل. ب. احوال و اخبار1-زایش و زادگاه سید علی بن سید شهاب الدین همدانی،ملقب به«امیر کبیر»،متلقب به«علی ثانی»،متخلص به«علی»،معروف به«شاه همدان»،و مشتهر به«میر سید علی»،بنابر آنچهدربارهی مدت عمر وی-یعنی هتفاد و سه سال،و تاریخ وفات وی-یعنی 786 ه ق،نوشتهاند،12،به سال 714/713 ه ق،در شهر«همدان»زاده شده است. چنانکه در«مستورات»(«منقبة الجواهر»،گ 354)از قول«شیخ سعید حبشی»-در یکخوابنماشدگی صوفیانه-آمده است که:پیامبر«فرمود بعد از هجرت من-هفتصد وسیزده سال-در سرزمین عراق،در شهر همدان،آن ستاره(سید علی)طلوع خواهدنمود». 13«محمد ریاض»در مقدمهی«مکتوبات»وی،ولادت او را«12 رجب سال 714ه»یاد کرده است. 14تولد وی،در زمان سلطنت«محمد خدابنده اولجایتو»(703-716ه)-هشتمین پادشاه از سلاطین مغولی«ایلخانی»،و همزمان با حکومت«جمال الدینآق قوش(آغوش)افرم»(حاکم سابق«تریپولی»)در همدان،روی داده است. 2-خاندان و تبار بنابر زنجیرهی تبار«علوی»وی،مندرج در«خلاصة المناقب»15،و کاملتر از آندر«منقبة الجواهر»16،خاندان وی از سادات«حسینی»هستند،که دانسته نیست نیاکاناو از کی و چگونه در«همدان»توطن کرده بودهاند. از نقل سلسلهی نسب وی،کهفایدتی برآن مترتب نیست،چشم میپوشیم؛ولی میافزاییم که از سوی مادر نیز«علویه»بوده،و خود میگفته است که:«از جانب والده،به هفده پشت،به رسول-ص-،نسبم میپیوندد». 17 پدر وی،امیر«سید شهاب الدین»بن«سید محمد»همدانی،از بزرگان شهر،ویا به گفتهی خود سید علی:«حاکم بود در همدان و ملتفت به سلاطین و اعوان». 18نگارنده در«حاکم»بودن پدر«سید»در همدان تردید دارد. نهایة،اگر اظهار چنینموضوعی از باب تشبه صوفیانه به«ابراهیم ادهم»و امثال وی نباشد،ظاهرا،آنچه بهواقعیت نزدیکتر مینماید آن است که شاید پدر وی«رئیس»همدان بوده،نه«حاکم»،نظیر همان«ریاست»دیرینه سال خاندان کهن«علویان»در همدان. 19این نظر را،«علی اصغر حکمت»-یکی از محققان احوال«سید»و آثار وی-چنین ابراز نموده: «میر سید علی همدانی،از افراد برگزیدهی«خاندان علویان»بوده،به 16فاصله،به حضرت امام«زین العابدین»(ع)میرسیده. ». 20لیکن باید یادآور شد که«علویان همدان»-بطور اخص-که ریاست شهر،از سدهی 4 تا سدهی 7،در آنخاندان موروثی بوده است،از«سادات حسنی»بودهاند. حال آنکه،چنانکه گذشت،خاندان«سید»از سلالهی سادات«حسینی»بوده است. مگر آنکه،قائل به انتقال ریاست&%02802ZIFG028G% ب. احوال و اخبار1-زایش و زادگاه سید علی بن سید شهاب الدین همدانی،ملقب به«امیر کبیر»،متلقب به«علی ثانی»،متخلص به«علی»،معروف به«شاه همدان»،و مشتهر به«میر سید علی»،بنابر آنچهدربارهی مدت عمر وی-یعنی هتفاد و سه سال،و تاریخ وفات وی-یعنی 786 ه ق،نوشتهاند،12،به سال 714/713 ه ق،در شهر«همدان»زاده شده است. چنانکه در«مستورات»(«منقبة الجواهر»،گ 354)از قول«شیخ سعید حبشی»-در یکخوابنماشدگی صوفیانه-آمده است که:پیامبر«فرمود بعد از هجرت من-هفتصد وسیزده سال-در سرزمین عراق،در شهر همدان،آن ستاره(سید علی)طلوع خواهدنمود». 13«محمد ریاض»در مقدمهی«مکتوبات»وی،ولادت او را«12 رجب سال 714ه»یاد کرده است. 14تولد وی،در زمان سلطنت«محمد خدابنده اولجایتو»(703-716ه)-هشتمین پادشاه از سلاطین مغولی«ایلخانی»،و همزمان با حکومت«جمال الدینآق قوش(آغوش)افرم»(حاکم سابق«تریپولی»)در همدان،روی داده است. 2-خاندان و تبار بنابر زنجیرهی تبار«علوی»وی،مندرج در«خلاصة المناقب»15،و کاملتر از آندر«منقبة الجواهر»16،خاندان وی از سادات«حسینی»هستند،که دانسته نیست نیاکاناو از کی و چگونه در«همدان»توطن کرده بودهاند. از نقل سلسلهی نسب وی،کهفایدتی برآن مترتب نیست،چشم میپوشیم؛ولی میافزاییم که از سوی مادر نیز«علویه»بوده،و خود میگفته است که:«از جانب والده،به هفده پشت،به رسول-ص-،نسبم میپیوندد». 17 پدر وی،امیر«سید شهاب الدین»بن«سید محمد»همدانی،از بزرگان شهر،ویا به گفتهی خود سید علی:«حاکم بود در همدان و ملتفت به سلاطین و اعوان». 18نگارنده در«حاکم»بودن پدر«سید»در همدان تردید دارد. نهایة،اگر اظهار چنینموضوعی از باب تشبه صوفیانه به«ابراهیم ادهم»و امثال وی نباشد،ظاهرا،آنچه بهواقعیت نزدیکتر مینماید آن است که شاید پدر وی«رئیس»همدان بوده،نه«حاکم»،نظیر همان«ریاست»دیرینه سال خاندان کهن«علویان»در همدان. 19این نظر را،«علی اصغر حکمت»-یکی از محققان احوال«سید»و آثار وی-چنین ابراز نموده: «میر سید علی همدانی،از افراد برگزیدهی«خاندان علویان»بوده،به 16فاصله،به حضرت امام«زین العابدین»(ع)میرسیده. ». 20لیکن باید یادآور شد که«علویان همدان»-بطور اخص-که ریاست شهر،از سدهی 4 تا سدهی 7،در آنخاندان موروثی بوده است،از«سادات حسنی»بودهاند. حال آنکه،چنانکه گذشت،خاندان«سید»از سلالهی سادات«حسینی»بوده است. مگر آنکه،قائل به انتقال ریاست&%02802ZIFG028G% از آن شاخهی«علوی»به این یکی شاخه،در فاصلهی درست یک قرن(620-720 ه)،شویم،که البته استبعادی ندارد،اما عجالة مدرکی از این بابت در دست نیست. دیگر آنکه،از نویسندگان قدیم-«قاضی نور الله شوشتری»(1019 ه)به نقلاز«خلاصة المناقب»21،و از معاصران-دکتر«احسان الله استخری»به نقل از«منقبةالجواهر»22 آورده اند که:خال(دایی)او،«سید علاء الدوله»از اولیاء زمان بود. بهنظر ما،در نقل این نام-لقب«علاء الدوله»،اشتباه و تصحیفی(در«علاء الدین»)رخنموده است،که اگر تذکر ندهیم،موهم یک رشته فرضیات خواهد شد،چنانکه تا حدودیهم شده است،که با واقعیت های تاریخی ارتباطی ندارند. و آن اینکه،«علاء الدوله»،لقب دولتی و موروثی رئیسان علوی همدان،از نیمهی سدهی پنجم(ح 450 ه)تاتازش مغول(ح 620 ه)بوده است. به فرض انتقال«ریاست»به خاندان حسینی«سید»و استمرار این رسم دیرینه،اگر قرار باشد کسی از بستگان«سید»ملقب به«علاء الدوله»شود،«پدر»اوست که مدعی است«حاکم»یا رئیس همدان بوده،نه«خال»او که از«اولیاء»زمان بوده است. همچنین،وی هیچگونه نسبتی با شیخ«علاء الدولۀ سمنانی»(659-736 ه)،بطوریکه برخی پنداشتهاند،نداشته است. «محمد ریاض»،ظاهرا در اثر همان التباسو تصحیف لقب«علاء الدین»-خال«سید»-به«علاء الدوله»،پنداری چنین یافته وگفته:«نه غزل وی به نام«خال»وی«علاء الدولۀ سمنانی»،انتساب اشتباهی پیداکرده». 23حال آنکه اولا چنین نسبت خویشاوندی از برای«سید»در هیچیک از منابعیاد نشده،ثانیا«خال»سید اصلا«سید»و«همدانی»بوده،و«علاء الدولۀ سمنانی»،مطلقا«سید»نبوده،و در همهی منابع(از جمله:جامع التواریخ،ص 129-130. روضات الجنان-مواضع متعدد،و جز اینها)او را«شیخ»یاد کردهاند. باری،صوابهمان«علاء الدین»است،چنانکه«حافظ کربلائی»به نقل از«خلاصة المناقب»آورده،که گفت:«و مرا خالی بود ملقب به سید علاء الدین،و او از اولیاء الله بود». 24 موضوع دیگر که باید در این بخش به نقد و رد آن بپردازیم،و در بخش«مستدرکات زیستنامه»نیز بیان خواهد شد،عبارت است از انتساب وی به خاندان«سیاهپوش»آذربایجان. و آن اینکه،دقیقا معلوم نگارنده نیست که از چه تاریخی،ولی طبق مدارک موجود-یعنی به روایت«حاج معصوم علیشاه شیرازی»25،و به تبعاو،در صفحهی عنوان برخی از آثار«سید»که در«شیراز»،«لکهنو»،«لاهور»،«بمبئی»،و سپس«تهران»به چاپ رسیده(ر ش:کتابنامه،ش:6،12،18،24،26،27،31،43،59،و جز اینها)-و در برخی از تذکرهها نیز انعکاس یافته26،همچنین دربرخی از مقالات نویسندگان«همدانی»-مبتنی برروایت مردم همدان دربارهی«گنبدعلویان»27که پنداشتهاند چلهخانهی«سید»بوده،و ترانهی«گنبد سبز سیاپوش»ناظربرآن است28،او را ملقب به«سیاهپوش»دانسته،فلذا،برخی او را با«خواجه علیسیاهپوش»(از خاندان«سیاهپوش»آذربایجان)مشتبه ساختهاند،که اتفاقا او همصوفی بوده و اشعار و تألیفاتی داشته است. علامهی فقید«شیخ آغابزرگ تهرانی»، از آن شاخهی«علوی»به این یکی شاخه،در فاصلهی درست یک قرن(620-720 ه)،شویم،که البته استبعادی ندارد،اما عجالة مدرکی از این بابت در دست نیست. دیگر آنکه،از نویسندگان قدیم-«قاضی نور الله شوشتری»(1019 ه)به نقلاز«خلاصة المناقب»21،و از معاصران-دکتر«احسان الله استخری»به نقل از«منقبةالجواهر»22 آورده اند که:خال(دایی)او،«سید علاء الدوله»از اولیاء زمان بود. بهنظر ما،در نقل این نام-لقب«علاء الدوله»،اشتباه و تصحیفی(در«علاء الدین»)رخنموده است،که اگر تذکر ندهیم،موهم یک رشته فرضیات خواهد شد،چنانکه تا حدودیهم شده است،که با واقعیت های تاریخی ارتباطی ندارند. و آن اینکه،«علاء الدوله»،لقب دولتی و موروثی رئیسان علوی همدان،از نیمهی سدهی پنجم(ح 450 ه)تاتازش مغول(ح 620 ه)بوده است. به فرض انتقال«ریاست»به خاندان حسینی«سید»و استمرار این رسم دیرینه،اگر قرار باشد کسی از بستگان«سید»ملقب به«علاء الدوله»شود،«پدر»اوست که مدعی است«حاکم»یا رئیس همدان بوده،نه«خال»او که از«اولیاء»زمان بوده است. همچنین،وی هیچگونه نسبتی با شیخ«علاء الدولۀ سمنانی»(659-736 ه)،بطوریکه برخی پنداشتهاند،نداشته است. «محمد ریاض»،ظاهرا در اثر همان التباسو تصحیف لقب«علاء الدین»-خال«سید»-به«علاء الدوله»،پنداری چنین یافته وگفته:«نه غزل وی به نام«خال»وی«علاء الدولۀ سمنانی»،انتساب اشتباهی پیداکرده». 23حال آنکه اولا چنین نسبت خویشاوندی از برای«سید»در هیچیک از منابعیاد نشده،ثانیا«خال»سید اصلا«سید»و«همدانی»بوده،و«علاء الدولۀ سمنانی»،مطلقا«سید»نبوده،و در همهی منابع(از جمله:جامع التواریخ،ص 129-130. روضات الجنان-مواضع متعدد،و جز اینها)او را«شیخ»یاد کردهاند. باری،صوابهمان«علاء الدین»است،چنانکه«حافظ کربلائی»به نقل از«خلاصة المناقب»آورده،که گفت:«و مرا خالی بود ملقب به سید علاء الدین،و او از اولیاء الله بود». 24 موضوع دیگر که باید در این بخش به نقد و رد آن بپردازیم،و در بخش«مستدرکات زیستنامه»نیز بیان خواهد شد،عبارت است از انتساب وی به خاندان«سیاهپوش»آذربایجان. و آن اینکه،دقیقا معلوم نگارنده نیست که از چه تاریخی،ولی طبق مدارک موجود-یعنی به روایت«حاج معصوم علیشاه شیرازی»25،و به تبعاو،در صفحهی عنوان برخی از آثار«سید»که در«شیراز»،«لکهنو»،«لاهور»،«بمبئی»،و سپس«تهران»به چاپ رسیده(ر ش:کتابنامه،ش:6،12،18،24،26،27،31،43،59،و جز اینها)-و در برخی از تذکرهها نیز انعکاس یافته26،همچنین دربرخی از مقالات نویسندگان«همدانی»-مبتنی برروایت مردم همدان دربارهی«گنبدعلویان»27که پنداشتهاند چلهخانهی«سید»بوده،و ترانهی«گنبد سبز سیاپوش»ناظربرآن است28،او را ملقب به«سیاهپوش»دانسته،فلذا،برخی او را با«خواجه علیسیاهپوش»(از خاندان«سیاهپوش»آذربایجان)مشتبه ساختهاند،که اتفاقا او همصوفی بوده و اشعار و تألیفاتی داشته است. علامهی فقید«شیخ آغابزرگ تهرانی»، متوجه این التباس گردیده،و مطلب را به دقت،این سان روشن کرده است: «خواجه علی سیاهپوش،همان سلطان علی بن شیخ صدر الدین موسی سیاهپوشصوفی است،که در بیت المقدس،به سال 830 ه درگذشت،و آرامگاه او در آنجامعروف به«سید علی عجم»است. دیوان او هم معروف،و تخلص شعری وی«علی»بودهاست. خاندان سیاهپوش تا امروز در آذربایجان معروف هستند،و او غیر از«سید علیهمدانی»صوفی در گذشتهی 786 ه است». 29 به علاوه،چنانکه در رسالهی«خاندان علویان همدان»30یاد کردیم،تلقب«سیاهپوش»فقط مختص به شاخهیی از«سادات حسنی»یعنی به گفتهی تباردانان،فرزندان«ابو محمد حسن بن زید بن امام حسن»-امیر مدینه(درگذشتهی 168 ه)استکه«نخستین کسی است از علویان که به سنت عباسیان لباس سیاه پوشید»31،حالآنکه،«سید علی همدانی»از سادات«حسینی»است،و در منابع زیستنامگی همعصر اونیز چنین نسبتی از برای وی یاد نگردیده است. سبب دیگری که،احتمالا،از برای تلقیب او به«سیاهپوش»میتوان بیان کرد،همانا یکی از وجوه مشخصهی سلسلهی«نور بخشیه»است،که از طریقهی«همدانیه»یسید علی همدانی منشعب شده است. چنانکه دکتر«کامل الشیبی»گوید: «از ممیزات طریقۀ نوربخش،سیاهپوشی بود،چون این رنگ،نماد نور و زندگیغیبیان شمرده میشود،و نوربخشیان را از حروفیان که سپید میپوشیدند،جدا میکرد. بعدا پیروان نوربخش،این شعار را به عمامۀ سیاه بدل کردند که مبدل به شعار نهضتشد و مایۀ افزایش هیجان مردم در پیوستن بدان گردید. تأثیر این شعار در عامه چندانبود که دولت وقت،نوربخش را از کاربرد آن منع کرد. »32مترجم کتاب«الشیبی»-«علی رضا ذکاوتی همدانی»،برای دریافت معنای رنگ سیاه که رمزی است از«نورسیاه»،به«شرح گلشن راز شبستری»نوشتهی«لاهیجی»-از خلفای«نوربخشیه»(ص96-97 متن،و ص 84-85 مقدمهی شرح)ارجاع داده است. 32. به نظر ما،از آنجا که در برخی از آثار«سید علی»با آثار«نوربخش»(سیاهپوش)اختلاطی شده(ر ش:مستدرکات«کتابنامه»)و اینکه«نوربخشیه»خود یکی از دوشاخهی طریقهی ذهبیهی«سید علی»است،به ویژه،انتساب چنین لقب(سیاهپوشی)درعنوان آثار مطبوع«سید»،چنانکه گذشت،از سوی پیروان آن طریقه،بنابر«ممیزۀ»مزبور،نیز،مستبعد نیست. *باری،«سید»یک بار دیگر از پدر خود یاد کرده که ضمن آن درجهی تمکن مالیاو،یعنی داشتن«غلامان»،تا حدی دانسته میشود،گوید:«وقتی در سفر بودم و میرفتم،ناگاه چند سواری رسیدند و ملاقات نمودند،ویکی از آن سواران فرود آمد و سر برقدم این درویش نهاد و بگریست. پس،از اوسوآل کردم که:تو کیستی؟گفت:من فلان غلام ترکم بندۀ شما،که پدرت حضرت امیرشهاب الدین مرا به فلان امیر بخشیده بود. و دویست دینار آورده و التماس نمود که متوجه این التباس گردیده،و مطلب را به دقت،این سان روشن کرده است: «خواجه علی سیاهپوش،همان سلطان علی بن شیخ صدر الدین موسی سیاهپوشصوفی است،که در بیت المقدس،به سال 830 ه درگذشت،و آرامگاه او در آنجامعروف به«سید علی عجم»است. دیوان او هم معروف،و تخلص شعری وی«علی»بودهاست. خاندان سیاهپوش تا امروز در آذربایجان معروف هستند،و او غیر از«سید علیهمدانی»صوفی در گذشتهی 786 ه است». 29 به علاوه،چنانکه در رسالهی«خاندان علویان همدان»30یاد کردیم،تلقب«سیاهپوش»فقط مختص به شاخهیی از«سادات حسنی»یعنی به گفتهی تباردانان،فرزندان«ابو محمد حسن بن زید بن امام حسن»-امیر مدینه(درگذشتهی 168 ه)استکه«نخستین کسی است از علویان که به سنت عباسیان لباس سیاه پوشید»31،حالآنکه،«سید علی همدانی»از سادات«حسینی»است،و در منابع زیستنامگی همعصر اونیز چنین نسبتی از برای وی یاد نگردیده است. سبب دیگری که،احتمالا،از برای تلقیب او به«سیاهپوش»میتوان بیان کرد،همانا یکی از وجوه مشخصهی سلسلهی«نور بخشیه»است،که از طریقهی«همدانیه»یسید علی همدانی منشعب شده است. چنانکه دکتر«کامل الشیبی»گوید: «از ممیزات طریقۀ نوربخش،سیاهپوشی بود،چون این رنگ،نماد نور و زندگیغیبیان شمرده میشود،و نوربخشیان را از حروفیان که سپید میپوشیدند،جدا میکرد. بعدا پیروان نوربخش،این شعار را به عمامۀ سیاه بدل کردند که مبدل به شعار نهضتشد و مایۀ افزایش هیجان مردم در پیوستن بدان گردید. تأثیر این شعار در عامه چندانبود که دولت وقت،نوربخش را از کاربرد آن منع کرد. »32مترجم کتاب«الشیبی»-«علی رضا ذکاوتی همدانی»،برای دریافت معنای رنگ سیاه که رمزی است از«نورسیاه»،به«شرح گلشن راز شبستری»نوشتهی«لاهیجی»-از خلفای«نوربخشیه»(ص96-97 متن،و ص 84-85 مقدمهی شرح)ارجاع داده است. 32. به نظر ما،از آنجا که در برخی از آثار«سید علی»با آثار«نوربخش»(سیاهپوش)اختلاطی شده(ر ش:مستدرکات«کتابنامه»)و اینکه«نوربخشیه»خود یکی از دوشاخهی طریقهی ذهبیهی«سید علی»است،به ویژه،انتساب چنین لقب(سیاهپوشی)درعنوان آثار مطبوع«سید»،چنانکه گذشت،از سوی پیروان آن طریقه،بنابر«ممیزۀ»مزبور،نیز،مستبعد نیست. *باری،«سید»یک بار دیگر از پدر خود یاد کرده که ضمن آن درجهی تمکن مالیاو،یعنی داشتن«غلامان»،تا حدی دانسته میشود،گوید:«وقتی در سفر بودم و میرفتم،ناگاه چند سواری رسیدند و ملاقات نمودند،ویکی از آن سواران فرود آمد و سر برقدم این درویش نهاد و بگریست. پس،از اوسوآل کردم که:تو کیستی؟گفت:من فلان غلام ترکم بندۀ شما،که پدرت حضرت امیرشهاب الدین مرا به فلان امیر بخشیده بود. و دویست دینار آورده و التماس نمود که باید قبول کردن. چون الحاح بسیار کرد،قبول شد. صد دینار را دعوتی ساخته شد ازبهر فقرا که مانده شده بودند از تعب راه،و من نیز از آن دعوت تناول کردم... (لخ)». 32 3-بالش و پرورش چنین برمیآید که در امر تعلیم و تربیت وی،همان دایی نامبردهی وی،بیش ازهرکس دیگر،مؤثر بوده است. خود وی گوید: «و مرا خالی بود ملقب به سید علاء الدین،و او از اولیاء الله بود. و به واسطۀتربیت او در صغر سن،مرا قرآن محفوظ گشت. و در امور والد خود التفات نمینمودمبدان سبب که او حاکم بود در همدان و ملتفت به سلاطین و اعوان. »34همچنین گفتهاست:«خال من،یک عالم تقی را محافظت مینمود تا من از وی فایده گیرم،چون درسن دوازده رسیدم،و در حالت آن استاد متقی نظر کردم،دیدم که در خلوت خانهمیرود،و در صباح و رواح سر میجنباند. از او پرسیدم که:این چه حال است؟جوابداد که:ذکر میگویم. باز پرسیدم که:ذکر گفتن،به این طور سرجنبانیدن احتیاجهست؟در جواب گفت که:آری،این ذکری است که«شیخ محمود مزدقانی»مرا اینچنین تعلیم داده است. پس،از استاد التماس نمودم که:مرا این ذکر،تعلیم بده. اجابت نمود. بعد از سه روزز که در ذکر با او موافقت نمودم،مرا غیبتی به حصولموصول گشت... (الخ)». 35 جو غلیظ صوفی پیشگی و فراگیری مسالک و طرایق تصوف،همگان را تقریبادر آن روزگار،حال هرکس به قصد و غرضی،و هرقشر و طبقهی اجتماعی-سیاسی،متصل به«سلسله»یی،ناگزیر اثرات خود را در تکوین شخصیت«سید»و سمتدهی دربالش و پرورش وی برجای نهاده است. حکایتی،هم از دورهی کودکی وی،در دستاست،که با همهی مبالغات آشکار در آن،از رهگذر تاریخ اجتماعی-سیاسی،و نیز«تاریخ تصوف»با ارزش است. «بدخشی»گوید: «همچنین فرمودهاند که:هزار و چهار صد ولی را-قدس-دریافتهام. چهار صدتن از این اولیاء را در یک مجلس،در صغر سن،دریافتهام. و سبب اجتماع ایشان،این بود که پادشاه دیار ما را داعیۀ سعادت ملاقات اکابر عراق و خراسان پیدا آمد،وبا وزرای نیک رای،مشورت کرد. وزراء گفتند که:بیسبیی طلب اکابر دین مصلحتنباشد و صورتی ندارد. بلکه مدرسه و خانقاهی بنا باید فرمود،و بعد از اتمام آنبنا،التماس اجتماع باید نمود. پادشاه را از این سخن خوش آمد. بنای آن عمارت امرکرد. چون آن بنا به اتمام رسید،علما و مشایخ عراق و خراسان را طلب نمود،از برایاجلاس. والدم و خالم نیز حاضر آمدند در آن مجمع،و مرا با خود حاضر آوردند درآن مجمع الاکابر. پس چهار صد محق محقق بردست راست پادشاه نشستند،و علماینامدار عالی مقدار بسیار بردست چپ پادشاه نشستند،و والدم امیر شهاب الدین دستمن بگرفت و فاتحه التماس نمود. و جمیع علماء و فقرا که در آن مجلس حاضر بودند، باید قبول کردن. چون الحاح بسیار کرد،قبول شد. صد دینار را دعوتی ساخته شد ازبهر فقرا که مانده شده بودند از تعب راه،و من نیز از آن دعوت تناول کردم... (لخ)». 32 3-بالش و پرورش چنین برمیآید که در امر تعلیم و تربیت وی،همان دایی نامبردهی وی،بیش ازهرکس دیگر،مؤثر بوده است. خود وی گوید: «و مرا خالی بود ملقب به سید علاء الدین،و او از اولیاء الله بود. و به واسطۀتربیت او در صغر سن،مرا قرآن محفوظ گشت. و در امور والد خود التفات نمینمودمبدان سبب که او حاکم بود در همدان و ملتفت به سلاطین و اعوان. »34همچنین گفتهاست:«خال من،یک عالم تقی را محافظت مینمود تا من از وی فایده گیرم،چون درسن دوازده رسیدم،و در حالت آن استاد متقی نظر کردم،دیدم که در خلوت خانهمیرود،و در صباح و رواح سر میجنباند. از او پرسیدم که:این چه حال است؟جوابداد که:ذکر میگویم. باز پرسیدم که:ذکر گفتن،به این طور سرجنبانیدن احتیاجهست؟در جواب گفت که:آری،این ذکری است که«شیخ محمود مزدقانی»مرا اینچنین تعلیم داده است. پس،از استاد التماس نمودم که:مرا این ذکر،تعلیم بده. اجابت نمود. بعد از سه روزز که در ذکر با او موافقت نمودم،مرا غیبتی به حصولموصول گشت... (الخ)». 35 جو غلیظ صوفی پیشگی و فراگیری مسالک و طرایق تصوف،همگان را تقریبادر آن روزگار،حال هرکس به قصد و غرضی،و هرقشر و طبقهی اجتماعی-سیاسی،متصل به«سلسله»یی،ناگزیر اثرات خود را در تکوین شخصیت«سید»و سمتدهی دربالش و پرورش وی برجای نهاده است. حکایتی،هم از دورهی کودکی وی،در دستاست،که با همهی مبالغات آشکار در آن،از رهگذر تاریخ اجتماعی-سیاسی،و نیز«تاریخ تصوف»با ارزش است. «بدخشی»گوید: «همچنین فرمودهاند که:هزار و چهار صد ولی را-قدس-دریافتهام. چهار صدتن از این اولیاء را در یک مجلس،در صغر سن،دریافتهام. و سبب اجتماع ایشان،این بود که پادشاه دیار ما را داعیۀ سعادت ملاقات اکابر عراق و خراسان پیدا آمد،وبا وزرای نیک رای،مشورت کرد. وزراء گفتند که:بیسبیی طلب اکابر دین مصلحتنباشد و صورتی ندارد. بلکه مدرسه و خانقاهی بنا باید فرمود،و بعد از اتمام آنبنا،التماس اجتماع باید نمود. پادشاه را از این سخن خوش آمد. بنای آن عمارت امرکرد. چون آن بنا به اتمام رسید،علما و مشایخ عراق و خراسان را طلب نمود،از برایاجلاس. والدم و خالم نیز حاضر آمدند در آن مجمع،و مرا با خود حاضر آوردند درآن مجمع الاکابر. پس چهار صد محق محقق بردست راست پادشاه نشستند،و علماینامدار عالی مقدار بسیار بردست چپ پادشاه نشستند،و والدم امیر شهاب الدین دستمن بگرفت و فاتحه التماس نمود. و جمیع علماء و فقرا که در آن مجلس حاضر بودند، از برای من فاتحه خواندند. پس دیگر باره التماس نمود که هریک از فقرا از برای این فرزند حدیثی نقل فرمایند،تا از راه تبرک،سماع نماید. بناء علیه،اول حضرت شیخعلاء الدولۀ سمنانی-قدس-بر من حدیث خواند و آخر خواجه قطب الدین یحیینیشابوری. پس چهار صد حدیث،با سعادت فاتحۀ آن اعزاه به من رسید در آن مجمعالاکابر. »36 از آنجا که ولادت«سید»،سال 713 ه میباشد،و به هنگام برگزاری این مجلس«در صغر سن... »بوده که پدرش«دست(او)بگرفت و فاتحه التماس»نموده،میتواناو را 7 تا 12 ساله در نظر گرفت،فلذا،تاریخ برگزاری چنین مجلسی،محدود بهسالهای 720-725 ه،در زمان سلطنت«ابو سعید بهادر خان»ایلخانی(717-736 ه)میشود. از نظایر چنین مجمعی در عهد«سلطان اولجایتو»نیز،اطلاع داریم. 37اما درباب محل برگزاری آن،چون در فقرهی منقول،ذکری نشده،هم شهر«همدان»،و هم«سلطانیه»-مقر پادشاه،محتمل تواند بود. 38 به علاوه،از وجود«خانقاه»ها(مکان حل و ترحال و مدارس صوفیه)در همدان،اطلاع تاریخی داریم،چه در خود شهر و چه در بیرون آن. از جمله،خانقاهی در«بوزینجرد»-زادگاه صوفی بزرگ«یوسف بن ایوب»همدانی(مردهی 535 ه)که بهفرمان«غازان»ساخته شد،و خانقاه«همدان»39،و جز اینها. خبر ذیل که،ظاهرا،مربوط به دوران بلوغ و برنایی«سید»میشود،حاکی از انجذاب وی بدان«طریقت»،هم در این دورهی«بالش و پرورش»وی است: «در همدان خانقاهی بود در غایت وسعت،اما هنوز به اتمام نرسیده بود،چونشب درآمدی برفتمی و خشت مالیدمی تا نزدیک صبح،و نماز صبح به جماعتمیگزاردم. بعد از سه ماه به اتمام رساندم و فقرا در ایام اربعین که فصل شتاستدر آن خانقاه جمع شدند. »40 4-مذهب و مسلک در میان ردههای گوناگون عارفان و صوفیان،«سید علی»در رده و زمرهی«عارفان متشرع»قرار دارد. خود وی،از جمله،در یکی از«امر به معروف و نهی ازمنکر»های فراوان خویش،و منع بدعت و تغییر«ظاهر»(که«کل بدعة ضلالة»است)گوید:«چون علم شریعت نداشتند تا تبدیل بروفق شرع کنند،بنابراین در بدعتافتادند،... ». 41همچنین،«سلطان قطب الدین»-مرید وی-که«از راه بیخبری بهاحکام اسلام،جمع بین الاختین نموده بود،به دستور«سید»یکی را طلاق گفت». 42مکرربه رعایت امور شرع،نه فقط به لحاظ وجوب رعایت«ظاهر»و صرف عمل به امور«شریعت»،بل واقعا من حیث«اعتقاد»به«اقامۀ دین و امور اسلام»هشدار داده استکه:«زنهار امور اقامۀ دین را سهل نگیری و بدانی که امری را که سهل بگیری،ثمرهای ندهد». 42 تشرع اعتقادی وی که در آثار وی،بازتابی یافته است،حتی از برخی عنوانهای از برای من فاتحه خواندند. پس دیگر باره التماس نمود که هریک از فقرا از برای این فرزند حدیثی نقل فرمایند،تا از راه تبرک،سماع نماید. بناء علیه،اول حضرت شیخعلاء الدولۀ سمنانی-قدس-بر من حدیث خواند و آخر خواجه قطب الدین یحیینیشابوری. پس چهار صد حدیث،با سعادت فاتحۀ آن اعزاه به من رسید در آن مجمعالاکابر. »36 از آنجا که ولادت«سید»،سال 713 ه میباشد،و به هنگام برگزاری این مجلس«در صغر سن... »بوده که پدرش«دست(او)بگرفت و فاتحه التماس»نموده،میتواناو را 7 تا 12 ساله در نظر گرفت،فلذا،تاریخ برگزاری چنین مجلسی،محدود بهسالهای 720-725 ه،در زمان سلطنت«ابو سعید بهادر خان»ایلخانی(717-736 ه)میشود. از نظایر چنین مجمعی در عهد«سلطان اولجایتو»نیز،اطلاع داریم. 37اما درباب محل برگزاری آن،چون در فقرهی منقول،ذکری نشده،هم شهر«همدان»،و هم«سلطانیه»-مقر پادشاه،محتمل تواند بود. 38 به علاوه،از وجود«خانقاه»ها(مکان حل و ترحال و مدارس صوفیه)در همدان،اطلاع تاریخی داریم،چه در خود شهر و چه در بیرون آن. از جمله،خانقاهی در«بوزینجرد»-زادگاه صوفی بزرگ«یوسف بن ایوب»همدانی(مردهی 535 ه)که بهفرمان«غازان»ساخته شد،و خانقاه«همدان»39،و جز اینها. خبر ذیل که،ظاهرا،مربوط به دوران بلوغ و برنایی«سید»میشود،حاکی از انجذاب وی بدان«طریقت»،هم در این دورهی«بالش و پرورش»وی است: «در همدان خانقاهی بود در غایت وسعت،اما هنوز به اتمام نرسیده بود،چونشب درآمدی برفتمی و خشت مالیدمی تا نزدیک صبح،و نماز صبح به جماعتمیگزاردم. بعد از سه ماه به اتمام رساندم و فقرا در ایام اربعین که فصل شتاستدر آن خانقاه جمع شدند. »40 4-مذهب و مسلک در میان ردههای گوناگون عارفان و صوفیان،«سید علی»در رده و زمرهی«عارفان متشرع»قرار دارد. خود وی،از جمله،در یکی از«امر به معروف و نهی ازمنکر»های فراوان خویش،و منع بدعت و تغییر«ظاهر»(که«کل بدعة ضلالة»است)گوید:«چون علم شریعت نداشتند تا تبدیل بروفق شرع کنند،بنابراین در بدعتافتادند،... ». 41همچنین،«سلطان قطب الدین»-مرید وی-که«از راه بیخبری بهاحکام اسلام،جمع بین الاختین نموده بود،به دستور«سید»یکی را طلاق گفت». 42مکرربه رعایت امور شرع،نه فقط به لحاظ وجوب رعایت«ظاهر»و صرف عمل به امور«شریعت»،بل واقعا من حیث«اعتقاد»به«اقامۀ دین و امور اسلام»هشدار داده استکه:«زنهار امور اقامۀ دین را سهل نگیری و بدانی که امری را که سهل بگیری،ثمرهای ندهد». 42 تشرع اعتقادی وی که در آثار وی،بازتابی یافته است،حتی از برخی عنوانهای آنها نیز،دریافتپذیر است. مانند:«اعتقادیه»-در اصول و فروع دین به روشعرفانی(ر ش:کتابنامه،ش 7)،«ذخیرة الملوک»-که چند باب از ده باب آن«درشرایط و احکام ایمان»،«وجوب تمسک پادشاه و حاکم به سیرت خلفاء»،«امر بهمعروف و نهی از منکر»،و... (ر ش:کتابنامه،ش 7)،و جز اینها. همین امر،به ویژه در کتاب اخیر الذکر،باعث شده است که برخی از محققان،او را«آشکارا سنی»بدانند،نه شیعی. 44آغاز«براعت»آمیز«رسالۀ همدانیه»نیز،به عبارت«شاهراهشریعت محمدی و مسالک طریقت احمدی... (الخ)»45گواه براین امر است. نویسندگان متقدم-«جامی»،«خواندمیر»و«قاضی نور الله»-نیز،در اینکهوی«جمع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی»همداستانند. 46مهمتر از همه،چنانکهبیاید،اینکه«احکام شریعت اسلام ه همت این امیر کبیر در کشمیر رونق گرفت». 47چندان که«اقبال لاهوری(1873-1939 م)»،این جنبهی وی را در«جاویدنامه»(ص184 ببعد)به تفصیل یاد کرده و ستوده است. 48زیرا،چندبار به آن سرزمین رفتهو«به نشر دعوت اسلام مشغول گشته»49و«اهالی کشمیر را به افتخار اسلام تشریفداده»است. 50 اینک،قطع نظر از مقامات عرفانی و نوع سلوک صوفیانهی او-مرتبط باتعلق طبقاتی و اجتماعی،از لحاظ نوع تشرع،میتوان گفت که وی در عصر خود،اززمرهی«اصلاحطلبان»بهسازگر )tsimrfer( است،که«کامشهر»یا«ناکجاآباد»آنان،در منظرهی کلی،ناظر به گذشته )noitcepsorter( ،و یا به اصطلاح قدما«اصولی»است،یعنی«بنیادگرا )tsilatnemadnuf( ». فلذا،از نظر خطمشی سیاسی،بطور عمده«اعتدالی»،و در شیوهی عمل«آرام کار )gnikrow yltnelis( است. خود وی،از جمله،در یکی از نامهها خطاب به همان سلطان«قطب الدین»مذکور،گوید: «ای عزیز!اگر دینداری آن است که صحابه و تابعین داشتند،و مسلمانی آن کهدر قرن اول اسلام ورزیدند،جای آن است که گبران و مغان از تردامنی ما ننگ دارند،و جهودان بیمقدار،مسلمانی ما با این اعتقاد را به کاهبرگی برندارند. ». 51 شواهد این موضوع،در آثار«سید»،از جمله:«ذخیرة الملوک»که«بعد از حقوقو وظایف اعضای خانواده،در فصلهای 5 و 6-که مهمترین قسمت کتاب است،قوانینحکومت و اغراض و اصول یک دولت کامل مطرح شده و مطالبی در باب اطاعت وحقشناسی و شکیبایی و در مدح تواضع و قدح شتاب و تکبر برآن الحاق گشته»52،وجز آن،کاملا پیداست. لاکن،«آرامکاری»و«میانهروی»وی،هرگز مطلق و یکسویهنیست. گرایشهای بینابینی رادیکال-رفرمیستی،و گاه تمایلات«فعل گرایانۀ»ضعیف«انقلابی»،در سلوک وی به طریقهی«شیخ محمود مزدقانی»،و به ویژه،در«تشیع»اوبازتابی یافته،و چنانکه دانسته است،صوفیان انقلابی سدههای 8 و 9،که«کامشهر»آنان،ناظر به نوعی«آینده» )noitcepsorp( و دگرگونی«وضع موجود»است،ایدئولوژی سیاسی-مذهبیب خود را در تشیع«علوی»و«مهدویت»یافتند. در بخشهایآینده،ما شواهد این موضوع را،و اینکه چندباری«سید»با«علما»ی قشری آنها نیز،دریافتپذیر است. مانند:«اعتقادیه»-در اصول و فروع دین به روشعرفانی(ر ش:کتابنامه،ش 7)،«ذخیرة الملوک»-که چند باب از ده باب آن«درشرایط و احکام ایمان»،«وجوب تمسک پادشاه و حاکم به سیرت خلفاء»،«امر بهمعروف و نهی از منکر»،و... (ر ش:کتابنامه،ش 7)،و جز اینها. همین امر،به ویژه در کتاب اخیر الذکر،باعث شده است که برخی از محققان،او را«آشکارا سنی»بدانند،نه شیعی. 44آغاز«براعت»آمیز«رسالۀ همدانیه»نیز،به عبارت«شاهراهشریعت محمدی و مسالک طریقت احمدی... (الخ)»45گواه براین امر است. نویسندگان متقدم-«جامی»،«خواندمیر»و«قاضی نور الله»-نیز،در اینکهوی«جمع بوده است میان علوم ظاهری و باطنی»همداستانند. 46مهمتر از همه،چنانکهبیاید،اینکه«احکام شریعت اسلام ه همت این امیر کبیر در کشمیر رونق گرفت». 47چندان که«اقبال لاهوری(1873-1939 م)»،این جنبهی وی را در«جاویدنامه»(ص184 ببعد)به تفصیل یاد کرده و ستوده است. 48زیرا،چندبار به آن سرزمین رفتهو«به نشر دعوت اسلام مشغول گشته»49و«اهالی کشمیر را به افتخار اسلام تشریفداده»است. 50 اینک،قطع نظر از مقامات عرفانی و نوع سلوک صوفیانهی او-مرتبط باتعلق طبقاتی و اجتماعی،از لحاظ نوع تشرع،میتوان گفت که وی در عصر خود،اززمرهی«اصلاحطلبان»بهسازگر )tsimrfer( است،که«کامشهر»یا«ناکجاآباد»آنان،در منظرهی کلی،ناظر به گذشته )noitcepsorter( ،و یا به اصطلاح قدما«اصولی»است،یعنی«بنیادگرا )tsilatnemadnuf( ». فلذا،از نظر خطمشی سیاسی،بطور عمده«اعتدالی»،و در شیوهی عمل«آرام کار )gnikrow yltnelis( است. خود وی،از جمله،در یکی از نامهها خطاب به همان سلطان«قطب الدین»مذکور،گوید: «ای عزیز!اگر دینداری آن است که صحابه و تابعین داشتند،و مسلمانی آن کهدر قرن اول اسلام ورزیدند،جای آن است که گبران و مغان از تردامنی ما ننگ دارند،و جهودان بیمقدار،مسلمانی ما با این اعتقاد را به کاهبرگی برندارند. ». 51 شواهد این موضوع،در آثار«سید»،از جمله:«ذخیرة الملوک»که«بعد از حقوقو وظایف اعضای خانواده،در فصلهای 5 و 6-که مهمترین قسمت کتاب است،قوانینحکومت و اغراض و اصول یک دولت کامل مطرح شده و مطالبی در باب اطاعت وحقشناسی و شکیبایی و در مدح تواضع و قدح شتاب و تکبر برآن الحاق گشته»52،وجز آن،کاملا پیداست. لاکن،«آرامکاری»و«میانهروی»وی،هرگز مطلق و یکسویهنیست. گرایشهای بینابینی رادیکال-رفرمیستی،و گاه تمایلات«فعل گرایانۀ»ضعیف«انقلابی»،در سلوک وی به طریقهی«شیخ محمود مزدقانی»،و به ویژه،در«تشیع»اوبازتابی یافته،و چنانکه دانسته است،صوفیان انقلابی سدههای 8 و 9،که«کامشهر»آنان،ناظر به نوعی«آینده» )noitcepsorp( و دگرگونی«وضع موجود»است،ایدئولوژی سیاسی-مذهبیب خود را در تشیع«علوی»و«مهدویت»یافتند. در بخشهایآینده،ما شواهد این موضوع را،و اینکه چندباری«سید»با«علما»ی قشری «ایستگرا»درگیری پیدا کرده و«فتنه»برخاسته است،حتی الامکان برخواهیم نمود. (الف)تشیع«سید»: تبار«علوی»وی،یکی از دلایل نخستین این امر است. اما آنچه از خود ویبرمیآید،یکی رسالهی«المؤدة فی القربی و اهل العباء»-مشتمل برچند«مؤدت درذکر فضایل و مناقب آل اطهار»53،که«شیخ سلیمان حنفی بلخی»آن را بعینه در کتاب«ینابیع المؤدة»خود،نقل کرده است(ر ش:کتابنامه،ش 59). دیگر،مقالتی است عربیکه«قاضی نور الله شوشتری»،بخشی از آن را(از«خلاصة المناقب»بدخشی)به نقلآورده54،و ظاهرا همان است که«شیخ آغابزرگ تهرانی»از آن به عنوان«رسالةفی اثبات تشیع»یاد کرده و گوید«برخی از موثقان هم یاد کردهاند. »55وی در«مقاله»یا«رساله»ی مزبور،دوستداران خاندان پیغمبر را به سه دسته تقسیم کرده:«رسل،شیعه،و اصفیاء». دکتر«کامل مصطفی الشیبی»گوید:«البته این نظریه،دلیل قاطعشیعه بودن او نمیشود. بویژه که وی در کتاب ذخیرة الملوک آشکارا سنی مینماید. ». 56لیکن باید گفت،کتاب«ذخیرة الملوک»،نه بر«تسنن»،بل همانطور که گذشت،بر«تشرع»وی دلالت میکند. این«عادت»دیرینهی مؤلفان عربزبان است که اگر جملتی صریح برتشیعکسی نیابند،او را«سنی»قلمداد کنند،و اگر کلمتی از کسی به عربی نوشته آید،او را به نحوی منتسب به قبیلهی«مضر»و«تمیم»سازند و مایهی مفاخرت«قومیت»عرب خویش قرار دهند. حال آنکه،محقق مذکور فراموش کرده که«سید»این کتاب رابرای«ملوک»سنی ماوراء النهر تصنیف کرده،فلذا،برخی ملاحظات صوری در آن،ضروری بوده است. مع هذا،«قاضی نور الله»در همین کتاب،هوشمندانه برنکتهییاگشت گذارده است،گوید:«در یکی از سه موضع متقارب از باب پنجم از کتاب ذخیرة-الملوک گفتهاند که:«چون ابو بکر را به خلافت نشاندند... (الخ)»و در دیگر فرمودهاندکه:«چون عمر را به خلافت بنشاندند... (الخ)»و در دیگری ذکر نمودهاند که:«چونامیر المؤمنین علی(ع)به خلافت بنشست... (الخ)». و برصاحب وجه دلالت اسلوبکلام در این سه مقام برمقصد و مرام روپوش نیست،اگر هوشی است هرموی برتناو گوشی است. »57 باری،اگر کسی را اندک تردیدی در باب تشیع وی باشد،گمان کنیم نامهیی کهوی به سلطان«غیاث الدین»پاخلی کشمیری نوشته و در آن دشمنی با اهل بیت را«منافقی»خوانده است،او را کفایت باشد. اگر بنای ما،در این رساله براختصارنبود،همهی آن نامه را نقل میکردیم،که از جمله،با نقل حدیث«من مات علی بغضآل محمد(ص)... (الخ)»،به دفاع از عقیدت خویش پرداخته،و بیان داشته است کهبه سبب پیمان نگهداری با آن«عزیز»است که«پایبند اقامت»در آن دیار گردیدهاست،وگرنه«اهل این دیار به این ضعیف آن کنند که یزید کرده بود با جدم حضرتحسین-رض-،سهل است که ما آن جفاها»یعنی«تفتین جاهلان»و«بیاحترامیعلمای زمان»را«تحمل کنیم»58،و جز اینها که به تطویل میکشد. &%02803ZIFG028G% «ایستگرا»درگیری پیدا کرده و«فتنه»برخاسته است،حتی الامکان برخواهیم نمود. (الف)تشیع«سید»: تبار«علوی»وی،یکی از دلایل نخستین این امر است. اما آنچه از خود ویبرمیآید،یکی رسالهی«المؤدة فی القربی و اهل العباء»-مشتمل برچند«مؤدت درذکر فضایل و مناقب آل اطهار»53،که«شیخ سلیمان حنفی بلخی»آن را بعینه در کتاب«ینابیع المؤدة»خود،نقل کرده است(ر ش:کتابنامه،ش 59). دیگر،مقالتی است عربیکه«قاضی نور الله شوشتری»،بخشی از آن را(از«خلاصة المناقب»بدخشی)به نقلآورده54،و ظاهرا همان است که«شیخ آغابزرگ تهرانی»از آن به عنوان«رسالةفی اثبات تشیع»یاد کرده و گوید«برخی از موثقان هم یاد کردهاند. »55وی در«مقاله»یا«رساله»ی مزبور،دوستداران خاندان پیغمبر را به سه دسته تقسیم کرده:«رسل،شیعه،و اصفیاء». دکتر«کامل مصطفی الشیبی»گوید:«البته این نظریه،دلیل قاطعشیعه بودن او نمیشود. بویژه که وی در کتاب ذخیرة الملوک آشکارا سنی مینماید. ». 56لیکن باید گفت،کتاب«ذخیرة الملوک»،نه بر«تسنن»،بل همانطور که گذشت،بر«تشرع»وی دلالت میکند. این«عادت»دیرینهی مؤلفان عربزبان است که اگر جملتی صریح برتشیعکسی نیابند،او را«سنی»قلمداد کنند،و اگر کلمتی از کسی به عربی نوشته آید،او را به نحوی منتسب به قبیلهی«مضر»و«تمیم»سازند و مایهی مفاخرت«قومیت»عرب خویش قرار دهند. حال آنکه،محقق مذکور فراموش کرده که«سید»این کتاب رابرای«ملوک»سنی ماوراء النهر تصنیف کرده،فلذا،برخی ملاحظات صوری در آن،ضروری بوده است. مع هذا،«قاضی نور الله»در همین کتاب،هوشمندانه برنکتهییاگشت گذارده است،گوید:«در یکی از سه موضع متقارب از باب پنجم از کتاب ذخیرة-الملوک گفتهاند که:«چون ابو بکر را به خلافت نشاندند... (الخ)»و در دیگر فرمودهاندکه:«چون عمر را به خلافت بنشاندند... (الخ)»و در دیگری ذکر نمودهاند که:«چونامیر المؤمنین علی(ع)به خلافت بنشست... (الخ)». و برصاحب وجه دلالت اسلوبکلام در این سه مقام برمقصد و مرام روپوش نیست،اگر هوشی است هرموی برتناو گوشی است. »57 باری،اگر کسی را اندک تردیدی در باب تشیع وی باشد،گمان کنیم نامهیی کهوی به سلطان«غیاث الدین»پاخلی کشمیری نوشته و در آن دشمنی با اهل بیت را«منافقی»خوانده است،او را کفایت باشد. اگر بنای ما،در این رساله براختصارنبود،همهی آن نامه را نقل میکردیم،که از جمله،با نقل حدیث«من مات علی بغضآل محمد(ص)... (الخ)»،به دفاع از عقیدت خویش پرداخته،و بیان داشته است کهبه سبب پیمان نگهداری با آن«عزیز»است که«پایبند اقامت»در آن دیار گردیدهاست،وگرنه«اهل این دیار به این ضعیف آن کنند که یزید کرده بود با جدم حضرتحسین-رض-،سهل است که ما آن جفاها»یعنی«تفتین جاهلان»و«بیاحترامیعلمای زمان»را«تحمل کنیم»58،و جز اینها که به تطویل میکشد. &%02803ZIFG028G% از این«فتنه»ی علمای قشری،در جای دیگر به تفصیل یاد خواهیم کرد،و تردیدینداریم که باعث،عمدة،همین«شیعهگری»سید بوده که منشور و مرام،و یا کارپایه یسیاسی مبارزان و اصحاب«تقابل )noitisoppo( »آن روزگار بشمار میرفته است. «قاضی نور الله»نیز بدین مطلب توجه داده و گوید:«بنابر عداوت دینی که با آنحضرت داشته(اند)اندکی از احوال و مقامات ایشان اقتصار نموده(اند)»59. همومیافزاید که:«و نیز فرمودهاند که خدای تعالی مرا توفیق محبت و متابعت«آل طه»و«یسن»کرامت نمود،و رخصت موافقت غیر ایشان نفرمود»60. سپس در پی نقلبخشی از آن«مقالۀ»شیعهگرانه،گوید که در«شرح قصیدۀ میمیۀ»ابن فارض(کتابنامه،ش 52)نیز اشارتی ظریف بدین نکته کرده،و این اشعار را از«آن بزرگوار»نقلنموده است: {Sگر حب علی و آل بتولت نبود#امید شفاعت از رسولت نبود#گر طاعت حق جمله بجا آری تو#بیمهر علی هیچ قبولت نبود»S}61همچنین،از جملهی اشعار وی در این باب،این رباعی بامعناست: {S«پرسید عزیزی که علی اهل کجائی#گفتم به ولایات علی کز همدانم#نه زان همدانم که ندانند علی را#من زان همدانم که علی را همه دانم. »S}62خود لقب«علی ثانی»وی،و نیز اینکه سرسلسلهی«فتوت»وی-که«علی بنابی طالب»(ع)یادگردیده63،و همچنین انتساب طریقهی«ذهبیه»بدو-که«مخصوصاتا حدی رنگ غلو(شیعهی افراطی)هم دارد»64،دلایل دیگری بران امرند. «به هرحال،سید علی همدانی،شیخ طریقهای است که محمد نوربخش،ازخواجه اساق ختلانی-که این هم علوی(در مفهوم«شیعهگرا»)بوده،به ارث بردهاست». 65قائل این نظر،همان دکتر«الشیبی»،در ضمن بحثی راجع به چیرگی نسل«علوی»و گرایش تشیع به تصوف،مطلب جالب نظری بیان کرده،که تحلیل اجتماعی-سیاسی آن را ما،در مواضع متعدد از این زیستنامه و گفتارهای دیگر،بدست دادهایم،و آن،به گونهی فشرده،اینکه:«پیدایش طریقهی«نقشبندی»،در مقابل«ذهبیه/همدانیه»،از ترس خطر ادغام یکبارهی تصوف در تشیع علوی،صورت پذیرفت. ». 66 (ب)مسلک«سید»: در رسالهی موسوم به«داوودیه»(کتابنامه،ش 23)-مشهور به«وصیتنامه»،که در حقیقت یکی از نامههای«سید»است به«ملک شرف الدین خضرشاه»(کتابنامه،ش 55)،به خواست وی،سلسلهی«خرقۀ درویشی کبرویۀ»خود را یاد کرده،که باحذف بسیار و به اختصار،چنین است: «سیدی و سندی:شیخ ابو المعالی شرف الدین محمود بن عبد الله مزدقانی رازی،که اخذ طریقت از آن حضرت نموده،و او از رکن الدین ابو المکارم احمد بن محمدبیابانی معروف به علاء الدولۀ سمنانی،و او از... ،شیخ نجم الدین کبری... ،شیخجنید بغدادی... ،حسن بصری،و او از علی بن ابی طالب،و او از پیامبر... ». 67درسلسلهی«فتوت»او نیز،«شیخ نجم الدین کبری(کشتهی 618 ه)»و«شیخ محمود از این«فتنه»ی علمای قشری،در جای دیگر به تفصیل یاد خواهیم کرد،و تردیدینداریم که باعث،عمدة،همین«شیعهگری»سید بوده که منشور و مرام،و یا کارپایه یسیاسی مبارزان و اصحاب«تقابل )noitisoppo( »آن روزگار بشمار میرفته است. «قاضی نور الله»نیز بدین مطلب توجه داده و گوید:«بنابر عداوت دینی که با آنحضرت داشته(اند)اندکی از احوال و مقامات ایشان اقتصار نموده(اند)»59. همومیافزاید که:«و نیز فرمودهاند که خدای تعالی مرا توفیق محبت و متابعت«آل طه»و«یسن»کرامت نمود،و رخصت موافقت غیر ایشان نفرمود»60. سپس در پی نقلبخشی از آن«مقالۀ»شیعهگرانه،گوید که در«شرح قصیدۀ میمیۀ»ابن فارض(کتابنامه،ش 52)نیز اشارتی ظریف بدین نکته کرده،و این اشعار را از«آن بزرگوار»نقلنموده است: {Sگر حب علی و آل بتولت نبود#امید شفاعت از رسولت نبود#گر طاعت حق جمله بجا آری تو#بیمهر علی هیچ قبولت نبود»S}61همچنین،از جملهی اشعار وی در این باب،این رباعی بامعناست: {S«پرسید عزیزی که علی اهل کجائی#گفتم به ولایات علی کز همدانم#نه زان همدانم که ندانند علی را#من زان همدانم که علی را همه دانم. »S}62خود لقب«علی ثانی»وی،و نیز اینکه سرسلسلهی«فتوت»وی-که«علی بنابی طالب»(ع)یادگردیده63،و همچنین انتساب طریقهی«ذهبیه»بدو-که«مخصوصاتا حدی رنگ غلو(شیعهی افراطی)هم دارد»64،دلایل دیگری بران امرند. «به هرحال،سید علی همدانی،شیخ طریقهای است که محمد نوربخش،ازخواجه اساق ختلانی-که این هم علوی(در مفهوم«شیعهگرا»)بوده،به ارث بردهاست». 65قائل این نظر،همان دکتر«الشیبی»،در ضمن بحثی راجع به چیرگی نسل«علوی»و گرایش تشیع به تصوف،مطلب جالب نظری بیان کرده،که تحلیل اجتماعی-سیاسی آن را ما،در مواضع متعدد از این زیستنامه و گفتارهای دیگر،بدست دادهایم،و آن،به گونهی فشرده،اینکه:«پیدایش طریقهی«نقشبندی»،در مقابل«ذهبیه/همدانیه»،از ترس خطر ادغام یکبارهی تصوف در تشیع علوی،صورت پذیرفت. ». 66 (ب)مسلک«سید»: در رسالهی موسوم به«داوودیه»(کتابنامه،ش 23)-مشهور به«وصیتنامه»،که در حقیقت یکی از نامههای«سید»است به«ملک شرف الدین خضرشاه»(کتابنامه،ش 55)،به خواست وی،سلسلهی«خرقۀ درویشی کبرویۀ»خود را یاد کرده،که باحذف بسیار و به اختصار،چنین است: «سیدی و سندی:شیخ ابو المعالی شرف الدین محمود بن عبد الله مزدقانی رازی،که اخذ طریقت از آن حضرت نموده،و او از رکن الدین ابو المکارم احمد بن محمدبیابانی معروف به علاء الدولۀ سمنانی،و او از... ،شیخ نجم الدین کبری... ،شیخجنید بغدادی... ،حسن بصری،و او از علی بن ابی طالب،و او از پیامبر... ». 67درسلسلهی«فتوت»او نیز،«شیخ نجم الدین کبری(کشتهی 618 ه)»و«شیخ محمود مزدقانی»(698-761 ه)قرار گرفتهاند. 68بدینسان،وی با واسطهی«شیخ مزدقانی»و«علاء الدولۀ سمنمانی»(م. 736 ه)به سلسلهی«کبرویه»میپیوندند. آنگاه،سلسلهی«ذهبیه»از این طریقهی«کبرویه»پدید میشود،بدینگونه که:یکی از مریدان«سید»یعنی«خواجه اسحاق ختلانی»(شهادت 827 ه)دو مرید برجستهی مقتدر پیدا میکند:یکی«میر سید عبد الله برزشآبادی مشهدی»(789-872 ه)که مؤسس سلسلهی«ذهبیۀ اغتشاشیه»میشود69،و دیگری«میر سید محمد نوربخش»(795-869 ه)-مؤسس سلسلهیی که به نام وی اشتهار یافته است. 69اختلاف این دو سلسله،در بابمسألهی«مهدویت»است،چه اینکه«نوربخش»مدعی شد که«مهدی»است و اینداستان،تفصیلی دارد. 70 هرچند که«نوربخشی»ها در«سلسلهنامه»ی خود(ر ش:کتابنامه،آثار منسوب)،«سید علی»را«شیخ»طریقهی خویش برشمردهاند71. اما در واقع از لحاظ تداوم«طریقت»،سلسلهی«ذهبیه»به وی نسبت یافته است،چندان که«برموقف ریاستتامه و قطبیت سلسلۀ ذهبیۀ رضویه استقرار یافت،بروجهی که سلسله،به شهرت ویبه«همدانیه»مشتهر گردید. »72«درویش شیرازی»در«کرسینامه»ی سلسلهی ذهبیه،از او به عنوان«مظهر انوار حق»یاد کرده،و«حیدر بدخشی»مرید«سید عبد الله»نیزگفته است: {S«من معتقد بندۀ شاه همدانم#ز آنست که این سلسله شد ورد زبانم»S}73دربارهی وجه تسمیهی این سلسله به«ذهبیه»،قاضی نور الله آورده است که:«لا هیجی در شرح بعضی از ابیات«گلشن راز»ذکر سلسلۀ شریفۀ خود نموده،گفته که:چون مرکز دایرۀ وجود که چون کامل و هادی زمانه است،سلسلۀ او منجر شد به ذکر«سلسلة الذهب»نمودن،که چون زر سرخ از همۀ غشها پاک است»74و«معصوم علیشاهشیرازی»گفته است:«و آن را ذهبیه از آن جهت گویند که«شیخ اسحاق ختلانی»بعداز آنکه«سید عبد الله»سر از طاعت و بیعت با«نوربخش»پیچید،فرمود:«ذهبعبد الله»،یعنی عبد الله از زمرۀ مریدها خارج شد». 75«شیروانی»در«بستان السیاحه»گفته:«نام ذهبیه به این فرقه،قلیل مدتی است نهادهاند،گویا به صد سال نرسیدهباشد و سالکان سلسلۀ ذهبیه بجز در کشور فارس جای دیگر بنظر نیامده است»(همانجا). اما وجه تسمیهی«ذهب عبد الله»،«با موازین اشتقاق درست نمیآید»76. راقم این سطور،نظر دیگری دارد،و آن اینکه:چون یکی از صفات آن سلسلهرا«رضویه»یاد کردهاند،و در وصف«میر عبد الله برزشآبادی»-که در مشهد»رضوی به تحکیم مبانی آن پرداخته-آوردهاند«که سلسلة الذهب و رابطة الادب است»77،همچنین با توجه به ذکر«سلسلة الذهب»لاهیجی(مذکور در فوق)،توان گفت که ایننامگذاری مأخوذ از تسمیۀ«حدیث سلسلة الذهب»به عبارت«کلمة لا اله الا الله حضنیفمن قالها... (الخ)»78-منسوب به«امام رضا»(ع)است. باری،ما را با مبانی عقیدتی و مسلکی«ذهبیه»کاری نیست،هرچند منسوب بهطریقهی«سید علی»باشد،اما به هرحال متأخر از وی مداخل تکوینی و تدوینی را طی مزدقانی»(698-761 ه)قرار گرفتهاند. 68بدینسان،وی با واسطهی«شیخ مزدقانی»و«علاء الدولۀ سمنمانی»(م. 736 ه)به سلسلهی«کبرویه»میپیوندند. آنگاه،سلسلهی«ذهبیه»از این طریقهی«کبرویه»پدید میشود،بدینگونه که:یکی از مریدان«سید»یعنی«خواجه اسحاق ختلانی»(شهادت 827 ه)دو مرید برجستهی مقتدر پیدا میکند:یکی«میر سید عبد الله برزشآبادی مشهدی»(789-872 ه)که مؤسس سلسلهی«ذهبیۀ اغتشاشیه»میشود69،و دیگری«میر سید محمد نوربخش»(795-869 ه)-مؤسس سلسلهیی که به نام وی اشتهار یافته است. 69اختلاف این دو سلسله،در بابمسألهی«مهدویت»است،چه اینکه«نوربخش»مدعی شد که«مهدی»است و اینداستان،تفصیلی دارد. 70 هرچند که«نوربخشی»ها در«سلسلهنامه»ی خود(ر ش:کتابنامه،آثار منسوب)،«سید علی»را«شیخ»طریقهی خویش برشمردهاند71. اما در واقع از لحاظ تداوم«طریقت»،سلسلهی«ذهبیه»به وی نسبت یافته است،چندان که«برموقف ریاستتامه و قطبیت سلسلۀ ذهبیۀ رضویه استقرار یافت،بروجهی که سلسله،به شهرت ویبه«همدانیه»مشتهر گردید. »72«درویش شیرازی»در«کرسینامه»ی سلسلهی ذهبیه،از او به عنوان«مظهر انوار حق»یاد کرده،و«حیدر بدخشی»مرید«سید عبد الله»نیزگفته است: {S«من معتقد بندۀ شاه همدانم#ز آنست که این سلسله شد ورد زبانم»S}73دربارهی وجه تسمیهی این سلسله به«ذهبیه»،قاضی نور الله آورده است که:«لا هیجی در شرح بعضی از ابیات«گلشن راز»ذکر سلسلۀ شریفۀ خود نموده،گفته که:چون مرکز دایرۀ وجود که چون کامل و هادی زمانه است،سلسلۀ او منجر شد به ذکر«سلسلة الذهب»نمودن،که چون زر سرخ از همۀ غشها پاک است»74و«معصوم علیشاهشیرازی»گفته است:«و آن را ذهبیه از آن جهت گویند که«شیخ اسحاق ختلانی»بعداز آنکه«سید عبد الله»سر از طاعت و بیعت با«نوربخش»پیچید،فرمود:«ذهبعبد الله»،یعنی عبد الله از زمرۀ مریدها خارج شد». 75«شیروانی»در«بستان السیاحه»گفته:«نام ذهبیه به این فرقه،قلیل مدتی است نهادهاند،گویا به صد سال نرسیدهباشد و سالکان سلسلۀ ذهبیه بجز در کشور فارس جای دیگر بنظر نیامده است»(همانجا). اما وجه تسمیهی«ذهب عبد الله»،«با موازین اشتقاق درست نمیآید»76. راقم این سطور،نظر دیگری دارد،و آن اینکه:چون یکی از صفات آن سلسلهرا«رضویه»یاد کردهاند،و در وصف«میر عبد الله برزشآبادی»-که در مشهد»رضوی به تحکیم مبانی آن پرداخته-آوردهاند«که سلسلة الذهب و رابطة الادب است»77،همچنین با توجه به ذکر«سلسلة الذهب»لاهیجی(مذکور در فوق)،توان گفت که ایننامگذاری مأخوذ از تسمیۀ«حدیث سلسلة الذهب»به عبارت«کلمة لا اله الا الله حضنیفمن قالها... (الخ)»78-منسوب به«امام رضا»(ع)است. باری،ما را با مبانی عقیدتی و مسلکی«ذهبیه»کاری نیست،هرچند منسوب بهطریقهی«سید علی»باشد،اما به هرحال متأخر از وی مداخل تکوینی و تدوینی را طی کرده،و در دههها و سدههای بعد،به عللی که جای ذکر آنها نیست،همانند سلسلههایدرویشی دیگر،در مرداب انحطاط فرورفته است. تنها نکتهیی که میتوان براین مطلبافزود اینکه،صوفیهی«ذهبی»اولیه گفتهاند که:«سید عبد الله همان میگوید»80. خلاصه آنکه:«این سلسله،مخصوصا به سبب قرابتی که بین مبادی آنها با تعالیم شیعه بود،تدریجانفوذ و شهرتی بهم رسانید»81. مبانی طریقهی«همدانیۀ»سید علی-که در این گفتار مورد بحث است-عمدةمشتمل است براعتقاد به:وحدت وجود،تجلی جمال«حق»در موجودات،ظهور«حقیقت محمدی»در صورتهای گونهگون کمال،اتحاد«مظاهر»آن در وقت-نه بهگونهی«حلول»یا«تناسخ»82،و جز اینها-که از جمله در«رسالۀ همدانیه»83نیزبازتابی یافته است. کوتاه سخن آنکه:«سید»،صوفئی شیمی مذهب،بل از پیشگامانو بنیادگران تصوف تشیعی است،و چنانکه گذشت،به مثابه«عارف متشرع»قائل استبه«رعایت آداب شرعیه مع تحققه فی نفی تعینه من حیث ان وجود تعینه مشهود له انهعین الوجود المطلق»84. 5-استادان طریقت در بخش 3 این گفتار،یاد گردید که آموزگار«سید»در خردسالی،دائی او«سید علاء الدین»صوفی،راهنمای«طریقت»وی نیز بوده است. و در آن داستانبرگزاری«مجمع»بزرگان دین،که ادعا کرده است«هزار و چهار صد ولی»را دریافته،به دیدار کسانی چون«شیخ علاء الدولۀ سمنانی»(درگذشتهی 736 ه)و«قطب الدینیحیی نیشابوری»(درگذشتهی 740 ه)نائل گشته،و دعای آنان را در حق خود شنیده،و«چهار صد حدیث،با سعادت فاتحۀ»آنان بدو رسیده است85. همچنین،از یک«عالممتقی»گمنام،که خال او از برای تعلیم«سید»به خدمت گرفته بوده،یاد گردید،کهدر دوازده سالگیاش،مبادی تصوف-از قبیل«ذکر»و«غیبت»و«رؤیت»را بدوآموخته است86. از همین فقره،و بطوریکه دیگر نویسندگان هم یاد کردهاند،برمیآید که وی ازهمان نوباوگی روی به صوفیگری آورده،و یکراست به نزد«شیخ محمود مزدقانی»رفته است. بجز او،از تربیت«اخی علی دوستی»نیز برخوردار شده است. «حافظکربلائی»گوید:«اگرچه حضرت میر-قدس-به خدمت بسیاری از اولیاء رسیدهاند،و تربیت یافته،فاما از خدمت این دو بزرگوار تربیت بیشتر یافتهاند. »87. ما نیز ذیلا به ذکر اجمالی این دو تن خواهیم پرداخت،اما پیشتر باید یاد کرد،چنانکه در بخش پیشین،نقلی از سلسلهی خرقهی«کبرویه»ی او به میان آمد-که«سید و سند»خود را«شیخ محمود مزدقانی»یاد نموده-،اینجا نیز اشارتی به سلسلهی کرده،و در دههها و سدههای بعد،به عللی که جای ذکر آنها نیست،همانند سلسلههایدرویشی دیگر،در مرداب انحطاط فرورفته است. تنها نکتهیی که میتوان براین مطلبافزود اینکه،صوفیهی«ذهبی»اولیه گفتهاند که:«سید عبد الله همان میگوید»80. خلاصه آنکه:«این سلسله،مخصوصا به سبب قرابتی که بین مبادی آنها با تعالیم شیعه بود،تدریجانفوذ و شهرتی بهم رسانید»81. مبانی طریقهی«همدانیۀ»سید علی-که در این گفتار مورد بحث است-عمدةمشتمل است براعتقاد به:وحدت وجود،تجلی جمال«حق»در موجودات،ظهور«حقیقت محمدی»در صورتهای گونهگون کمال،اتحاد«مظاهر»آن در وقت-نه بهگونهی«حلول»یا«تناسخ»82،و جز اینها-که از جمله در«رسالۀ همدانیه»83نیزبازتابی یافته است. کوتاه سخن آنکه:«سید»،صوفئی شیمی مذهب،بل از پیشگامانو بنیادگران تصوف تشیعی است،و چنانکه گذشت،به مثابه«عارف متشرع»قائل استبه«رعایت آداب شرعیه مع تحققه فی نفی تعینه من حیث ان وجود تعینه مشهود له انهعین الوجود المطلق»84. 5-استادان طریقت در بخش 3 این گفتار،یاد گردید که آموزگار«سید»در خردسالی،دائی او«سید علاء الدین»صوفی،راهنمای«طریقت»وی نیز بوده است. و در آن داستانبرگزاری«مجمع»بزرگان دین،که ادعا کرده است«هزار و چهار صد ولی»را دریافته،به دیدار کسانی چون«شیخ علاء الدولۀ سمنانی»(درگذشتهی 736 ه)و«قطب الدینیحیی نیشابوری»(درگذشتهی 740 ه)نائل گشته،و دعای آنان را در حق خود شنیده،و«چهار صد حدیث،با سعادت فاتحۀ»آنان بدو رسیده است85. همچنین،از یک«عالممتقی»گمنام،که خال او از برای تعلیم«سید»به خدمت گرفته بوده،یاد گردید،کهدر دوازده سالگیاش،مبادی تصوف-از قبیل«ذکر»و«غیبت»و«رؤیت»را بدوآموخته است86. از همین فقره،و بطوریکه دیگر نویسندگان هم یاد کردهاند،برمیآید که وی ازهمان نوباوگی روی به صوفیگری آورده،و یکراست به نزد«شیخ محمود مزدقانی»رفته است. بجز او،از تربیت«اخی علی دوستی»نیز برخوردار شده است. «حافظکربلائی»گوید:«اگرچه حضرت میر-قدس-به خدمت بسیاری از اولیاء رسیدهاند،و تربیت یافته،فاما از خدمت این دو بزرگوار تربیت بیشتر یافتهاند. »87. ما نیز ذیلا به ذکر اجمالی این دو تن خواهیم پرداخت،اما پیشتر باید یاد کرد،چنانکه در بخش پیشین،نقلی از سلسلهی خرقهی«کبرویه»ی او به میان آمد-که«سید و سند»خود را«شیخ محمود مزدقانی»یاد نموده-،اینجا نیز اشارتی به سلسلهی «فتوت»او بیمناسبت نیست. آغاز آن،با حذف اندک،چنین است: «لبست الخرقة المبارکة من ید شیخی و امامی و قدوتی و عمادی،و من علیهفی ریق الفتوة اعتمادی... «نجم الدین ابو المیامن محمد بن محمد الادکانی»... (الخ)»88. دربارۀ این«شیخ نجم الدین محمد بن محمد ادکانی اسفراینی(695-778 ه)،استاد«فتوت»سید،گذرا اشاره می شود که:از علمای محدث و از اصحاب«صحو»بوده،که«سید علی»در نزد او«حدیث»خوانده و اجازهی روایت گرفته است. وی ازاصحاب«علاء الدولۀ سمنانی»و«شمس الدین محمد بن جمال»خراسانی بوده. پس از مرگ(778 ه)در حصاری از اعمال«اسفراین»مدفون شد. »89 (الف)شیخ محمود مزدقانی. «شیخ شرف الدین ابو المعالی محمود بن عبد الله مزدقانی رازی»،زادهی 698 ه،و درگذشتهی 761 ه در همدان،چنانکه گذشت،از طریق«علاء الدولۀ سمنانی»بهسلسلهی«کبرویه»پیوسته است. نسبت«رازی»وی دانسته نیست از چیست،اما«مزدقان»-شهری در سر راه همدان به ساوه که«مردم آنجا سنی و شافعی مذهبند. حقوق دیوانی آن و ولایتش یک تومان است،و در حکومت داخل بلوک ساوه است»90،و به گفتهی«یاقوت حموی»(م. 626):در رباط«مزدقان»صوفیان مأوی و مسکنداشتند،و آن شهر منزلگاهی بود در کنار شاهراه بزرگی که از ایران عبور میکرد»91. این نام معرب«مزدکان»و به سادگی یادآور نام«مزدک بامدادان»باستانی است،امااینکه آیا تسمیهی آن به نحوی با حضور پیروان«مزدک»در آنجا مربوط میشود،بهیچوجه محقق نیست. «حمد الله مستوفی»،در همین سده،از وجود پیروان مزدک در«عراق عجم»سخن میگوید،ولی یاد نکرده در کدامیک از شهرها. به علاوه،«گماننمیرود که(در این سده)مزدکیت به صورت مذهب وجود میداشته است. »92. به هرحال،وجود رباط صوفیان همراه با شبههی تاریخی«مزدک»آیینی در آن شهر،خود از«سوژه»های باب دندان پژوهندگان سرچشمههای کهن مذاهب و مسالک مردم ایرانزمیناست. نخستین باری که«سید علی»به خدمت استاد«مزدقانی»رسیده،در پی همانتعلیم ذکر«عالم متقی»-معلم سرخانهی او-به وی،در 12 سالگی،بوده است. گوید: «چون از غیبت بازآمدم،از استاد التماس نمودم که مرا به صحبت شیخ محمودمزدقانی برد. اجابت نمود. و چون به صحبت شریف شیخ مشرف گشتم،و روزی چندصحبت داشتم،فرمود که:یا سید اگر برای مخدمیت به این خانقاه آمدهای،من درخدمت تو از سر قدم سازم که مبادا مریدان در خدمتکاری تقصیر نمایند. و اگر ازبرای خادم بودن آمدهای،کفش این غلام سیاه کناس را پیش پای او باید نهاد تا بهمقصود برسی،که رسم طلب،ترک هستی است. چون جهت خدمت رفته بودم،به صورتادب،قیام و اقدام نمودم و خدمت قبول کردم و به حضرت شیخ بیعت کردم،و ملازمانقاه دین پناه میبودم،و تا یکسال ذکر میگفتم و حضور نمییافتم. تا روزی به نزدیکشیخ آمدم و التماس نمودم که مرا کناسی فرمایید و کناس در خلوت من درآرید،تا «فتوت»او بیمناسبت نیست. آغاز آن،با حذف اندک،چنین است: «لبست الخرقة المبارکة من ید شیخی و امامی و قدوتی و عمادی،و من علیهفی ریق الفتوة اعتمادی... «نجم الدین ابو المیامن محمد بن محمد الادکانی»... (الخ)»88. دربارۀ این«شیخ نجم الدین محمد بن محمد ادکانی اسفراینی(695-778 ه)،استاد«فتوت»سید،گذرا اشاره می شود که:از علمای محدث و از اصحاب«صحو»بوده،که«سید علی»در نزد او«حدیث»خوانده و اجازهی روایت گرفته است. وی ازاصحاب«علاء الدولۀ سمنانی»و«شمس الدین محمد بن جمال»خراسانی بوده. پس از مرگ(778 ه)در حصاری از اعمال«اسفراین»مدفون شد. »89 (الف)شیخ محمود مزدقانی. «شیخ شرف الدین ابو المعالی محمود بن عبد الله مزدقانی رازی»،زادهی 698 ه،و درگذشتهی 761 ه در همدان،چنانکه گذشت،از طریق«علاء الدولۀ سمنانی»بهسلسلهی«کبرویه»پیوسته است. نسبت«رازی»وی دانسته نیست از چیست،اما«مزدقان»-شهری در سر راه همدان به ساوه که«مردم آنجا سنی و شافعی مذهبند. حقوق دیوانی آن و ولایتش یک تومان است،و در حکومت داخل بلوک ساوه است»90،و به گفتهی«یاقوت حموی»(م. 626):در رباط«مزدقان»صوفیان مأوی و مسکنداشتند،و آن شهر منزلگاهی بود در کنار شاهراه بزرگی که از ایران عبور میکرد»91. این نام معرب«مزدکان»و به سادگی یادآور نام«مزدک بامدادان»باستانی است،امااینکه آیا تسمیهی آن به نحوی با حضور پیروان«مزدک»در آنجا مربوط میشود،بهیچوجه محقق نیست. «حمد الله مستوفی»،در همین سده،از وجود پیروان مزدک در«عراق عجم»سخن میگوید،ولی یاد نکرده در کدامیک از شهرها. به علاوه،«گماننمیرود که(در این سده)مزدکیت به صورت مذهب وجود میداشته است. »92. به هرحال،وجود رباط صوفیان همراه با شبههی تاریخی«مزدک»آیینی در آن شهر،خود از«سوژه»های باب دندان پژوهندگان سرچشمههای کهن مذاهب و مسالک مردم ایرانزمیناست. نخستین باری که«سید علی»به خدمت استاد«مزدقانی»رسیده،در پی همانتعلیم ذکر«عالم متقی»-معلم سرخانهی او-به وی،در 12 سالگی،بوده است. گوید: «چون از غیبت بازآمدم،از استاد التماس نمودم که مرا به صحبت شیخ محمودمزدقانی برد. اجابت نمود. و چون به صحبت شریف شیخ مشرف گشتم،و روزی چندصحبت داشتم،فرمود که:یا سید اگر برای مخدمیت به این خانقاه آمدهای،من درخدمت تو از سر قدم سازم که مبادا مریدان در خدمتکاری تقصیر نمایند. و اگر ازبرای خادم بودن آمدهای،کفش این غلام سیاه کناس را پیش پای او باید نهاد تا بهمقصود برسی،که رسم طلب،ترک هستی است. چون جهت خدمت رفته بودم،به صورتادب،قیام و اقدام نمودم و خدمت قبول کردم و به حضرت شیخ بیعت کردم،و ملازمانقاه دین پناه میبودم،و تا یکسال ذکر میگفتم و حضور نمییافتم. تا روزی به نزدیکشیخ آمدم و التماس نمودم که مرا کناسی فرمایید و کناس در خلوت من درآرید،تا وی در آنجا به ذکر مشغول گردد. شیخ فرمود که:کناس،مبرز خانقاه پاک میسازد،وتو نفس خود را پاک نمیتوانی ساختن؟برو در خلوت،و همت بلنددار تا کارت برآید ومرادت برآید. باز به مدد همت کاملۀ شیخ در خلوت رفتم و به ذکر مشغول شدم،چنانکهاقت شنیدن ذکر نماند. پس شیخ فرمود که:کسی در حضور و نزدیکی«سید»،ذکربلند نگوید که خوف انذهاب روح است. و مدت سه ماه مرا در زنجیر داشتند و طعامبه آرام دادند تا وجودم آرام گرفت. و با این همه تربیت،در وقت سماع در صحنخانقاه به سر رقص میکردم. و در هفته،دوبار سماع میبود و شش سال در خلوتخانه بودم،که هرگز برزبان،سخن دنیا نرفت و در دل،یاد آن نیامد،و چون ازوظیفۀ صباح فراغت حاصل آمدی،بیلزدن فرمودندی در غیر ایام اربعین. »93. از این فقره،برمیآید که«شیخ محمود»در همدان متوطن بوده،و خانقاه آنشهر را اداره میکرده است:«در صحبت حضرت شیخ محمود،بسی صاحبدلان به مرتبۀعالی رسیدند،و حال ایشان آن چنان بود که هرکسی(را)که نظر میکردند،آن کسرا صفای عظیم پدید میآمد»94. همچنین،برمیآید که«سید»،دست کم تا 20-21 سالگی،و احتمالا تا مرگ«علاء الدولۀ سمنانی»-به سال 736 ه،در خدمت«شیخ محمود»بوده،و حدود همینسال به خدمت استاد دیگر«اخی علی دوستی»رسیده است،تا آنکه به اشارت همو،بار دیگر،به نزد«شیخ مزدقانی»بازمیگردد. (ب)اخی علی دوستی. «شیخ تقی الدین ابو البرکات اخی علی دوستی سمنانی»،که در منابع دسترس(«نفحات»،«روضات»،«طرایق»)اشارتی به تاریخ حیات و ممات وی نشده است. ویاز اصحاب«علاء الدولۀ سمنانی»(659-736 ه)،و جانشین وی بوده است. «شیخعلاء الدوله»را در حق او«التفات و محبت بینهایت فهم میشود»(روضات،2،277)،چندان که«روزی آستانۀ خلوت او را تقبیل نمود»(ص 278)،زیرا که«مرید وشاگردی است که صد هزار شیخ و استاد را شیخ و استاد است»(همانجا)،و معروفاست که«قطب زمان»یعنی«اخی عبد الغفور ابهری»در«هرسالی یک نوبت به زیارتاخی علی دوستی آمدی،و وقت بودی که حضرت شیخ علاء الدوله را در آن صحبتاجازت نبودی»(همانجا). شیخ«علاء الدوله»سفارشی به«قطب»مذکور نوشته،از جمله،اینکه:«مدت سی سال شد تا این بیچاره به خدمت طلاب... مشغول است،درویشی کهغمی از دل من بردارد،و مرا براو اعتمادی باشد که طالب را سرگردان نخواهد کرد... ،نیافتم... تا فرزند عزیزم علی را حق-سبحانه و تعالی-فرستاد»95. صورت اجازهی«شیخ»برای«اخی علی»-که در رمضان 714 ه عزلت اختیارکرده بوده است-در«روضات»(ص 280)مندرج است،و در آن«شیخی خانقاه روضۀسمنان»را با موقوفات و حق تصرف آنها بدو مقرر کرده(صفر 718 ه). همچنین،بیان داشته است که«مدت بیست سال است که در صحبت،تربیت تمام یافته»و لذا&%02804ZIFG028G% وی در آنجا به ذکر مشغول گردد. شیخ فرمود که:کناس،مبرز خانقاه پاک میسازد،وتو نفس خود را پاک نمیتوانی ساختن؟برو در خلوت،و همت بلنددار تا کارت برآید ومرادت برآید. باز به مدد همت کاملۀ شیخ در خلوت رفتم و به ذکر مشغول شدم،چنانکهاقت شنیدن ذکر نماند. پس شیخ فرمود که:کسی در حضور و نزدیکی«سید»،ذکربلند نگوید که خوف انذهاب روح است. و مدت سه ماه مرا در زنجیر داشتند و طعامبه آرام دادند تا وجودم آرام گرفت. و با این همه تربیت،در وقت سماع در صحنخانقاه به سر رقص میکردم. و در هفته،دوبار سماع میبود و شش سال در خلوتخانه بودم،که هرگز برزبان،سخن دنیا نرفت و در دل،یاد آن نیامد،و چون ازوظیفۀ صباح فراغت حاصل آمدی،بیلزدن فرمودندی در غیر ایام اربعین. »93. از این فقره،برمیآید که«شیخ محمود»در همدان متوطن بوده،و خانقاه آنشهر را اداره میکرده است:«در صحبت حضرت شیخ محمود،بسی صاحبدلان به مرتبۀعالی رسیدند،و حال ایشان آن چنان بود که هرکسی(را)که نظر میکردند،آن کسرا صفای عظیم پدید میآمد»94. همچنین،برمیآید که«سید»،دست کم تا 20-21 سالگی،و احتمالا تا مرگ«علاء الدولۀ سمنانی»-به سال 736 ه،در خدمت«شیخ محمود»بوده،و حدود همینسال به خدمت استاد دیگر«اخی علی دوستی»رسیده است،تا آنکه به اشارت همو،بار دیگر،به نزد«شیخ مزدقانی»بازمیگردد. (ب)اخی علی دوستی. «شیخ تقی الدین ابو البرکات اخی علی دوستی سمنانی»،که در منابع دسترس(«نفحات»،«روضات»،«طرایق»)اشارتی به تاریخ حیات و ممات وی نشده است. ویاز اصحاب«علاء الدولۀ سمنانی»(659-736 ه)،و جانشین وی بوده است. «شیخعلاء الدوله»را در حق او«التفات و محبت بینهایت فهم میشود»(روضات،2،277)،چندان که«روزی آستانۀ خلوت او را تقبیل نمود»(ص 278)،زیرا که«مرید وشاگردی است که صد هزار شیخ و استاد را شیخ و استاد است»(همانجا)،و معروفاست که«قطب زمان»یعنی«اخی عبد الغفور ابهری»در«هرسالی یک نوبت به زیارتاخی علی دوستی آمدی،و وقت بودی که حضرت شیخ علاء الدوله را در آن صحبتاجازت نبودی»(همانجا). شیخ«علاء الدوله»سفارشی به«قطب»مذکور نوشته،از جمله،اینکه:«مدت سی سال شد تا این بیچاره به خدمت طلاب... مشغول است،درویشی کهغمی از دل من بردارد،و مرا براو اعتمادی باشد که طالب را سرگردان نخواهد کرد... ،نیافتم... تا فرزند عزیزم علی را حق-سبحانه و تعالی-فرستاد»95. صورت اجازهی«شیخ»برای«اخی علی»-که در رمضان 714 ه عزلت اختیارکرده بوده است-در«روضات»(ص 280)مندرج است،و در آن«شیخی خانقاه روضۀسمنان»را با موقوفات و حق تصرف آنها بدو مقرر کرده(صفر 718 ه). همچنین،بیان داشته است که«مدت بیست سال است که در صحبت،تربیت تمام یافته»و لذا&%02804ZIFG028G% «کلمات قدسیۀ»خود را در حق او نگاشته است96. «اخی علی»در سفر حج«علاء الدوله»نیز،از جملهی همراهان او بوده است97. وی تا آخر عمر،مجرد بود،و«همچنان مجرداز دنیا به آخرت رفت،و در ایام حیات ایشان،حضرت امیر سید علی همدانی-قدس-مشرف شدهاند،و از خدمت ایشان نیز تربیتهای کافی وافی یافتهاند»98. چنانکه گذشت،تاریخ این مسافرت«سید»به«سمنان»و شاگردی خدمت«اخیعلی»،قطعا،پس از سال 736 ه بوده است،لیکن دانسته نیست چه مدت در آن شهربسر برده،و دقیقا در چه سالی به همدان معاودت نموده است. چنانچه تاریخ وفات«اخی علی»دانسته بود،استنباط«سنوات ترتیبی»آسان میشد. در«خلاصة المناقب»مذکور است که:«سید علی»گفته است: «در مدت صحبت شریف اخی علی دوستی،چون از وظیفۀ صباح،فراغ حاصلآمدی،اگر کاری بودی که در او مصلحت دینی یا دنیوی در آن بودی،به وی اشتغالمیبود،والا فرمودی که:درویشان،سنگها را از موضعی به موضعی کشیدندی کهظاهرا فایدهای برآن مترتب نبودی. روزی گستاخی نمودم و سوآل کردم که:در نقلاین سنگها فایده چیست؟حضرت شیخ با وجود آنکه این درویش را چنان تعظیم مینمودکه مگر حضرت شیخ علاء الدوله را-قدس سره-تعظیم مینموده باشد،در غیرت شداز این سوآل،و کفش از پای مبارک بیرون آورد و برقفای من چنان زد که نعل کفشدر گوشت بنشست،و حالیا گوییا خوشی آن آواز کفش به گوش من میرسد،و بعد ازآن فرمود که:فایدۀ این،آن است که کفار نفوس در زمرۀ اهل اسلام درآیند... «و خدمت اخی علی دوستی چنان صافی بوده،که جز طاقت یک ذکر نداشته،زیراکه در آخر اثبات از یک ذکر غیبت کردی و خدمتش بحر مواج بوده،و در اسرار دایم-البسط. »99 «و صفت ایثار برحضرت اخی علی دوستی غالبی بودی،هرسال هزار جویپالیز بکشتی بدست مبارک خود. همیشه آن پالیز خوب آمدی،و چون خربزه رسیدی،به دست خود به مردم دادی. بعد از مدتی که حضرت امیر سید علی همدانی-قدس-در ملازمت اخی بودهاند،و فواید عظیم از ملازمت آن بزرگوار به وی رسیده،فرمودهاند که:یا سید!شما را باز به صحبت برادرم شیخ محمود مزدقانی،باید رفتن. روزی چند توقف میافتد. حضرت اخی در وقت معتاد،که چاشت بوده باشد،از خلوتبیرون نمیآیند. درویشان از حضرت میر التماس مینمایند که شما را به خلوت اخیدر میباید آمدن التماس است. اجابت نموده،چون در میآیند،میبینند که حضرت اخیبه جانب اثبات،سر برزانوی مبارک نهاده،ودیعت جان به قابض ارواح سپرده،هوایفضای ملکوت را مسکن ساخته اند. حضرت می استرجاع گویان از خلوت بیرون میآیند،و این خبر جانسوز دلگداز را به درویشان میگویند. مخلصان،طریق تقریب بجایآورده،به تجهیز و تکفین مشغولی نموده،و در«صوفیآباد»سمنان،مدفون میگردند. *«بعد از سه روز،حضرت میر،عزیزان را بدرود نموده،باز به خدمت«شیخ «کلمات قدسیۀ»خود را در حق او نگاشته است96. «اخی علی»در سفر حج«علاء الدوله»نیز،از جملهی همراهان او بوده است97. وی تا آخر عمر،مجرد بود،و«همچنان مجرداز دنیا به آخرت رفت،و در ایام حیات ایشان،حضرت امیر سید علی همدانی-قدس-مشرف شدهاند،و از خدمت ایشان نیز تربیتهای کافی وافی یافتهاند»98. چنانکه گذشت،تاریخ این مسافرت«سید»به«سمنان»و شاگردی خدمت«اخیعلی»،قطعا،پس از سال 736 ه بوده است،لیکن دانسته نیست چه مدت در آن شهربسر برده،و دقیقا در چه سالی به همدان معاودت نموده است. چنانچه تاریخ وفات«اخی علی»دانسته بود،استنباط«سنوات ترتیبی»آسان میشد. در«خلاصة المناقب»مذکور است که:«سید علی»گفته است: «در مدت صحبت شریف اخی علی دوستی،چون از وظیفۀ صباح،فراغ حاصلآمدی،اگر کاری بودی که در او مصلحت دینی یا دنیوی در آن بودی،به وی اشتغالمیبود،والا فرمودی که:درویشان،سنگها را از موضعی به موضعی کشیدندی کهظاهرا فایدهای برآن مترتب نبودی. روزی گستاخی نمودم و سوآل کردم که:در نقلاین سنگها فایده چیست؟حضرت شیخ با وجود آنکه این درویش را چنان تعظیم مینمودکه مگر حضرت شیخ علاء الدوله را-قدس سره-تعظیم مینموده باشد،در غیرت شداز این سوآل،و کفش از پای مبارک بیرون آورد و برقفای من چنان زد که نعل کفشدر گوشت بنشست،و حالیا گوییا خوشی آن آواز کفش به گوش من میرسد،و بعد ازآن فرمود که:فایدۀ این،آن است که کفار نفوس در زمرۀ اهل اسلام درآیند... «و خدمت اخی علی دوستی چنان صافی بوده،که جز طاقت یک ذکر نداشته،زیراکه در آخر اثبات از یک ذکر غیبت کردی و خدمتش بحر مواج بوده،و در اسرار دایم-البسط. »99 «و صفت ایثار برحضرت اخی علی دوستی غالبی بودی،هرسال هزار جویپالیز بکشتی بدست مبارک خود. همیشه آن پالیز خوب آمدی،و چون خربزه رسیدی،به دست خود به مردم دادی. بعد از مدتی که حضرت امیر سید علی همدانی-قدس-در ملازمت اخی بودهاند،و فواید عظیم از ملازمت آن بزرگوار به وی رسیده،فرمودهاند که:یا سید!شما را باز به صحبت برادرم شیخ محمود مزدقانی،باید رفتن. روزی چند توقف میافتد. حضرت اخی در وقت معتاد،که چاشت بوده باشد،از خلوتبیرون نمیآیند. درویشان از حضرت میر التماس مینمایند که شما را به خلوت اخیدر میباید آمدن التماس است. اجابت نموده،چون در میآیند،میبینند که حضرت اخیبه جانب اثبات،سر برزانوی مبارک نهاده،ودیعت جان به قابض ارواح سپرده،هوایفضای ملکوت را مسکن ساخته اند. حضرت می استرجاع گویان از خلوت بیرون میآیند،و این خبر جانسوز دلگداز را به درویشان میگویند. مخلصان،طریق تقریب بجایآورده،به تجهیز و تکفین مشغولی نموده،و در«صوفیآباد»سمنان،مدفون میگردند. *«بعد از سه روز،حضرت میر،عزیزان را بدرود نموده،باز به خدمت«شیخ محمود»مشرف میگردند. بعد از مدت،شیخ محمود،حضرت میر را به سفر امرمیکنند،و خود در همدان بوده تا به جوار رحمت ایزدی میپیوندد(به سال 761)،وسن مبارکش 63 بوده. و دیگر مریدان کامل داشته:اول،شیخ شئی لله درگزینی،ودیگر،اخی خلیفۀ همدانی،و دیگر،شیخ ابو بکر کدودری،که هریک سرآمد روزگاربودهاند. «و مزار محفوف به انوار آن بزرگوار،در همدان است،یزار و یتبرک. »100 برخی،تاریخ وفات«شیخ محمود مزدقانی»را،سال 766 ه،یاد کردهاند. 101 باری،دربارهی مشایخ دیگر«سید»،حافظ کربلائی به نقل از رسالهی«انیس-السالکین»گوید که:«آوردهاند که حضرت میر... ،در اثنای سفر که به روایتی هفتنوبت معمورۀ عالم را گردیدهاند،و به روایت اشهر،سه کرت،و هزار و چهار صد وسی و چهار کس از اولیای خدا را دریافتهاند،سی و چهار تن از آن اولیاء برای آنحضرت،اجازۀ ارشاد قولا و کتابة فرمودهاند و دادهاند،و خرقۀ تکمیل پوشاندهاند»102. آنگاه به ذکر نام آن 34 تن پرداخته،که در بخش 7(معاصران)،یادخواهد شد. 6-جهانگردی و اسفار مریدان صوفیهی«خانقاهی»بردو قسم بودهاند:«مریدان مقیم»-که همیشهدر خانقاه اقامت داشتهاند،و«مریدان مسافر»-که میآمدند و میرفتند103. اقامتخانقاهی«سید علی»در دوران مریدی وی،چندان بطول نکشیده،و تازه در این دوران،باز هم«مسافر»بوده است. پس از آن،باید گفت که،در واقع،«صوفی سیاح»شده،و به همین سبب،مرید نمیپذیرفته است. خود او گوید:«بدان سبب که من به اسفاراشتغال داشتم،و چون مرید قبول کرده میشد،ساکن بایستی شد و به ارشاد مشغولگردید. »104. از دورهی کودکی تا،شاید،حدود 25-30 سالگی وی اطلاع داریم که به برخیاز شهرهای«عراق عجم»،و از جمله،چنانکه«امین احمد»یاد کرده105،به مناسبتبرگزاری آن«مجمع»بزرگان دین،در حدود سالهای 720-725 ه،همراه با پدر وداییاش،احتمالا،به«سلطانیه»سفر کرده است(ر ش:بخش 3 زیستنامه). به برخیاز شهرها و دهستانهای ولایت همدان،مانند«آوج»،«در گزین»،«ورکان»،«لتکان»،«برکان»(؟)-و جز اینها،به ولایتهای«کردستان»و«لرستان»نیز رفته است. پساز آن،در 22-23 سالگی،یعنی از سال 736 ه ببعد،به«سمنان»رفته،و مدتی درسلک طریقت«شیخ اخی علی دوستی»در خانقاه آن شهر،شاگردی و اقامت نموده،تاآنکه پس از وفات«شیخ»دوباره به همدان بازگشته است(ر ش:بخش 5 زیستنامه). آنگاه،چنانکه مشهور است:«سه نوبت معمورۀ عالم را سیر فرمودهاند،به آخردر ختلان و بدخشان و کولابه،قرار گرفتهاند»106. در رسالهی«انیس السالکین»آوردهاند که:«حضرت میر... ،به روایتی هفت نوبت معمورۀ عالم را گردیدهاند،وبه روایت اشهر سه کرت،و هزار و چهار صد و سی و چهار کس از اولیای خدا را محمود»مشرف میگردند. بعد از مدت،شیخ محمود،حضرت میر را به سفر امرمیکنند،و خود در همدان بوده تا به جوار رحمت ایزدی میپیوندد(به سال 761)،وسن مبارکش 63 بوده. و دیگر مریدان کامل داشته:اول،شیخ شئی لله درگزینی،ودیگر،اخی خلیفۀ همدانی،و دیگر،شیخ ابو بکر کدودری،که هریک سرآمد روزگاربودهاند. «و مزار محفوف به انوار آن بزرگوار،در همدان است،یزار و یتبرک. »100 برخی،تاریخ وفات«شیخ محمود مزدقانی»را،سال 766 ه،یاد کردهاند. 101 باری،دربارهی مشایخ دیگر«سید»،حافظ کربلائی به نقل از رسالهی«انیس-السالکین»گوید که:«آوردهاند که حضرت میر... ،در اثنای سفر که به روایتی هفتنوبت معمورۀ عالم را گردیدهاند،و به روایت اشهر،سه کرت،و هزار و چهار صد وسی و چهار کس از اولیای خدا را دریافتهاند،سی و چهار تن از آن اولیاء برای آنحضرت،اجازۀ ارشاد قولا و کتابة فرمودهاند و دادهاند،و خرقۀ تکمیل پوشاندهاند»102. آنگاه به ذکر نام آن 34 تن پرداخته،که در بخش 7(معاصران)،یادخواهد شد. 6-جهانگردی و اسفار مریدان صوفیهی«خانقاهی»بردو قسم بودهاند:«مریدان مقیم»-که همیشهدر خانقاه اقامت داشتهاند،و«مریدان مسافر»-که میآمدند و میرفتند103. اقامتخانقاهی«سید علی»در دوران مریدی وی،چندان بطول نکشیده،و تازه در این دوران،باز هم«مسافر»بوده است. پس از آن،باید گفت که،در واقع،«صوفی سیاح»شده،و به همین سبب،مرید نمیپذیرفته است. خود او گوید:«بدان سبب که من به اسفاراشتغال داشتم،و چون مرید قبول کرده میشد،ساکن بایستی شد و به ارشاد مشغولگردید. »104. از دورهی کودکی تا،شاید،حدود 25-30 سالگی وی اطلاع داریم که به برخیاز شهرهای«عراق عجم»،و از جمله،چنانکه«امین احمد»یاد کرده105،به مناسبتبرگزاری آن«مجمع»بزرگان دین،در حدود سالهای 720-725 ه،همراه با پدر وداییاش،احتمالا،به«سلطانیه»سفر کرده است(ر ش:بخش 3 زیستنامه). به برخیاز شهرها و دهستانهای ولایت همدان،مانند«آوج»،«در گزین»،«ورکان»،«لتکان»،«برکان»(؟)-و جز اینها،به ولایتهای«کردستان»و«لرستان»نیز رفته است. پساز آن،در 22-23 سالگی،یعنی از سال 736 ه ببعد،به«سمنان»رفته،و مدتی درسلک طریقت«شیخ اخی علی دوستی»در خانقاه آن شهر،شاگردی و اقامت نموده،تاآنکه پس از وفات«شیخ»دوباره به همدان بازگشته است(ر ش:بخش 5 زیستنامه). آنگاه،چنانکه مشهور است:«سه نوبت معمورۀ عالم را سیر فرمودهاند،به آخردر ختلان و بدخشان و کولابه،قرار گرفتهاند»106. در رسالهی«انیس السالکین»آوردهاند که:«حضرت میر... ،به روایتی هفت نوبت معمورۀ عالم را گردیدهاند،وبه روایت اشهر سه کرت،و هزار و چهار صد و سی و چهار کس از اولیای خدا را دریافتهاند»107. «درویش شیرازی»نیز در«کرسینامه»یاد کرده: {S«مظهر انوار حق سید علی#در همدان داشت موطن آن ولی#صاحب«اوراد فتحیه»است او#سه کرت معموره را دیده است او#صاحب فضل و علوم و معرفت#بود خورشیدی«نظام الدین»صفت»S}108همچنین،«سید محمد خاوری»گفته: {S«میر سید علی شه همدان#سیر اقلیم سبعه کرد نکوS}... (الخ). »109 در«صحیفة الاولیاء»نیز آمده: {S«دگر شیخ شیخم که او سید است#علی نام و الوندی المولد است#بگشت او جهان را سراسر سهبار#بدید اولیا،چارصد،با هزار#نموده است پنجاه سال اختیار#تجافی ز مضجع،زهی مردکار»S}110آنچه دانسته نیست،خط سیر مسافرتها و تاریخ آنها،و نام بسیاری از شهرهاو جایها که وی دیده و از آنها گذشته است. استقصای ما،ذیلا،به سبب فقدان اثریویژه در این باب،مقصور به ذکر نام برخی شهرها و ولایاتی است که در منابعدسترس یاد گردیده. آغاز این سیر و سفرها،چنانکه پیشتر اشاره رفت،به دستور شیخ«مزدقانی»بوده است. اما نگارنده مایل است تأکید نماید که دگرگونیهای سیاسی-اجتماعی در«عراق عجم»،پس از درگذشت سلطان«ابو سعید بهادر خان»(736 ه)و تجزیهی حکومتتمرکز و تمدن یافتهی«ایلخانان نخستین»،و پیامدهای قهری ناگوار آن(ر ش:رسالهی«نگاهی به تاریخ عراق عجم و همدان»از نگارنده)،ظاهرا،در نابسامانی و آشفتگی وضع و موقعیت«امرائی»خاندان«سیادت»و«ریاست»مآب«سید»بیتأثیر نبوده،بل نقشی عمده داشته است. شیخ«مزدقانی»هم،قطعا،ایندگرگونیها را فهمیده،و ماندن شاگرد مستعد خود را در همدان،یا مصلحت ندیده،و یا بیفایده دانسته است. به هرحال،چنانکه در«مستدرکات زیستنامه»نیز یادخواهیم کرد،ترک همدان از برای او در حکم نوعی اعتزال از«فتنه»بوده است،همبدانگونه که«ابراهیم ادهم»از خراسان کوچید. «حافظ کربلائی»گوید: «مخفی نماند که حضرت میر-قدس-به اشارهی خفی حقی که از جانب شیخشحضرت شیخ محمود مزدقانی صادر شده بود به سفر در اقطار عالم،و این گوییا در وقتیبوده که از خدمت اخی علی دوستی باز به صحبت شیخ محمود مزدقانی آمده،خدمتشیخ ایشان را به سفر اشارت کرده،و این اشاره نتیجۀ واقعهای بوده که حضرت اخیعلی دوستی دیده بوده،فرموده که:یا سید!دیگهای بسیار دیدم که در جوش است،و تو از هردیگی کفگیری برمیداری. گفتم:چگونه باشد؟گفت:مبارک است،چه صورتاستفاضه است از اولیاء. پس حضرت شیخ مرا به سفر اشارت فرمود تا از آن دیگهاکفگیر بردارم،و آحاد طلاب با وفاق را که در اطراف دنیا باشد،ارشاد نمایم. بنابراین،سفر بسیار کردهاند. »111 دریافتهاند»107. «درویش شیرازی»نیز در«کرسینامه»یاد کرده: {S«مظهر انوار حق سید علی#در همدان داشت موطن آن ولی#صاحب«اوراد فتحیه»است او#سه کرت معموره را دیده است او#صاحب فضل و علوم و معرفت#بود خورشیدی«نظام الدین»صفت»S}108همچنین،«سید محمد خاوری»گفته: {S«میر سید علی شه همدان#سیر اقلیم سبعه کرد نکوS}... (الخ). »109 در«صحیفة الاولیاء»نیز آمده: {S«دگر شیخ شیخم که او سید است#علی نام و الوندی المولد است#بگشت او جهان را سراسر سهبار#بدید اولیا،چارصد،با هزار#نموده است پنجاه سال اختیار#تجافی ز مضجع،زهی مردکار»S}110آنچه دانسته نیست،خط سیر مسافرتها و تاریخ آنها،و نام بسیاری از شهرهاو جایها که وی دیده و از آنها گذشته است. استقصای ما،ذیلا،به سبب فقدان اثریویژه در این باب،مقصور به ذکر نام برخی شهرها و ولایاتی است که در منابعدسترس یاد گردیده. آغاز این سیر و سفرها،چنانکه پیشتر اشاره رفت،به دستور شیخ«مزدقانی»بوده است. اما نگارنده مایل است تأکید نماید که دگرگونیهای سیاسی-اجتماعی در«عراق عجم»،پس از درگذشت سلطان«ابو سعید بهادر خان»(736 ه)و تجزیهی حکومتتمرکز و تمدن یافتهی«ایلخانان نخستین»،و پیامدهای قهری ناگوار آن(ر ش:رسالهی«نگاهی به تاریخ عراق عجم و همدان»از نگارنده)،ظاهرا،در نابسامانی و آشفتگی وضع و موقعیت«امرائی»خاندان«سیادت»و«ریاست»مآب«سید»بیتأثیر نبوده،بل نقشی عمده داشته است. شیخ«مزدقانی»هم،قطعا،ایندگرگونیها را فهمیده،و ماندن شاگرد مستعد خود را در همدان،یا مصلحت ندیده،و یا بیفایده دانسته است. به هرحال،چنانکه در«مستدرکات زیستنامه»نیز یادخواهیم کرد،ترک همدان از برای او در حکم نوعی اعتزال از«فتنه»بوده است،همبدانگونه که«ابراهیم ادهم»از خراسان کوچید. «حافظ کربلائی»گوید: «مخفی نماند که حضرت میر-قدس-به اشارهی خفی حقی که از جانب شیخشحضرت شیخ محمود مزدقانی صادر شده بود به سفر در اقطار عالم،و این گوییا در وقتیبوده که از خدمت اخی علی دوستی باز به صحبت شیخ محمود مزدقانی آمده،خدمتشیخ ایشان را به سفر اشارت کرده،و این اشاره نتیجۀ واقعهای بوده که حضرت اخیعلی دوستی دیده بوده،فرموده که:یا سید!دیگهای بسیار دیدم که در جوش است،و تو از هردیگی کفگیری برمیداری. گفتم:چگونه باشد؟گفت:مبارک است،چه صورتاستفاضه است از اولیاء. پس حضرت شیخ مرا به سفر اشارت فرمود تا از آن دیگهاکفگیر بردارم،و آحاد طلاب با وفاق را که در اطراف دنیا باشد،ارشاد نمایم. بنابراین،سفر بسیار کردهاند. »111 باری،«صوفی»ما به راه افتاده است. اینکه تنها یا با جمعی،از جملهخویشاوندان،بطوریکه برخی یاد کردهاند،عجالة از گفتار ما بیرون است. حدسنگارنده آن است که خویشان وی بعدها،و شاید در بازگشت یکی از اسفار،همراهوی به«ختلان»رفتهاند،و یا در آنجا بدو پیوستهاند. سفرهای نخستین وی،مجردوار،و باز بنابر حدس و گمان،از سفر حج آغاز گردیده است. آوردهاند که: «حضرت میر... ،فرمودند که:کرات به حج رفتهام،به هرکیفیتی که قضا بردهاست. »112. گذشته از اینها،به«اسفراین»رفته و از«نجم الدین ادکانی»(695-778 ه)حدیث شنیده است(ر ش:بخش 5 زیستنامه)،به«طوس»،«مشهد»و«هرات»سفرکرده است. به«ماوراء النهر»کوچیده،و گرفتار زحمات فراوان شده،که از آنجا همرفته است. 113 به«تبریز»برای دیدن«نظام الدین یحیی غوری»سفر کرده114،و در محلهی«ویجویه»آن شهر در زاویهی مزار«سراج الدین اخلاطی»(م. 725 ه)با«سید حسیناخلاطی»بسر برده است115. به«روم»رفته،و چنانکه گوید،در آنجا،از برای غسل،سنگ گرانی برداشته و یخ آب را شکسته است116. سفر دریا کرده و ظاهرا در سواحلاقیانوس«هند»به مقصد«سراندیب»گرفتار سانحه شده است. گوید:«وقتی در کشتینشسته بودم با جمعی کثیر،ناگاها کشتی بشکست و من برتخته پارهای ماندم،چندروزی در دریا برفتم،چون نجات یافتم،سه ماه بایست رفتن تا به آبادانی رسند،که آنجاطعام و شراب باشد. »117. این داستان و نظایر آن،خالی از گزافه نیست،ولی چه باک،نقل آن برای مریدان،از باب اظهار«کرامات»که هست(!). به«سراندیب(سیلان)»رسیده،و«قدمگاه آدم»(!؟)را زیارت کرده،گوید: «به سرندیب میرفتم،سه روز در میان آب و دیوچه بایست رفتن،و در هراندکمسافتی پای را به چوب بایستی تراشیدن و دیوچه را از پای دورانداختن،و از برایشب بودن،سمجها(زیرزمین)کندهاند در جایهائی که اندک خشکی باشد. و چونبه قدمگاه شریف آدم-علیه السلام-رسیدم،زنجیر درازی از آن دیدم که از قلۀصخرۀ عالیه آویخته است. پس از دلیل پرسیدم که به این زنجیر آهنین بالا برمیبایدآمدن؟گفت:آری. پس دست زدم و آن زنجیر را گرفتم و برآمدم و سه روز بالای آنصخره بودم. قدم مبارک آدم-علی نبینا و علیه السلام-در سنگ نشسته و جای آنمانده. جای یک قدم را از اینجا بریدهاند و به دیار دیگر برده،آن را نیز زیارتکردم. »118 در سفرها،رنجهای بسیار برده،و به دفعات،بیطعام و لباس مانده،و فرسنگهاگرسنه و تشنه طی طریق کرده: «وقتی قدم در بادیه به توکل نهادم به موافقت حاجیان،و بیست و هشت روزبیآب و نان برفتم[!؟]که نفس هیچ میلی به خوردن و آشامیدن نداشت. بعد از اینمدت مذکور،میل به اکل و شرب شد،و از جنس مأکول هیچ چیز نبود،و از دینار ودرهم نیز به هیچ چیز راهبر نبودم که با آن طعامی بگیرم و نفس را سیرسازم. کاسه باری،«صوفی»ما به راه افتاده است. اینکه تنها یا با جمعی،از جملهخویشاوندان،بطوریکه برخی یاد کردهاند،عجالة از گفتار ما بیرون است. حدسنگارنده آن است که خویشان وی بعدها،و شاید در بازگشت یکی از اسفار،همراهوی به«ختلان»رفتهاند،و یا در آنجا بدو پیوستهاند. سفرهای نخستین وی،مجردوار،و باز بنابر حدس و گمان،از سفر حج آغاز گردیده است. آوردهاند که: «حضرت میر... ،فرمودند که:کرات به حج رفتهام،به هرکیفیتی که قضا بردهاست. »112. گذشته از اینها،به«اسفراین»رفته و از«نجم الدین ادکانی»(695-778 ه)حدیث شنیده است(ر ش:بخش 5 زیستنامه)،به«طوس»،«مشهد»و«هرات»سفرکرده است. به«ماوراء النهر»کوچیده،و گرفتار زحمات فراوان شده،که از آنجا همرفته است. 113 به«تبریز»برای دیدن«نظام الدین یحیی غوری»سفر کرده114،و در محلهی«ویجویه»آن شهر در زاویهی مزار«سراج الدین اخلاطی»(م. 725 ه)با«سید حسیناخلاطی»بسر برده است115. به«روم»رفته،و چنانکه گوید،در آنجا،از برای غسل،سنگ گرانی برداشته و یخ آب را شکسته است116. سفر دریا کرده و ظاهرا در سواحلاقیانوس«هند»به مقصد«سراندیب»گرفتار سانحه شده است. گوید:«وقتی در کشتینشسته بودم با جمعی کثیر،ناگاها کشتی بشکست و من برتخته پارهای ماندم،چندروزی در دریا برفتم،چون نجات یافتم،سه ماه بایست رفتن تا به آبادانی رسند،که آنجاطعام و شراب باشد. »117. این داستان و نظایر آن،خالی از گزافه نیست،ولی چه باک،نقل آن برای مریدان،از باب اظهار«کرامات»که هست(!). به«سراندیب(سیلان)»رسیده،و«قدمگاه آدم»(!؟)را زیارت کرده،گوید: «به سرندیب میرفتم،سه روز در میان آب و دیوچه بایست رفتن،و در هراندکمسافتی پای را به چوب بایستی تراشیدن و دیوچه را از پای دورانداختن،و از برایشب بودن،سمجها(زیرزمین)کندهاند در جایهائی که اندک خشکی باشد. و چونبه قدمگاه شریف آدم-علیه السلام-رسیدم،زنجیر درازی از آن دیدم که از قلۀصخرۀ عالیه آویخته است. پس از دلیل پرسیدم که به این زنجیر آهنین بالا برمیبایدآمدن؟گفت:آری. پس دست زدم و آن زنجیر را گرفتم و برآمدم و سه روز بالای آنصخره بودم. قدم مبارک آدم-علی نبینا و علیه السلام-در سنگ نشسته و جای آنمانده. جای یک قدم را از اینجا بریدهاند و به دیار دیگر برده،آن را نیز زیارتکردم. »118 در سفرها،رنجهای بسیار برده،و به دفعات،بیطعام و لباس مانده،و فرسنگهاگرسنه و تشنه طی طریق کرده: «وقتی قدم در بادیه به توکل نهادم به موافقت حاجیان،و بیست و هشت روزبیآب و نان برفتم[!؟]که نفس هیچ میلی به خوردن و آشامیدن نداشت. بعد از اینمدت مذکور،میل به اکل و شرب شد،و از جنس مأکول هیچ چیز نبود،و از دینار ودرهم نیز به هیچ چیز راهبر نبودم که با آن طعامی بگیرم و نفس را سیرسازم. کاسه پارهای بدست آوردم و به چند خیمه برفتم. ناگاه به خیمۀ عزیزی رسیدم که التماسهمراهی و رعایت نموده بود،و آن را قبول نکرده بودم. لا جرم نفس شرمنده شد. آنکاسه پاره را برزمین زدم،و در گوشهای رفتم و مراقب شدم و غیبت جستم،و چیزینداشتم که با آن،آب از چاه بیرون آرم. خود را در چاه انداختم وو آب خوردم،و زمانیدر چاه توقف کردم،چه،چاه بلند بود و بیرون آمدن اشکالی داشت. ناگاه دیدم کهشخصی برسر چاه آمد و تبسم نمود و دستار از سر خود برداشت و یک سر دستار بهطرف من فروگذاشت،من آن را گرفته از چاه برآمدم،و چون خواستم که از ویبپرسم که تو کیستی؟او ناپدید شد. [این را خیالات«سید»در نقل برای مریدان،جای دیگر،«خضر»وانموده است،که در«مستدرکات»بدان اشاره خواهیم کرد]. منبرفتم و به قافله رسیدم. اهل قافله،تعجب نمودند که چگونه از شراعراب به سلامتماندی؟چون در میان قافله معروف شدم،بیشتر وقت از قافله جدا میرفتم،و شب در میانقافله نمیبودم،اگرچه شدت خوف بود از اعراب»119. [چه جای خوف اگر«خضر»همهجا همراه بوده است!] شادروان«کسروی»درست میگفت:«این گونه افسانهها که باید آنها را«چیستان»نامید و در کتابهای صوفیان فراوان است،خواستهاند چنین فهمانند که ما را به یکجهان دیگری راه است،و یک زبان دیگری میداریم و رازهایی با خدا در میان است»120. باری،ظاهرا،در اواسط سدهی هشتم،در ماوراء النهر رحل اقامت افکنده،زمانی در«بلخ»و«بدخشان»گذرانده،تا آنکه(در سال 774 ه)به ناحیهی«ختلان»(کولاب،یا کلیاب کنونی-واقع در تاجیکستان شوروی)رفته،و در آنجا سکونتگزیده،«اکابر و اشراف آن دیار به شرف ارادت ایشان مشرف شدند»121،چندان که«امیر تیمور گورکان»(771-807 ه)از نفوذ وی بیمناک شده و ناگزیر با وی ملاقاتنموده است(که شرح آن در بخش 8 خواهد آمد). وی خواهش«تیمور»را به ماندگاریدر«ختلان»نپذیرفته،و گفته است:«مأمورم که به کشمیر رووم و اهل آن دیار را بهاسلام دلالت کنم»122. پس،نخستین بار،به سال«774»به«کشمیر»رفته123،و بهدعوت اسلامی پرداخته است. نامههای وی به ملوک آن نواحی،هم در این سالها نگاشتهآمده است124،از جمله به:سلطان«قطب الدین شاهمیری»(775-796 ه)،سلطان«طغان شاه»حاکم«کونار»،سلطان«محمد بهرامشاه»حاکم بلخ و بدخشان،سلطان«غیاث الدین»حاکم«پاخلی»-که به آنجا رفته و گلایه و اشاره کرده است به هنگامهیاهالی«کافرستان»(نورستان کنونی)-به سبب تبلیغ وی. تا آنکه،«از آن جمله در کرۀ سیوم که حضرت«میر»از ختلان متوجه کعبۀ معظمهبودهاند»125،چون به«یزد»میرسند،در مسجدی فرود آمده،زنی دوازده هزار دینارنقره،نذری به نزد او میآورد که به نیت حج گردآورده بوده است،«سید»همهی آنهارا به فقرا تقسیم میکند126. آنگاه،به دیدار«شاه نعمة الله ولی»(730-827 ه)میرود،که وی تقاضا میکند«پاتابۀ خود را ارسال نماید که ایشان سرپیچ خود پارهای بدست آوردم و به چند خیمه برفتم. ناگاه به خیمۀ عزیزی رسیدم که التماسهمراهی و رعایت نموده بود،و آن را قبول نکرده بودم. لا جرم نفس شرمنده شد. آنکاسه پاره را برزمین زدم،و در گوشهای رفتم و مراقب شدم و غیبت جستم،و چیزینداشتم که با آن،آب از چاه بیرون آرم. خود را در چاه انداختم وو آب خوردم،و زمانیدر چاه توقف کردم،چه،چاه بلند بود و بیرون آمدن اشکالی داشت. ناگاه دیدم کهشخصی برسر چاه آمد و تبسم نمود و دستار از سر خود برداشت و یک سر دستار بهطرف من فروگذاشت،من آن را گرفته از چاه برآمدم،و چون خواستم که از ویبپرسم که تو کیستی؟او ناپدید شد. [این را خیالات«سید»در نقل برای مریدان،جای دیگر،«خضر»وانموده است،که در«مستدرکات»بدان اشاره خواهیم کرد]. منبرفتم و به قافله رسیدم. اهل قافله،تعجب نمودند که چگونه از شراعراب به سلامتماندی؟چون در میان قافله معروف شدم،بیشتر وقت از قافله جدا میرفتم،و شب در میانقافله نمیبودم،اگرچه شدت خوف بود از اعراب»119. [چه جای خوف اگر«خضر»همهجا همراه بوده است!] شادروان«کسروی»درست میگفت:«این گونه افسانهها که باید آنها را«چیستان»نامید و در کتابهای صوفیان فراوان است،خواستهاند چنین فهمانند که ما را به یکجهان دیگری راه است،و یک زبان دیگری میداریم و رازهایی با خدا در میان است»120. باری،ظاهرا،در اواسط سدهی هشتم،در ماوراء النهر رحل اقامت افکنده،زمانی در«بلخ»و«بدخشان»گذرانده،تا آنکه(در سال 774 ه)به ناحیهی«ختلان»(کولاب،یا کلیاب کنونی-واقع در تاجیکستان شوروی)رفته،و در آنجا سکونتگزیده،«اکابر و اشراف آن دیار به شرف ارادت ایشان مشرف شدند»121،چندان که«امیر تیمور گورکان»(771-807 ه)از نفوذ وی بیمناک شده و ناگزیر با وی ملاقاتنموده است(که شرح آن در بخش 8 خواهد آمد). وی خواهش«تیمور»را به ماندگاریدر«ختلان»نپذیرفته،و گفته است:«مأمورم که به کشمیر رووم و اهل آن دیار را بهاسلام دلالت کنم»122. پس،نخستین بار،به سال«774»به«کشمیر»رفته123،و بهدعوت اسلامی پرداخته است. نامههای وی به ملوک آن نواحی،هم در این سالها نگاشتهآمده است124،از جمله به:سلطان«قطب الدین شاهمیری»(775-796 ه)،سلطان«طغان شاه»حاکم«کونار»،سلطان«محمد بهرامشاه»حاکم بلخ و بدخشان،سلطان«غیاث الدین»حاکم«پاخلی»-که به آنجا رفته و گلایه و اشاره کرده است به هنگامهیاهالی«کافرستان»(نورستان کنونی)-به سبب تبلیغ وی. تا آنکه،«از آن جمله در کرۀ سیوم که حضرت«میر»از ختلان متوجه کعبۀ معظمهبودهاند»125،چون به«یزد»میرسند،در مسجدی فرود آمده،زنی دوازده هزار دینارنقره،نذری به نزد او میآورد که به نیت حج گردآورده بوده است،«سید»همهی آنهارا به فقرا تقسیم میکند126. آنگاه،به دیدار«شاه نعمة الله ولی»(730-827 ه)میرود،که وی تقاضا میکند«پاتابۀ خود را ارسال نماید که ایشان سرپیچ خود کنند»127سپس روی به عراق آورده«چون به بغداد رسیده،قدم به بادیه نهادهاند... ،و دیگرر سواری نفرمودهاند»،آنگاه به«مدینه»رفتهاند. 128 دومین سفر وی به«کشمیر»،به سال 781 ه بوده،که در رأس 700 تن ازمریدان خود،به منظور مذهبی،بدانجا تاخته است129. «در تواریخ اعظمی مسطوراست که:حضرت میر که سه بار سیر ربع مسکون فرمود،هرسه بار در«کمشیر»همرونق افزا گشت. «مرتبۀ سومو چون تشریف ارزانی داشت،بعد از توقف چند ماه،درسال 786 ه از این شهر عزم ترحیل کرد،و از کشمیر به سواد کبیر رسید،و به رحمتحق پیوست. »130. این نظر،درست نیست،چه آنکه دست کم،سفر نخستین حج وی ازطریق«کشمیر»نبوده،و دیگر آنکه(به گفتهی«حکمت»دو بار به«کشمیر»رفته است. «به هرحال،اوقات عمر شریف در ریاضت و مجاهده و سیر و سفر و قطع منازلبسر بردهاند،و در آخر در حدود ختلان و بدخشان رحل اقامت انداخته بوده،تا... »131. در اینجا،نکتهیی دریغانگیز بنظر میرسد که از ذکر آن،خودداری نتوان کرد،و آن اینکه:ای کاش«سید»از آن همه«سیر و سفر»های 50-60 ساله،مختصرییادداشتهای بدردبخور تاریخی-اجتماعی-فرهنگی از شهرهایی که رفته و مردمانی کهدیده،برای آیندگان فراهم میکرد. این«ابن بطوطۀ طنجی»(703-779 ه)است،کهاز آن سوی دنیای آن زمان-از اعماق و اقصای«مغرب»افریقا-باید راه بیفتد وبیاید،به جای همروزگار ایرانی صوفیاش«سید همدانی»،از ایران تا هند،و چین وجز اینها را،تا آنجا که میتواند و مجال مییابد،صادقانه«مردمنگاری»کند،کهسیاحتنامهی او از جهت بیان اوضاع و احوال تمدن و فرهنگ و تاریخ بلادی که وی درطی سفرهای خویش دیده است،اهمیت تمام دارد. »132 7-معاصران و معاشران همروزگاران«سید»،از هرطبقه و گروه اجتماعی-سیاسی،خواه کسانی را کهدیده و به نحوی با آنان برخورد و پیوند داشته،و خواه آنان که ندیده و تنها ازهمعصران وی بشمارند،بسیارند. زیرا،یکی به سبب وجود حکومتها و امارتهایمتعدد و متفرق در آن سده،و نیز تعدد مراکز دینی-فرهنگی و تکثر شیوخ و تصوفخانقاهی،و دوم،به دلیل جهانگردی و اسفار پرشمار و مکرر«سید»از غرب به شرقو از شمال به جنوب،کسان بسیاری اعم از امرا،علما،و عرفا را میتوان یاد کرد. لیکن در این بخش از گفتار،ما تنها به ذکر همروزگاران نامدار،به لحاظ درکسیاسی-تاریخی زمان حیات«سید»(713-786 ه)،مجملا به نامبرداری«ملوک»و«امرا»ی سلسلههای فرمانروای آن دوره،خواهیم پرداخت. آنگاه از«شیوخی»که ملاقاتکرده،و بعضا نکرده،مبتنی برم نابع زیستنامگی وی یاد خواهیم کرد. سپس ناممریدان و همراهان او را،که هم در منابع دسترس یاد شدهاند،برخواهیم نگاشت وبس. &%02805ZIFG028G% کنند»127سپس روی به عراق آورده«چون به بغداد رسیده،قدم به بادیه نهادهاند... ،و دیگرر سواری نفرمودهاند»،آنگاه به«مدینه»رفتهاند. 128 دومین سفر وی به«کشمیر»،به سال 781 ه بوده،که در رأس 700 تن ازمریدان خود،به منظور مذهبی،بدانجا تاخته است129. «در تواریخ اعظمی مسطوراست که:حضرت میر که سه بار سیر ربع مسکون فرمود،هرسه بار در«کمشیر»همرونق افزا گشت. «مرتبۀ سومو چون تشریف ارزانی داشت،بعد از توقف چند ماه،درسال 786 ه از این شهر عزم ترحیل کرد،و از کشمیر به سواد کبیر رسید،و به رحمتحق پیوست. »130. این نظر،درست نیست،چه آنکه دست کم،سفر نخستین حج وی ازطریق«کشمیر»نبوده،و دیگر آنکه(به گفتهی«حکمت»دو بار به«کشمیر»رفته است. «به هرحال،اوقات عمر شریف در ریاضت و مجاهده و سیر و سفر و قطع منازلبسر بردهاند،و در آخر در حدود ختلان و بدخشان رحل اقامت انداخته بوده،تا... »131. در اینجا،نکتهیی دریغانگیز بنظر میرسد که از ذکر آن،خودداری نتوان کرد،و آن اینکه:ای کاش«سید»از آن همه«سیر و سفر»های 50-60 ساله،مختصرییادداشتهای بدردبخور تاریخی-اجتماعی-فرهنگی از شهرهایی که رفته و مردمانی کهدیده،برای آیندگان فراهم میکرد. این«ابن بطوطۀ طنجی»(703-779 ه)است،کهاز آن سوی دنیای آن زمان-از اعماق و اقصای«مغرب»افریقا-باید راه بیفتد وبیاید،به جای همروزگار ایرانی صوفیاش«سید همدانی»،از ایران تا هند،و چین وجز اینها را،تا آنجا که میتواند و مجال مییابد،صادقانه«مردمنگاری»کند،کهسیاحتنامهی او از جهت بیان اوضاع و احوال تمدن و فرهنگ و تاریخ بلادی که وی درطی سفرهای خویش دیده است،اهمیت تمام دارد. »132 7-معاصران و معاشران همروزگاران«سید»،از هرطبقه و گروه اجتماعی-سیاسی،خواه کسانی را کهدیده و به نحوی با آنان برخورد و پیوند داشته،و خواه آنان که ندیده و تنها ازهمعصران وی بشمارند،بسیارند. زیرا،یکی به سبب وجود حکومتها و امارتهایمتعدد و متفرق در آن سده،و نیز تعدد مراکز دینی-فرهنگی و تکثر شیوخ و تصوفخانقاهی،و دوم،به دلیل جهانگردی و اسفار پرشمار و مکرر«سید»از غرب به شرقو از شمال به جنوب،کسان بسیاری اعم از امرا،علما،و عرفا را میتوان یاد کرد. لیکن در این بخش از گفتار،ما تنها به ذکر همروزگاران نامدار،به لحاظ درکسیاسی-تاریخی زمان حیات«سید»(713-786 ه)،مجملا به نامبرداری«ملوک»و«امرا»ی سلسلههای فرمانروای آن دوره،خواهیم پرداخت. آنگاه از«شیوخی»که ملاقاتکرده،و بعضا نکرده،مبتنی برم نابع زیستنامگی وی یاد خواهیم کرد. سپس ناممریدان و همراهان او را،که هم در منابع دسترس یاد شدهاند،برخواهیم نگاشت وبس. &%02805ZIFG028G% (الف)ملوک و امرا: در آن سده(هشتم)،بطور عمده،سلسلههای«ایلخانی»و پس از آن«چوپانی»و«ایلکانی»(جلایری)در آذربایجان،کردستان،و عراق عجم،«مظفری»در جنوبایران(«فارس»و«کرمان»)،«سربداری»و«آل کرت»در خراسان ایران،«جغتایی»(طغاتیموری)در خراسان قدیم و ماوراء النهر-سپس«امیر تیمور گورکان،ملوک«بامیان»(بلخ و بدخشان)،و«سواتی»در کشمیر،فرمانروایی کردهاند. 1-سلطان محمد خدا بندۀ اولجایتو(703-716 ه)،که ولادت«سید»در عهد اوبوده است. 2-ابو سعید بهادر خان(717-736 ه)-آخرین سلطانی که حکم وی در تماممتصرفات دولت«ایلخانی»(هولاکویی)جاری بود. برگزاری«مجمع»بزرگان دین،که«سید»و پدر و خال وی هم در آن حضور داشتهاند،در عهد او(حدود سالهای 720-725 ه)در«سلطانیه»یا«همدان»بوده است. «خواجه غیاث الدین همدانی»وزیر(کشتهی 736 ه)-فرزند«خواجه رسید الدین همدانی»وزیر،هم در سال مرگ آنسلطان،به دلیل گرایش به فئودالیسم متمرکز و متمدن ایرانی،به قتل آمد. 3-«امیر چوپان»(694-728 ه)-که در عهد«ابو سعید»یکهتاز میدان سیاستو همه کارهی حکومت«ایلخانی»و از کلان فئودالهای غارت پیشه بود،و در همداناملاک و مستغلات داشت133. 4-«امیر ایسن قتلغ»-که اقطاع استغلال همدان را داشته،و زمانی در خراسانبوده،و پسرش«امیرزاده آی ملک ایسن قتلغ»-افسری شجاع که بدست«ملک اشرفچوپانی»بقتل آمد(743 ه). 5-شیخ حسن ایلکانی(741-757 ه)معروف به«شیخ حسن بزرگ»-مؤسسسلسلهی«جلایری»است. «خواجه شمس الدین زکریا»-خواهرزاده و داماد«خواجهغیاث الدین رشیدی»،در سال 738،وزارت او را یافت. 6-طغاتیمور خان(امیر شیخ علی)-حکمران خراسان(737-754 ه)که مکرربه عراق عجم لشکرکشی کرده،و از مغولهای متخصص قتل و غارت و ویرانی بودهاست. پس از او پسرش«لقمان پادشاه»(761-790 ه)،عنوان سلطنت گرگان داشتهاست. 7-شیخ حسن چوپانی(716-744 ه)معروف به«شیخ حسن کوچک»-نمایندهیجریان فئودالیسم کوچندهی غارت پیشهی مغولی بوده است. 8-«امیر ملک اشرف»(744-758 ه)-برادر همان«شیخ حسن چوپانی»،کهسیزده سال به ظلم و بیداد و قتل و غارت تمام پرداخت. مخاجرت«سید»و برخی ازاعضای خانوادهی او،بی تأثیر از نتایج حکومت وی نبوده است. 9-«امیر شیخ ابو اسحاق اینجو»(کشتهی 758 ه)-صاحب شیراز. 10-«ملک عز الدین لر»(750-804 ه)-فرمانروای لرستان. 11-سلطان معز الدین اویس ایلکانی(757-776 ه)،پادشاهی هنر دوست و (الف)ملوک و امرا: در آن سده(هشتم)،بطور عمده،سلسلههای«ایلخانی»و پس از آن«چوپانی»و«ایلکانی»(جلایری)در آذربایجان،کردستان،و عراق عجم،«مظفری»در جنوبایران(«فارس»و«کرمان»)،«سربداری»و«آل کرت»در خراسان ایران،«جغتایی»(طغاتیموری)در خراسان قدیم و ماوراء النهر-سپس«امیر تیمور گورکان،ملوک«بامیان»(بلخ و بدخشان)،و«سواتی»در کشمیر،فرمانروایی کردهاند. 1-سلطان محمد خدا بندۀ اولجایتو(703-716 ه)،که ولادت«سید»در عهد اوبوده است. 2-ابو سعید بهادر خان(717-736 ه)-آخرین سلطانی که حکم وی در تماممتصرفات دولت«ایلخانی»(هولاکویی)جاری بود. برگزاری«مجمع»بزرگان دین،که«سید»و پدر و خال وی هم در آن حضور داشتهاند،در عهد او(حدود سالهای 720-725 ه)در«سلطانیه»یا«همدان»بوده است. «خواجه غیاث الدین همدانی»وزیر(کشتهی 736 ه)-فرزند«خواجه رسید الدین همدانی»وزیر،هم در سال مرگ آنسلطان،به دلیل گرایش به فئودالیسم متمرکز و متمدن ایرانی،به قتل آمد. 3-«امیر چوپان»(694-728 ه)-که در عهد«ابو سعید»یکهتاز میدان سیاستو همه کارهی حکومت«ایلخانی»و از کلان فئودالهای غارت پیشه بود،و در همداناملاک و مستغلات داشت133. 4-«امیر ایسن قتلغ»-که اقطاع استغلال همدان را داشته،و زمانی در خراسانبوده،و پسرش«امیرزاده آی ملک ایسن قتلغ»-افسری شجاع که بدست«ملک اشرفچوپانی»بقتل آمد(743 ه). 5-شیخ حسن ایلکانی(741-757 ه)معروف به«شیخ حسن بزرگ»-مؤسسسلسلهی«جلایری»است. «خواجه شمس الدین زکریا»-خواهرزاده و داماد«خواجهغیاث الدین رشیدی»،در سال 738،وزارت او را یافت. 6-طغاتیمور خان(امیر شیخ علی)-حکمران خراسان(737-754 ه)که مکرربه عراق عجم لشکرکشی کرده،و از مغولهای متخصص قتل و غارت و ویرانی بودهاست. پس از او پسرش«لقمان پادشاه»(761-790 ه)،عنوان سلطنت گرگان داشتهاست. 7-شیخ حسن چوپانی(716-744 ه)معروف به«شیخ حسن کوچک»-نمایندهیجریان فئودالیسم کوچندهی غارت پیشهی مغولی بوده است. 8-«امیر ملک اشرف»(744-758 ه)-برادر همان«شیخ حسن چوپانی»،کهسیزده سال به ظلم و بیداد و قتل و غارت تمام پرداخت. مخاجرت«سید»و برخی ازاعضای خانوادهی او،بی تأثیر از نتایج حکومت وی نبوده است. 9-«امیر شیخ ابو اسحاق اینجو»(کشتهی 758 ه)-صاحب شیراز. 10-«ملک عز الدین لر»(750-804 ه)-فرمانروای لرستان. 11-سلطان معز الدین اویس ایلکانی(757-776 ه)،پادشاهی هنر دوست و ادبپرور بوده است. 12-سلطان حسین ایلکانی(776-784 ه)،نیز از سلسلهی«جلایری». 13-ایمر مبارز الدین مظفری(723-760 ه)-مؤسس سلسلهی«آل مظفر». 14-شاه شجاع مظفری(760-786 ه)-که چند بار به عراق و آذربایجانلشکرکشی کرده. 15-شاه یحیی مظفری(744-795 ه)-صاحب یزد. 16-شاه منصور مظفری(745-795 ه)-که چند سالی حاکم اصفهان،همدان،و«ری»بوده است. 17-«امیر شیخ علی ایناق»(765-776 ه)-حاکم همدان. 18-شجاع الدین عادل آقا(774-788 ه)-حاکم ری و عراق(سلطانیه)وصاحب اختیار ممالک جلایری. 19-«امیر ولی»،از حکمرانان سرگردان«طغاتیموری»،حاکم گرگان و«ری». *«سربداران»در تاریخ ایران قبل از صفویه،اعتباری خاص دارند،و آن قیامایشان است به مخالفت با اهل تسنن به عنوان علمداری از مذهب شیعه،و سعی درانتشار آداب و احکام این دین. کار خود را به شکل دعوت فرقهای و مرید و مرادی کهاز این جهات میتوان ایشان را پیشقدمان مریدان«شیخ صفی الدین اردبیلی»و فرزنداناو دانست. امرای این سلسله شهر«سبزوار»را که از قدیم مردم آن به تشیع اشتهارداشتند مرکز خود قرار دادند،و با دراویش و مرادانی که به حب آل علی مشهوربوند،رابطهی ارادت برقرار کردند. 134 بعید نیست آن دورهی 20 سالهیی که از حیات«سید علی همدانی»-(حدود740-760)-اطلاعی در دست نیست،و ظاهرا در سیر و سفر بوده،به میانسربداران خراسان رفته باشد،و در آنجا بسر برده،لاکن بعدا به دلایل سیاسی(هنگامقدرتیابی«تیمور لنگ»)از این بابت سخنی نرانده،و خبری ضبط نگردیده است. 20-«خواجه یحیی کرابی»(753-759 ه)سربداری،و برادرش«خواجه ظهیر»(759-760)،و«پهلوان حیدر قصاب»(760-761)،و«میرزا لطف الله بن خواجهمسعود»(761-762)،و«پهلوان حسن دامغانی»(762-766). 21-«خواجه نجم الدین علی مؤید»(776-788 ه)-که«شیخ شهید»(786 ه)کتاب«اللمعة الدمشقیه»را برای او نوشته است. 22-«غیاث الدین پیرعلی»(772-791 ه)از ملوک«آل کرت»در«هرات». * خانها،یا«جغتاییان»ماوراء النهر: 23-بویان قلی»(749-760)،«شاه تیمور بن عبد الله»(مردهی 760)،«تو قلقتیمور»(تا 771 ه)،«الیاس خواجه بن تو قلق تیمور»(از 764-؟)،و«قمر الدین»... «وحدت جغتاییان با قدرت یافتن«تیمور لنگ»-771 ه-از میان رفت،و ادبپرور بوده است. 12-سلطان حسین ایلکانی(776-784 ه)،نیز از سلسلهی«جلایری». 13-ایمر مبارز الدین مظفری(723-760 ه)-مؤسس سلسلهی«آل مظفر». 14-شاه شجاع مظفری(760-786 ه)-که چند بار به عراق و آذربایجانلشکرکشی کرده. 15-شاه یحیی مظفری(744-795 ه)-صاحب یزد. 16-شاه منصور مظفری(745-795 ه)-که چند سالی حاکم اصفهان،همدان،و«ری»بوده است. 17-«امیر شیخ علی ایناق»(765-776 ه)-حاکم همدان. 18-شجاع الدین عادل آقا(774-788 ه)-حاکم ری و عراق(سلطانیه)وصاحب اختیار ممالک جلایری. 19-«امیر ولی»،از حکمرانان سرگردان«طغاتیموری»،حاکم گرگان و«ری». *«سربداران»در تاریخ ایران قبل از صفویه،اعتباری خاص دارند،و آن قیامایشان است به مخالفت با اهل تسنن به عنوان علمداری از مذهب شیعه،و سعی درانتشار آداب و احکام این دین. کار خود را به شکل دعوت فرقهای و مرید و مرادی کهاز این جهات میتوان ایشان را پیشقدمان مریدان«شیخ صفی الدین اردبیلی»و فرزنداناو دانست. امرای این سلسله شهر«سبزوار»را که از قدیم مردم آن به تشیع اشتهارداشتند مرکز خود قرار دادند،و با دراویش و مرادانی که به حب آل علی مشهوربوند،رابطهی ارادت برقرار کردند. 134 بعید نیست آن دورهی 20 سالهیی که از حیات«سید علی همدانی»-(حدود740-760)-اطلاعی در دست نیست،و ظاهرا در سیر و سفر بوده،به میانسربداران خراسان رفته باشد،و در آنجا بسر برده،لاکن بعدا به دلایل سیاسی(هنگامقدرتیابی«تیمور لنگ»)از این بابت سخنی نرانده،و خبری ضبط نگردیده است. 20-«خواجه یحیی کرابی»(753-759 ه)سربداری،و برادرش«خواجه ظهیر»(759-760)،و«پهلوان حیدر قصاب»(760-761)،و«میرزا لطف الله بن خواجهمسعود»(761-762)،و«پهلوان حسن دامغانی»(762-766). 21-«خواجه نجم الدین علی مؤید»(776-788 ه)-که«شیخ شهید»(786 ه)کتاب«اللمعة الدمشقیه»را برای او نوشته است. 22-«غیاث الدین پیرعلی»(772-791 ه)از ملوک«آل کرت»در«هرات». * خانها،یا«جغتاییان»ماوراء النهر: 23-بویان قلی»(749-760)،«شاه تیمور بن عبد الله»(مردهی 760)،«تو قلقتیمور»(تا 771 ه)،«الیاس خواجه بن تو قلق تیمور»(از 764-؟)،و«قمر الدین»... «وحدت جغتاییان با قدرت یافتن«تیمور لنگ»-771 ه-از میان رفت،و سرانجام قلمرو آنان در ماوراء النهر بدست شیبانیان(905-1007)افتاد. »135 24-امیر تیمور گورکان(771-807 ه). که نخست با سرکوبی امرای ماوراء-النهر و خوارزم اقتدار یافت. وی،از جمله. از نفوذ«سید علی همدانی»در آن دیاربیمناک شد. ناچار با وی ملاقات کرد و خواست که«ختلان»را ترک کند. «سید»هم بهبهانهی آنکه«مأمورم که به کشمیر روم و اهل آن دیار را به اسلام دلالت کنم. »ازآنجا کوچید(سال 774 ه). 25-کیخسرو(کشتهی 773 ه)پادشاه«ختلان»،که به اتهام همستی با«خوارزمشاه»(حسین صوفی)،به دستور«امیر تیمور»بقتل آمد. 26-«میرزاده میرکا»،از امیرزادگان ناحیت«بلخ و بدخشان»-که احوالشدانسته نیست،مخاطب برخی از نامههای«سید علی». 27-سلطان محمد بهرام شاه بن سلطان خان،فرمانروای ناحیت«بلخ و بدخشان»،که به«سید علی»ارادت داشته،و«سید»بنا به درخواست وی،رسالهی«واردات»رابرای وی نگاشت. همچنین،مخاطب برخی از نامههای اوست،از جمله نامهیی که«بهرامشاهیه»شهرت یافته است(ر ش:کتابنامه. ش 61،و ش 55-مکتوبات). 28-«سلطان طغان شاه»-حاکم ناحیهی«کونار»(نزدیکی مرز افغانستان وپاکستان)-تحت الحمایۀ پادشاهان«کشمیر»،مخاطب برخی از نامههای«سید علی». 29-«سلطان غیاث الدین»-حاکم ناحیهی«پاخلی»(پکهلی)متصل به«کونار»(از توابع کشمیر)،مخاطب برخی از نامههای«سید علی»،که به تحریک وی علمای«کافرستان»(نورستان کنونی)آشوب و هنگامهیی علیه«سید»برپا کردند. «سید»که از روش او ناخرسند بوده،طی چند نامه وی را سرزنش و دلالت به اصلاح کرده،و از منافقان برحذر داشته است. 30-«ملک شرف الدین خضر شاه»-حاکم ناحیهی«پاخلی»و جانشین«سلطانغیاث الدین»مذکور،که«سید»در سالمرگ خود،به هنگام آخرین مسافرت از کشمیربه ترکستان،در آن ناحیه،میهمان او بود(ذیقعدۀ 786 ه)،و به خواست وی سلسلهنامهی«خرقۀ درویشی کبرویۀ»خود را برای وی نوشت،که به«وصیتنامه»(ر ش:کتابنامه،ش 23)شهرت یافته است. آنگاه،در همانجا بیمار شد و در ذیحجهی همانسال درگذشت. 31-سلطان«شمس الدین شاه میرطاهر»سواتی(747-751 ه)،که نخستین بارمردم«کشمیر»به کوشش او روی به اسلام آوردند. 32-سلطان«قطب الدین بن طاهر»شاهمیری(772-788 ه)«هندال؟»(780-796)-کشمیری،که هنگام ورود سید،به«کشمیر»در 781 ه،از وی استقبال کردو مرید وی شد،از او اخذ معرفت نمود،و چون«از راه بیخبری به احکام اسلام جمعبین الاختین نموده بود،به دستور«سید»یکی را طلاق گفت»،خود را به لباس اسلامیبیار است،و سید از راه محبت و شفقت کلاه فقر خویش را به وی داد،که همیشه برتاج خویش میگذاشت. این سنت تا آخر سلطنت«فتح شاه»(888-926 ه)در فرزندان سرانجام قلمرو آنان در ماوراء النهر بدست شیبانیان(905-1007)افتاد. »135 24-امیر تیمور گورکان(771-807 ه). که نخست با سرکوبی امرای ماوراء-النهر و خوارزم اقتدار یافت. وی،از جمله. از نفوذ«سید علی همدانی»در آن دیاربیمناک شد. ناچار با وی ملاقات کرد و خواست که«ختلان»را ترک کند. «سید»هم بهبهانهی آنکه«مأمورم که به کشمیر روم و اهل آن دیار را به اسلام دلالت کنم. »ازآنجا کوچید(سال 774 ه). 25-کیخسرو(کشتهی 773 ه)پادشاه«ختلان»،که به اتهام همستی با«خوارزمشاه»(حسین صوفی)،به دستور«امیر تیمور»بقتل آمد. 26-«میرزاده میرکا»،از امیرزادگان ناحیت«بلخ و بدخشان»-که احوالشدانسته نیست،مخاطب برخی از نامههای«سید علی». 27-سلطان محمد بهرام شاه بن سلطان خان،فرمانروای ناحیت«بلخ و بدخشان»،که به«سید علی»ارادت داشته،و«سید»بنا به درخواست وی،رسالهی«واردات»رابرای وی نگاشت. همچنین،مخاطب برخی از نامههای اوست،از جمله نامهیی که«بهرامشاهیه»شهرت یافته است(ر ش:کتابنامه. ش 61،و ش 55-مکتوبات). 28-«سلطان طغان شاه»-حاکم ناحیهی«کونار»(نزدیکی مرز افغانستان وپاکستان)-تحت الحمایۀ پادشاهان«کشمیر»،مخاطب برخی از نامههای«سید علی». 29-«سلطان غیاث الدین»-حاکم ناحیهی«پاخلی»(پکهلی)متصل به«کونار»(از توابع کشمیر)،مخاطب برخی از نامههای«سید علی»،که به تحریک وی علمای«کافرستان»(نورستان کنونی)آشوب و هنگامهیی علیه«سید»برپا کردند. «سید»که از روش او ناخرسند بوده،طی چند نامه وی را سرزنش و دلالت به اصلاح کرده،و از منافقان برحذر داشته است. 30-«ملک شرف الدین خضر شاه»-حاکم ناحیهی«پاخلی»و جانشین«سلطانغیاث الدین»مذکور،که«سید»در سالمرگ خود،به هنگام آخرین مسافرت از کشمیربه ترکستان،در آن ناحیه،میهمان او بود(ذیقعدۀ 786 ه)،و به خواست وی سلسلهنامهی«خرقۀ درویشی کبرویۀ»خود را برای وی نوشت،که به«وصیتنامه»(ر ش:کتابنامه،ش 23)شهرت یافته است. آنگاه،در همانجا بیمار شد و در ذیحجهی همانسال درگذشت. 31-سلطان«شمس الدین شاه میرطاهر»سواتی(747-751 ه)،که نخستین بارمردم«کشمیر»به کوشش او روی به اسلام آوردند. 32-سلطان«قطب الدین بن طاهر»شاهمیری(772-788 ه)«هندال؟»(780-796)-کشمیری،که هنگام ورود سید،به«کشمیر»در 781 ه،از وی استقبال کردو مرید وی شد،از او اخذ معرفت نمود،و چون«از راه بیخبری به احکام اسلام جمعبین الاختین نموده بود،به دستور«سید»یکی را طلاق گفت»،خود را به لباس اسلامیبیار است،و سید از راه محبت و شفقت کلاه فقر خویش را به وی داد،که همیشه برتاج خویش میگذاشت. این سنت تا آخر سلطنت«فتح شاه»(888-926 ه)در فرزندان او باقی ماند. «سید»رسالهی«عقبات»یا«قدوسیه»را برای او نگاشته است،و نیز،مخاطب برخی از نامههای اوست. 136. از دو پادشاه دیگر کشمیر:«علاء الدین علی شیر»(751-760 ه)و«شهاب الدینشیر اشامک»(760-780 ه)نیز یاد باید کرد. (ب)شیوخ و علماء: پیشتر یاد گردید که خود«سید»ادعا کرده است که«هزار و چهار صد ولی را... دریافتهام،چهار صد تن از این اولیاء را دیک مجلس،در صغر سن دریافتهام»،و سبباجتماع ایشان در همان داستان«مجمع الاکابر»یاد شد(ر ش:بخش 3-بالش و پرورش). همچنین،«حافظ کربلائی»آورده است که وی«سه کرت معمورۀ عالم را گردیدهاند،وهزار و چهار صد و سی و چهار کس از اولیای خدا را دریافتهاند،و سی و چهار تناز آن اولیاء برای آن حضرت،اجازۀ ارشاد قولا و کتابة فرمودهاند و دادهاند،و خرقۀتکمیل پوشاندهاند... »137. نام آن 34 تن را در پایان این مقال،ذکر خواهیم کرد. 1-سید علاء الدین همدانی،خال«سید»که به گفتهی خود او از«اولیاء»بوده،و تربیت«سید»را در خردسالی به عهده گرفته،و راهنمای«طریقت»وی گردیده است. ظاهرا،«سید تاج الدین»و«سید حسین سمنانی»(؟)پسران وی(به قولی«خالوزاده»هایسید)باشند که همراه«سید»به سال 781 ه به«کشمیر»رفته،و در آنجا توطنکردهاند،و در نشر فرهنگ ایرانی کوشیدهاند. 2-استاد یا«عالم متقی»گمنام که خال«سید»برای تعلیم او به خدمت گرفتهبوده،و در دوازده سالگی،مبادی تصوف-از قبیل«ذکر»،«غیبت»و«رؤیت»را بدوآموخته،او را به نزد«شیخ مزدقانی»رهنما شته است. 138 3-شیخ صفی الدین اردبیلی(650-735 ه)،عارف و صوفی مشهور که سلاطینصفویه خود را بدو منسوب کردهاند. وی علاوه از زعامت معنوی ترکان،سعی در جلبمحبت مردم و رهانیدن ایشان از ستم حکومت و حالت ناایمنی داشت. پسرش«صدر الدینموسی صفوی»-از دختر«شیخ زاهد گیلانی»،با فتیان و جنبش صوفیان پیوند داشت. 4-«پوریای ولی»-پهلوان محمود خوارزمی قتالی(م. 722 ه)،که شرح احوالاو را«جعفر بدخشی»-شاگرد«سید علی»-در جنب شرح حال«سید»در«خلاصةالمناقب»آورده است. علاوه از جنبهی پهلوانی و جوانمردی،از لحاظ ادب صوفیانههم درخور ذکر است. «بدخشی»یاد کرده که«پهلوان محمود»از اهل ملامت بوده،وگهگاه نیز به خرابات میرفته است. 139 5-«علاء الدولۀ سمنانی»-رکن الدین ابو المکارم احمد بن محمد بیابانکی،عارف مشهور،که خاندان او از بزرگان عصر بودهاند،و بعضا وزارت داشتهاند. خوداو در آغاز جوانی مشاغل دیوانی داشته،و از سال 686 ه به تصوف گراییده،و درخانقاه«سکاکی»سمنان به ترتیب صوفیه پرداخت. وی از سلسلهی«کبرویه»است،وصاحب تألیفاتی به فارسی و عربی است. «سید علی»در همان داستان برگزاری«مجمع»بزرگان دین یاد کرده که:«اول حضرت شیخ علاء الدولۀ سمنانی-قدس-بر من او باقی ماند. «سید»رسالهی«عقبات»یا«قدوسیه»را برای او نگاشته است،و نیز،مخاطب برخی از نامههای اوست. 136. از دو پادشاه دیگر کشمیر:«علاء الدین علی شیر»(751-760 ه)و«شهاب الدینشیر اشامک»(760-780 ه)نیز یاد باید کرد. (ب)شیوخ و علماء: پیشتر یاد گردید که خود«سید»ادعا کرده است که«هزار و چهار صد ولی را... دریافتهام،چهار صد تن از این اولیاء را دیک مجلس،در صغر سن دریافتهام»،و سبباجتماع ایشان در همان داستان«مجمع الاکابر»یاد شد(ر ش:بخش 3-بالش و پرورش). همچنین،«حافظ کربلائی»آورده است که وی«سه کرت معمورۀ عالم را گردیدهاند،وهزار و چهار صد و سی و چهار کس از اولیای خدا را دریافتهاند،و سی و چهار تناز آن اولیاء برای آن حضرت،اجازۀ ارشاد قولا و کتابة فرمودهاند و دادهاند،و خرقۀتکمیل پوشاندهاند... »137. نام آن 34 تن را در پایان این مقال،ذکر خواهیم کرد. 1-سید علاء الدین همدانی،خال«سید»که به گفتهی خود او از«اولیاء»بوده،و تربیت«سید»را در خردسالی به عهده گرفته،و راهنمای«طریقت»وی گردیده است. ظاهرا،«سید تاج الدین»و«سید حسین سمنانی»(؟)پسران وی(به قولی«خالوزاده»هایسید)باشند که همراه«سید»به سال 781 ه به«کشمیر»رفته،و در آنجا توطنکردهاند،و در نشر فرهنگ ایرانی کوشیدهاند. 2-استاد یا«عالم متقی»گمنام که خال«سید»برای تعلیم او به خدمت گرفتهبوده،و در دوازده سالگی،مبادی تصوف-از قبیل«ذکر»،«غیبت»و«رؤیت»را بدوآموخته،او را به نزد«شیخ مزدقانی»رهنما شته است. 138 3-شیخ صفی الدین اردبیلی(650-735 ه)،عارف و صوفی مشهور که سلاطینصفویه خود را بدو منسوب کردهاند. وی علاوه از زعامت معنوی ترکان،سعی در جلبمحبت مردم و رهانیدن ایشان از ستم حکومت و حالت ناایمنی داشت. پسرش«صدر الدینموسی صفوی»-از دختر«شیخ زاهد گیلانی»،با فتیان و جنبش صوفیان پیوند داشت. 4-«پوریای ولی»-پهلوان محمود خوارزمی قتالی(م. 722 ه)،که شرح احوالاو را«جعفر بدخشی»-شاگرد«سید علی»-در جنب شرح حال«سید»در«خلاصةالمناقب»آورده است. علاوه از جنبهی پهلوانی و جوانمردی،از لحاظ ادب صوفیانههم درخور ذکر است. «بدخشی»یاد کرده که«پهلوان محمود»از اهل ملامت بوده،وگهگاه نیز به خرابات میرفته است. 139 5-«علاء الدولۀ سمنانی»-رکن الدین ابو المکارم احمد بن محمد بیابانکی،عارف مشهور،که خاندان او از بزرگان عصر بودهاند،و بعضا وزارت داشتهاند. خوداو در آغاز جوانی مشاغل دیوانی داشته،و از سال 686 ه به تصوف گراییده،و درخانقاه«سکاکی»سمنان به ترتیب صوفیه پرداخت. وی از سلسلهی«کبرویه»است،وصاحب تألیفاتی به فارسی و عربی است. «سید علی»در همان داستان برگزاری«مجمع»بزرگان دین یاد کرده که:«اول حضرت شیخ علاء الدولۀ سمنانی-قدس-بر من حدیث خواند. »140 6-شیخ الاسلام شرف الدین درگزینی(643-شعبان 743 ه)،از اکابر اولیاءو مرشدان،اعیان و محدثان،و از اقران«شیخ علاء الدولۀ سمنانی»و یکی از مشایخ«سید علی همدانی»است. از جملهی کارهای سیاسی وی،یکی شفاعت«امیر محمودایسن قتلغ»-صاحب همدان در نزد«شیخ حسن ایلکانی»است(سال 737 ه)،کهنخست پذیرفت،اما بعد او را(در 738 ه)کشت. 7-خواجه«قطب الدین یحیی جامی نیشابوری»(م. /21ج 740/2 ه)،از اصحابه«علاء الدولۀ سمنانی»و«شیخ صفی الدین اردبیلی»و«شیخ شرف الدین درگزینی»است. «سید علی»در همان داستان برگزاری«مجمع»بزرگان دین یاد کرده:آخر از همه«خواجه قطب الدین یحیی نیشابوری»براو حدیث خوانده است. 141وی در فیروزآباد«هرات»مدفون است. 8-شرف الدین ابو المعالی محمود بن الله مزدقانی(698-761 ه)،رئیسخانقاه«همدان»-و مدفون در همان شهر. شیخ طریقهی«سید علی»بوده،و او را بهجهانگردی و اسفار تشویق کرده است(ر ش:بخش 5-استادان طریقت). از مریدانکامل وی،که در واقع همشاگردیهای«سید»در طریقهی«شیخ»بودهاند،این سه تنیادگردیده است:(1)شیخ شئی لله درگزینی،(2)اخی خلیفۀ همدانی،(3)شیخابو بکر کدودری. 9-تقی الدین ابو البرکات اخی علی دوستی سمنانی،از اصحاب و جانشین«علاء الدولۀ سمنانی»و متولی موقوفات او بوده است. وی«شیخ»دوم«سید علی»ازهمان طریقهی«کبرویه»-در سمنان-است،که پس از مرگ وی،«سید»به همدانبه نزد«شیخ مزدقانی»باز میگردد. تاریخ حیات و ممات وی دانسته نیست(ر ش:بخش5-استادان طریقت). 10-«اخی عبد الغفور ابهری»،که به«قطب زمان»معروف بوده،و هرسال بهدیدن«علاء الدولۀ سمنانی»و جانشین او«اخی علی دوستی»به سمنان میآمده،واحتمالا«سید»او را ملاقات کرده است. (ر ش:بخش 5-استادان طریقت). 11-نجم الدین ابو المیامن محمد ادکانی(695 یا 698-778 ه)ازاصحاب«علاء الدولۀ سمنانی»و«شمس الدین محمد بن جمال»خراسانی،و شیخ و امام«سید»در طریقهی«فتوت»بوده است. از علمای محدث و اصحاب«صحو»بشمار رفته،که«سید»در اسفراین به نزد او حدیث خوانده و اجازهی روایت گرفته است(ر ش:بخش 5-استادان طریقت). 12-نظام الدین یحیی غوری خراسانی،که«سید»برای دیدن او به«تبریز»رفته،و«به ملازمت ایشان مشرف گشتهاند و به اجازۀ قولی و کتبی سرفرازشدهاند»142. وی در آن شهر اقامت داشته،و در«سرخاب»محله مدفون شده است. 13-سید حسین اخلاطی-(«اخلاط»،واقع در شمالغربی دریاچهی«وان»). آنگاه که«سید»به تبریز رفته بوده است،همراه وی در زاویهی مزار«سراج الدین حدیث خواند. »140 6-شیخ الاسلام شرف الدین درگزینی(643-شعبان 743 ه)،از اکابر اولیاءو مرشدان،اعیان و محدثان،و از اقران«شیخ علاء الدولۀ سمنانی»و یکی از مشایخ«سید علی همدانی»است. از جملهی کارهای سیاسی وی،یکی شفاعت«امیر محمودایسن قتلغ»-صاحب همدان در نزد«شیخ حسن ایلکانی»است(سال 737 ه)،کهنخست پذیرفت،اما بعد او را(در 738 ه)کشت. 7-خواجه«قطب الدین یحیی جامی نیشابوری»(م. /21ج 740/2 ه)،از اصحابه«علاء الدولۀ سمنانی»و«شیخ صفی الدین اردبیلی»و«شیخ شرف الدین درگزینی»است. «سید علی»در همان داستان برگزاری«مجمع»بزرگان دین یاد کرده:آخر از همه«خواجه قطب الدین یحیی نیشابوری»براو حدیث خوانده است. 141وی در فیروزآباد«هرات»مدفون است. 8-شرف الدین ابو المعالی محمود بن الله مزدقانی(698-761 ه)،رئیسخانقاه«همدان»-و مدفون در همان شهر. شیخ طریقهی«سید علی»بوده،و او را بهجهانگردی و اسفار تشویق کرده است(ر ش:بخش 5-استادان طریقت). از مریدانکامل وی،که در واقع همشاگردیهای«سید»در طریقهی«شیخ»بودهاند،این سه تنیادگردیده است:(1)شیخ شئی لله درگزینی،(2)اخی خلیفۀ همدانی،(3)شیخابو بکر کدودری. 9-تقی الدین ابو البرکات اخی علی دوستی سمنانی،از اصحاب و جانشین«علاء الدولۀ سمنانی»و متولی موقوفات او بوده است. وی«شیخ»دوم«سید علی»ازهمان طریقهی«کبرویه»-در سمنان-است،که پس از مرگ وی،«سید»به همدانبه نزد«شیخ مزدقانی»باز میگردد. تاریخ حیات و ممات وی دانسته نیست(ر ش:بخش5-استادان طریقت). 10-«اخی عبد الغفور ابهری»،که به«قطب زمان»معروف بوده،و هرسال بهدیدن«علاء الدولۀ سمنانی»و جانشین او«اخی علی دوستی»به سمنان میآمده،واحتمالا«سید»او را ملاقات کرده است. (ر ش:بخش 5-استادان طریقت). 11-نجم الدین ابو المیامن محمد ادکانی(695 یا 698-778 ه)ازاصحاب«علاء الدولۀ سمنانی»و«شمس الدین محمد بن جمال»خراسانی،و شیخ و امام«سید»در طریقهی«فتوت»بوده است. از علمای محدث و اصحاب«صحو»بشمار رفته،که«سید»در اسفراین به نزد او حدیث خوانده و اجازهی روایت گرفته است(ر ش:بخش 5-استادان طریقت). 12-نظام الدین یحیی غوری خراسانی،که«سید»برای دیدن او به«تبریز»رفته،و«به ملازمت ایشان مشرف گشتهاند و به اجازۀ قولی و کتبی سرفرازشدهاند»142. وی در آن شهر اقامت داشته،و در«سرخاب»محله مدفون شده است. 13-سید حسین اخلاطی-(«اخلاط»،واقع در شمالغربی دریاچهی«وان»). آنگاه که«سید»به تبریز رفته بوده است،همراه وی در زاویهی مزار«سراج الدین اخلاطی(م. 725 ه)«در محلهی«ویجویه»،بسر برده است. 143 14-شیخ رکن الدین سعید حبشی،از عرفائی که«سید»با وی ملاقات داشتهاست(روضات،2،171). روایتی از وی در«منقبة الجواهر»حیدر بدخشی(گ 354-355)آمده است که در یک خوابنماشدگی صوفیانه گفته است که:پیامبر فرمود«علیهمدانی»(در 713 ه)ثانی اثنین«علی بن ابی طالب»(ع)است. 144 15-«شیخ محمد تمیمی»،از شیوخی که«سید»با وی ملاقاتی انتقادآمیز داشته،چندان که میگفته:«هیچ احدی کارخانۀ ما را برهم نزد،الا جوان سیدی سیاحی غیوریکه مثل او سالگی دیده نشد. »145 16-«حاجی صفی مجنون». «بدخشی»یکی از مجالس«سید»را یاد کرده گوید:«ناگاه حاجی صفی مجنون پیدا شد و به مجلس آمد،ریش تراشیده بود. در آن هنگام،از حضرت میر پرسیدم که:این جماعت را حجتی باشد؟فرمود که:باشد،و لیکن مفیدو معتبر نبود،زیرا که چون علم شریعت نداشتند تا تبدیل بروفق شرع کنند،بنابرایندر بدعت افتادند. بعضی ریش خود را تراشیدند،و برخی بروت و ابرو را به آن ضمکردند،... جهال دیگر آن بدعتها را شعار خود ساختند... »146نکتهی جالب نظریاست. 17-شاه نعمة الله ولی کرمانی(730-827 ه)،که«امیر تیمور»از نفوذ وقدرت شخصیت وی بیمناک شد،زیرا وی توانسته بود بسیاری از مغولان را نیز به خودمتمایل سازد. لذا به وی پیغام فرستاد که«دو پادشاه در اقلیمی نگنجند»،ناچار ویپس از تغییر مکانهای پیاپی در اثر شورشها،سرانجام در«ماهان»کرمان سکونتگزید147. «سید»در راه آخرین سفر«حج»خود،در«یزد»به ملاقات او رفته است. گویند:«حضرت شاه نور الدین نعمة الله ولی شنیدند که حضرت«میر»تشریفآوردهاند،در آن هنگام بیمار بودهاند. درویشی از درویشان خود را به خدمت ایشانفرستادهاند با دستار خود،و التماس نموده اند که حضرت میر پاتابۀ خود را ارسالنمایند که ایشان سرپیچ خود کنند و دستار ایشان را پاتابۀ خود سازند. بعد از تواضعبسیار و تعطف بیشمار بفرموده عمل نموده،پاتابۀ خود را جهت ایشان فرستادهاند»148. 18-محمد بن مکی عاملی(شهید اول)،از علمای بزرگ شیعه،که در دمشقبه تدریس اشتغال داشت. کمابیش از صوفیه متأثر بوده است. در ترویج تشیعفعالیتهای آشکار و نهان کرد. به دعوت«سربداران»به خراسان آمد و کتاب«لمعۀدمشقیه»را در فقه شیعی به آنان تقدیم داشت. سرانجام در سال 786 ه،قربانیفقهای همپیمان با حکومت گردید. 149 9-«لالا عارفه»یا«لالا یوگشاوری»(به زعم«هندوان»)،زادهی 736 ه،شاعرۀ برجستهی کلاسیک کشمیری،بانویی عارف پیشه که عریان میزیست تا وقتیکه«سید»در 781 ه به«کشمیر»رفت،خود را پوشاند. با«سید»به مباحثات فلسفی-دینی پرداخت،و گویند که مرید«سید»شد،و با اخذ عرفان اسلامی و ترکیب آن باعرفان هندویی،مسلک جدیدی پدید کرد. مجموعهی اشعار وی به نام«لالا ولیانی»که&%02806ZIFG028G% اخلاطی(م. 725 ه)«در محلهی«ویجویه»،بسر برده است. 143 14-شیخ رکن الدین سعید حبشی،از عرفائی که«سید»با وی ملاقات داشتهاست(روضات،2،171). روایتی از وی در«منقبة الجواهر»حیدر بدخشی(گ 354-355)آمده است که در یک خوابنماشدگی صوفیانه گفته است که:پیامبر فرمود«علیهمدانی»(در 713 ه)ثانی اثنین«علی بن ابی طالب»(ع)است. 144 15-«شیخ محمد تمیمی»،از شیوخی که«سید»با وی ملاقاتی انتقادآمیز داشته،چندان که میگفته:«هیچ احدی کارخانۀ ما را برهم نزد،الا جوان سیدی سیاحی غیوریکه مثل او سالگی دیده نشد. »145 16-«حاجی صفی مجنون». «بدخشی»یکی از مجالس«سید»را یاد کرده گوید:«ناگاه حاجی صفی مجنون پیدا شد و به مجلس آمد،ریش تراشیده بود. در آن هنگام،از حضرت میر پرسیدم که:این جماعت را حجتی باشد؟فرمود که:باشد،و لیکن مفیدو معتبر نبود،زیرا که چون علم شریعت نداشتند تا تبدیل بروفق شرع کنند،بنابرایندر بدعت افتادند. بعضی ریش خود را تراشیدند،و برخی بروت و ابرو را به آن ضمکردند،... جهال دیگر آن بدعتها را شعار خود ساختند... »146نکتهی جالب نظریاست. 17-شاه نعمة الله ولی کرمانی(730-827 ه)،که«امیر تیمور»از نفوذ وقدرت شخصیت وی بیمناک شد،زیرا وی توانسته بود بسیاری از مغولان را نیز به خودمتمایل سازد. لذا به وی پیغام فرستاد که«دو پادشاه در اقلیمی نگنجند»،ناچار ویپس از تغییر مکانهای پیاپی در اثر شورشها،سرانجام در«ماهان»کرمان سکونتگزید147. «سید»در راه آخرین سفر«حج»خود،در«یزد»به ملاقات او رفته است. گویند:«حضرت شاه نور الدین نعمة الله ولی شنیدند که حضرت«میر»تشریفآوردهاند،در آن هنگام بیمار بودهاند. درویشی از درویشان خود را به خدمت ایشانفرستادهاند با دستار خود،و التماس نموده اند که حضرت میر پاتابۀ خود را ارسالنمایند که ایشان سرپیچ خود کنند و دستار ایشان را پاتابۀ خود سازند. بعد از تواضعبسیار و تعطف بیشمار بفرموده عمل نموده،پاتابۀ خود را جهت ایشان فرستادهاند»148. 18-محمد بن مکی عاملی(شهید اول)،از علمای بزرگ شیعه،که در دمشقبه تدریس اشتغال داشت. کمابیش از صوفیه متأثر بوده است. در ترویج تشیعفعالیتهای آشکار و نهان کرد. به دعوت«سربداران»به خراسان آمد و کتاب«لمعۀدمشقیه»را در فقه شیعی به آنان تقدیم داشت. سرانجام در سال 786 ه،قربانیفقهای همپیمان با حکومت گردید. 149 9-«لالا عارفه»یا«لالا یوگشاوری»(به زعم«هندوان»)،زادهی 736 ه،شاعرۀ برجستهی کلاسیک کشمیری،بانویی عارف پیشه که عریان میزیست تا وقتیکه«سید»در 781 ه به«کشمیر»رفت،خود را پوشاند. با«سید»به مباحثات فلسفی-دینی پرداخت،و گویند که مرید«سید»شد،و با اخذ عرفان اسلامی و ترکیب آن باعرفان هندویی،مسلک جدیدی پدید کرد. مجموعهی اشعار وی به نام«لالا ولیانی»که&%02806ZIFG028G% اصطلاحات فلسفی«یوگا»یی و وزنهای موسیقایی هندویی در آنها بکار رفته،انتشاریافته است. عالیترین اشعارش دربارهی دیدار وی با«شاه همدان»است. 150 *باید گفت،تا اینجا کسانی را هم یاد کردهایم که«سید»آنان را ندیده،لاکنبه مناسبت همزمانی،نامبرداری شدند. البته عرفا و شیوخ نامدار بسیار و دیگری همهستند که اگر بخواهیم یاد کنیم،کتابی باید. از سوی دیگر،بسیار کسان هم هستنداز جملهی آن«سی و چهار»تن-که اجازهی ارشاد به«سید»دادهاند،شمارههای 6،8،9،11،12،14،در این فهرست یاد گردیدند. 28 تن دیگر،به روایت«حافظکربلائی»،بدین اسامیاند: «اخی محمد حافظ»،«اخی محسن ترک»،«اخی حسین»،«شیخ محمد اسفراینی»،«شیخ جبرئیل کردی»،«شیخ خالد لرستانی»،«شیخ ابو بکر طوسی»،«شیخ اثیر الدینورکانی»،«شیخ نجم الدین همدانی»،«شیخ محی الدین لتکانی»،«شیخ محمد مرشدی»،«شیخ عبد الله مطری»،«شیخ علی مصری»،«شیخ مراد اکریدوری»،«شیخ عمر برکانی»«شیخ عبد الله سفالی»،«شیخ ابو بکر ابوحریه»،«شیخ بهاء الدین قمکندی»،«شیخعز الدین خطائی»،«شیخ برهان الدین ساغرجی»،«شیخ شرف الدین منیری»،«شیخرضی الدین آوجی»،«شیخ زین الدین مغربی»،«شیخ عوض علاف»،«شیخ ابو القاسمتحطوی»،«شیخ عبد الرحمان مجذوب طوسی»،«شیخ محمد بن محمود مجذوب طوسی»،«شیخ حسن بن مسلم». 151 (ج)اصحاب و مریدان: اصحاب و مریدان«سید»نیز،فراوان بودهاند. تنها،به روایتی،همراه با600،و به روایت دیگر،با 700 تن به«کشمیر»رفته است. آنچه در فهرست زیرینخواهد آمد،مستخرج از منابع دسترس است. خود«سید»گفته است: «سی و چهار ولی مرشد از اکابر اولیا... ،مرا به ارشاد طالبان اجازت فرمودهاند،و لیکن با وجود آن اجازات،ملتفت این امر خطیر نمیشدم،تا به خدمت بزرگی رسیدم. فرزند خود را با مقراضی به نزدیک من آورد و التماس نمود که:این فرزند را بهمریدی قبول باید فرمود. در اجابت این معنی درنگی رفت،بدان سبب که من به اسفاراشتغال داشتم و چون مرید قبول کرده میشد،ساکن بایستی شد و به ارشاد مشغولگردید. آن بزرگ در غضب شد و فرمود که:«اصرت من قطاع الطریق؟». پس عذرخواستم و قبول کردم. آن بزرگ فرمود که:یا سید!زنهار که سوآل توبۀ طریقت قبولکنی،خواه«مقیم»باشی و خواه«مسافر». و من تاکنون،آن وصیت را نگاه داشتهام. »152 1-نور الدین جعفر دستابازاری بدخشی(740-797 ه ق)،که«افضل»و«اکملخلفای حضرت امیر سید علی همدانی... »153بوده است. به تصریح خود او،از سال774/773 ه،در سلک مریدان«سید»درآمده. «کربلائی»گوید:«و در آن وقت کهدر آنجاها(قریهی«علیشاه»د«ختلان»)تشریف داشتهاند،مولانا نور الدین جعفر به اصطلاحات فلسفی«یوگا»یی و وزنهای موسیقایی هندویی در آنها بکار رفته،انتشاریافته است. عالیترین اشعارش دربارهی دیدار وی با«شاه همدان»است. 150 *باید گفت،تا اینجا کسانی را هم یاد کردهایم که«سید»آنان را ندیده،لاکنبه مناسبت همزمانی،نامبرداری شدند. البته عرفا و شیوخ نامدار بسیار و دیگری همهستند که اگر بخواهیم یاد کنیم،کتابی باید. از سوی دیگر،بسیار کسان هم هستنداز جملهی آن«سی و چهار»تن-که اجازهی ارشاد به«سید»دادهاند،شمارههای 6،8،9،11،12،14،در این فهرست یاد گردیدند. 28 تن دیگر،به روایت«حافظکربلائی»،بدین اسامیاند: «اخی محمد حافظ»،«اخی محسن ترک»،«اخی حسین»،«شیخ محمد اسفراینی»،«شیخ جبرئیل کردی»،«شیخ خالد لرستانی»،«شیخ ابو بکر طوسی»،«شیخ اثیر الدینورکانی»،«شیخ نجم الدین همدانی»،«شیخ محی الدین لتکانی»،«شیخ محمد مرشدی»،«شیخ عبد الله مطری»،«شیخ علی مصری»،«شیخ مراد اکریدوری»،«شیخ عمر برکانی»«شیخ عبد الله سفالی»،«شیخ ابو بکر ابوحریه»،«شیخ بهاء الدین قمکندی»،«شیخعز الدین خطائی»،«شیخ برهان الدین ساغرجی»،«شیخ شرف الدین منیری»،«شیخرضی الدین آوجی»،«شیخ زین الدین مغربی»،«شیخ عوض علاف»،«شیخ ابو القاسمتحطوی»،«شیخ عبد الرحمان مجذوب طوسی»،«شیخ محمد بن محمود مجذوب طوسی»،«شیخ حسن بن مسلم». 151 (ج)اصحاب و مریدان: اصحاب و مریدان«سید»نیز،فراوان بودهاند. تنها،به روایتی،همراه با600،و به روایت دیگر،با 700 تن به«کشمیر»رفته است. آنچه در فهرست زیرینخواهد آمد،مستخرج از منابع دسترس است. خود«سید»گفته است: «سی و چهار ولی مرشد از اکابر اولیا... ،مرا به ارشاد طالبان اجازت فرمودهاند،و لیکن با وجود آن اجازات،ملتفت این امر خطیر نمیشدم،تا به خدمت بزرگی رسیدم. فرزند خود را با مقراضی به نزدیک من آورد و التماس نمود که:این فرزند را بهمریدی قبول باید فرمود. در اجابت این معنی درنگی رفت،بدان سبب که من به اسفاراشتغال داشتم و چون مرید قبول کرده میشد،ساکن بایستی شد و به ارشاد مشغولگردید. آن بزرگ در غضب شد و فرمود که:«اصرت من قطاع الطریق؟». پس عذرخواستم و قبول کردم. آن بزرگ فرمود که:یا سید!زنهار که سوآل توبۀ طریقت قبولکنی،خواه«مقیم»باشی و خواه«مسافر». و من تاکنون،آن وصیت را نگاه داشتهام. »152 1-نور الدین جعفر دستابازاری بدخشی(740-797 ه ق)،که«افضل»و«اکملخلفای حضرت امیر سید علی همدانی... »153بوده است. به تصریح خود او،از سال774/773 ه،در سلک مریدان«سید»درآمده. «کربلائی»گوید:«و در آن وقت کهدر آنجاها(قریهی«علیشاه»د«ختلان»)تشریف داشتهاند،مولانا نور الدین جعفر به خدمت ایشان مشرف شدهاند. بعضی از احوال ایشان را که از تقریر دلپذیر ایشانفراگرفته،و برخی را که خود مشاهده فرموده،جمع ساخته و خلاصة المناقبش نام کرده،اینها از آنجا نوشته میشود... «ای دوست!در تاریخ سنۀ 773،این فقیر،یعنی نور الدین جعفر به خطۀ مبارکختلان در قریۀ علیشاه-ر ح-نزول و ارتحال حاصل آمد،و مدتی در آن قریه متوطنگشتم... ». سال بعد(774)که«سید»به آن قریه آمده،در خانهی«اخی حاجی»منزلکرده،او را دیده که«درویشی نوروشی با عمامۀ سیاه دلکشی نزول کرده است،بشناخت که آن... سید علی همدانی است... پس بیعت کرده و مرید شد،و پس از چندروز«حقگوی»و«اخی حاجی»با جناب«میر»به حجرۀ این فقیر نزول فرمودند،و اینفقیر حقیر علیل سوآلی کرد از آن مخدووم به حق،بسی معانی لطیفه به عبارات شریفهبیان فرمود،چنانکه دل این فقیر جذب گشت... ». آنگاه پس از زیارت و نماز در گنبد«علیشاه»باز به«حجرۀ این فقیر آمدند»،سپس به منزلی که«اخی حاجی»عمارتکرده بود میرود و سه ماه زمستان را در آنجا میماند. همچنین گفته است که:نوبهایکه در قفای«میر»نشسته بوده،«میر»او را تکلیف به روبارو نشستن برروی مصلایخود کرده«این فقیر اندیشۀ رعایت ادب کرده،در نشستن توقف کرد. آن حضرتفرمودند که:ادب در سخن شنیدن است،هرچه گویند باید شنید. اجابت کردم و برمصلی نشستم... ». بیچاره«بدخشی»همواره«دم چکی»سید بوده و مورد غضب میشده. گفته است که:«در ایام صحبت کثیر المنفعت حضرت... هرچه در خاطرم آمدی،آن رابرمن آشکار کردی،و اگر مصلحت اظهار آن نبودی به اشارت یا بشارت تنبیهنمودی... »ظاهرا برادری به نام«قوام الدین»داشته،گوید روزی همراه با من و دیگراندر خدمت«میر»بودیم که در باب سوآلی برمن غضب کرده«فرمودند که:از این خانهبیرون رو،والا به عصا سرت را بشکنم،و چون خواجه عبد الله شیرازی آن شدت غضبرا مشاهده کرد،دست مرا بگرفت و بیرون آورد... »،سپس آنان را بازخوانده وفرموده که:«ما از ابلهی این(جعفر)گاه گاه در تشویشیم»،و افزوده که:«او تصورمیکند که او امر عظیم است،از برای آنکه کار نکرده است،و عجایب راه خدای تعالیندیده،حق تعالی باشد که او را دست گیرد تا عجایب راه راه مشاهده نماید که حرصدارد اما معلول است. » «چون حضرت میرغضوب بودند»،روزی با«خواجه عبد الله»در بدخشان قرارمیگذارند علت را از«سید»بپرسند،که البته پاسخ آن بوده:«غضب ما رحمت است»و«موجب ترقی باشد مر طالب را»،و هردو از این بابت شادمان شدهاند. (روضات،2،ص 243-258). وی،مخاطب برخی از نامههای«سید»هم هست(ر ش:کتابنامه،ش 55)،و دریکی از آنها«سید»-که ظاهرا در فن طبابت هم دستی داشته-به وی توصیهی معالجهنموه است. 154 باری،وی یک سال پس از درگذشت«سید»،در رجب 787 ه،در خانقاه اعظم خدمت ایشان مشرف شدهاند. بعضی از احوال ایشان را که از تقریر دلپذیر ایشانفراگرفته،و برخی را که خود مشاهده فرموده،جمع ساخته و خلاصة المناقبش نام کرده،اینها از آنجا نوشته میشود... «ای دوست!در تاریخ سنۀ 773،این فقیر،یعنی نور الدین جعفر به خطۀ مبارکختلان در قریۀ علیشاه-ر ح-نزول و ارتحال حاصل آمد،و مدتی در آن قریه متوطنگشتم... ». سال بعد(774)که«سید»به آن قریه آمده،در خانهی«اخی حاجی»منزلکرده،او را دیده که«درویشی نوروشی با عمامۀ سیاه دلکشی نزول کرده است،بشناخت که آن... سید علی همدانی است... پس بیعت کرده و مرید شد،و پس از چندروز«حقگوی»و«اخی حاجی»با جناب«میر»به حجرۀ این فقیر نزول فرمودند،و اینفقیر حقیر علیل سوآلی کرد از آن مخدووم به حق،بسی معانی لطیفه به عبارات شریفهبیان فرمود،چنانکه دل این فقیر جذب گشت... ». آنگاه پس از زیارت و نماز در گنبد«علیشاه»باز به«حجرۀ این فقیر آمدند»،سپس به منزلی که«اخی حاجی»عمارتکرده بود میرود و سه ماه زمستان را در آنجا میماند. همچنین گفته است که:نوبهایکه در قفای«میر»نشسته بوده،«میر»او را تکلیف به روبارو نشستن برروی مصلایخود کرده«این فقیر اندیشۀ رعایت ادب کرده،در نشستن توقف کرد. آن حضرتفرمودند که:ادب در سخن شنیدن است،هرچه گویند باید شنید. اجابت کردم و برمصلی نشستم... ». بیچاره«بدخشی»همواره«دم چکی»سید بوده و مورد غضب میشده. گفته است که:«در ایام صحبت کثیر المنفعت حضرت... هرچه در خاطرم آمدی،آن رابرمن آشکار کردی،و اگر مصلحت اظهار آن نبودی به اشارت یا بشارت تنبیهنمودی... »ظاهرا برادری به نام«قوام الدین»داشته،گوید روزی همراه با من و دیگراندر خدمت«میر»بودیم که در باب سوآلی برمن غضب کرده«فرمودند که:از این خانهبیرون رو،والا به عصا سرت را بشکنم،و چون خواجه عبد الله شیرازی آن شدت غضبرا مشاهده کرد،دست مرا بگرفت و بیرون آورد... »،سپس آنان را بازخوانده وفرموده که:«ما از ابلهی این(جعفر)گاه گاه در تشویشیم»،و افزوده که:«او تصورمیکند که او امر عظیم است،از برای آنکه کار نکرده است،و عجایب راه خدای تعالیندیده،حق تعالی باشد که او را دست گیرد تا عجایب راه راه مشاهده نماید که حرصدارد اما معلول است. » «چون حضرت میرغضوب بودند»،روزی با«خواجه عبد الله»در بدخشان قرارمیگذارند علت را از«سید»بپرسند،که البته پاسخ آن بوده:«غضب ما رحمت است»و«موجب ترقی باشد مر طالب را»،و هردو از این بابت شادمان شدهاند. (روضات،2،ص 243-258). وی،مخاطب برخی از نامههای«سید»هم هست(ر ش:کتابنامه،ش 55)،و دریکی از آنها«سید»-که ظاهرا در فن طبابت هم دستی داشته-به وی توصیهی معالجهنموه است. 154 باری،وی یک سال پس از درگذشت«سید»،در رجب 787 ه،در خانقاه اعظم «ختلان»،تذکرهی احوال«سید»را به عنوان«خلاصة المناقب»در احوال و اوصاف وبرخی اقوال با نقل برخی آثار«سید»(«اسرار النقط»،«اخلاق محرم»)تألیف میکند. علاوه از این،شرح احوال«پوریای ولی»و برخی اضافات دیگر نیز،دراین کتاب احتوایافته است. «اصطلاحات صوفیه»نیز از اوست(ر ش:کتابنامه،ش 3،6،23). درگذشت وی،در 57 سالگی،به روز دوشنبهی 16 رمضان سال 797 ه بوده است. 2-خواجه اسحاق بن امیر ارامشاه علیشاهی ختلانی(731-827 ه)،از خاندان«علیشاهیان»ختلان(فئودالهای کوچک بومی)-که صاحب نفوذ و اعتبار بودهاند. به گفتهی کربلائی:«از جملۀ خلفای کبار حضرت امیر سید علی همدانی است،و سلسلۀحضرت«میر»از وی تا این زمان باقی است... ». «سید»او را بردیگران ترجیح داده ودر حال غضب گفته:«اگر شما پنجاه سال ریاضت کشید به ایشان(اسحاق)نرسید». وی«از اولاد امیر علیشاه ختلانی است که او نیز مردی بزرگ بوده به حسب ظاهر وباطن». «خدمات لایقه نسبت به حضرت«میر»به تقدیم میرسانده و در جان و مال... مضایقه نداشته. در وقتی که مفسدان و حاسدان،غیبت حضرت«امیر»را نزد«امیرتیمور»کرده بودهاند،حضرت خواجه اسحاق همراهی نمودهاند... »،به«امیر تیمور»رسانده بودند که«سید همدانی»،دعوی سلطنت کرده،بیمناک شده بود:«چون امیرآرامشاه را دخل تمام در سلطنت امیر تیمور بوده،اندیشه نموده که ارادت خواجهاسحاق باعث سلطنت وی گردد. به هرحال،حضرت«میر»را میبرند به نزد امیر تیمور. خواجه اسحاق به شتاب تمام قبل از ورود و وصول حضرت میر به اردوی امیر تیمور،خود را میرساند. و پادشاه وی را میشناخته،چون خود را به پادشاه میرساند،نظرپادشاه که به وی میافتد،میبیند که دستار سیاهی برسر بسته،وی را از آن خوشنیامده فرموده که:این مغولک را بزنید(که)رفته است مرید شخصی شده است و باعثفتنه گشته. خواجه فرموده که:مگر سر من برود این دستار از سر من جدا شود،نمیگذارم که این را از سر من بردارند. امر شده که:دو هزار اسب«قبچاق»بدهد تابه وی آسیبی نرسد. خواجه هزار و دویست اسب قبول نموده،وی را گذاشتهاند. ». «در بسیار از اسفار،ملازم رکاب میمنت انتساب حضرت«میر»... بوده،از آنجمله در کرۀ سیومو که حضرت«میر»از ختلان متوجه کعبۀ معظمه بودهاند... حضرتخواجه اسحاق ختلانی-ر ح-همراه بودهاند،رعایت درازگوشی که گاهی حضرت«میر»برآن سواری کند به عهدۀ تعهد خواجه اسحاق بوده... ». «چون به بغداد رسیده،قدم به بادیه نهادهاند... ،دیگر سواری نفرموده،... بعداز چند روز به مدینه(رسیدهاند). حضرت«میر»یک روزی فرمودند که:یا اسحاقاگرچه در این سفر خدمت درازگوش ما کردی،فاما شیخی ختلان و خراسان و ماوراء-النهر و بسیاری از بلاد را بردی،و سلسلهات تا روز قیامت باقی خواهد بود. «غرض که حضرت خواجه منظور نظر حضرت«میر»... بودهاند،و از آن نظربه جائی رسیدهاند که دو«سید»دانشمند متبحر عدیم المثل،یکی حضرت میر سید عبد اللهبرزشآبادی و دیگری حضرت میر سید محمد نوربخش... مرید وی شدهاند. حضرت «ختلان»،تذکرهی احوال«سید»را به عنوان«خلاصة المناقب»در احوال و اوصاف وبرخی اقوال با نقل برخی آثار«سید»(«اسرار النقط»،«اخلاق محرم»)تألیف میکند. علاوه از این،شرح احوال«پوریای ولی»و برخی اضافات دیگر نیز،دراین کتاب احتوایافته است. «اصطلاحات صوفیه»نیز از اوست(ر ش:کتابنامه،ش 3،6،23). درگذشت وی،در 57 سالگی،به روز دوشنبهی 16 رمضان سال 797 ه بوده است. 2-خواجه اسحاق بن امیر ارامشاه علیشاهی ختلانی(731-827 ه)،از خاندان«علیشاهیان»ختلان(فئودالهای کوچک بومی)-که صاحب نفوذ و اعتبار بودهاند. به گفتهی کربلائی:«از جملۀ خلفای کبار حضرت امیر سید علی همدانی است،و سلسلۀحضرت«میر»از وی تا این زمان باقی است... ». «سید»او را بردیگران ترجیح داده ودر حال غضب گفته:«اگر شما پنجاه سال ریاضت کشید به ایشان(اسحاق)نرسید». وی«از اولاد امیر علیشاه ختلانی است که او نیز مردی بزرگ بوده به حسب ظاهر وباطن». «خدمات لایقه نسبت به حضرت«میر»به تقدیم میرسانده و در جان و مال... مضایقه نداشته. در وقتی که مفسدان و حاسدان،غیبت حضرت«امیر»را نزد«امیرتیمور»کرده بودهاند،حضرت خواجه اسحاق همراهی نمودهاند... »،به«امیر تیمور»رسانده بودند که«سید همدانی»،دعوی سلطنت کرده،بیمناک شده بود:«چون امیرآرامشاه را دخل تمام در سلطنت امیر تیمور بوده،اندیشه نموده که ارادت خواجهاسحاق باعث سلطنت وی گردد. به هرحال،حضرت«میر»را میبرند به نزد امیر تیمور. خواجه اسحاق به شتاب تمام قبل از ورود و وصول حضرت میر به اردوی امیر تیمور،خود را میرساند. و پادشاه وی را میشناخته،چون خود را به پادشاه میرساند،نظرپادشاه که به وی میافتد،میبیند که دستار سیاهی برسر بسته،وی را از آن خوشنیامده فرموده که:این مغولک را بزنید(که)رفته است مرید شخصی شده است و باعثفتنه گشته. خواجه فرموده که:مگر سر من برود این دستار از سر من جدا شود،نمیگذارم که این را از سر من بردارند. امر شده که:دو هزار اسب«قبچاق»بدهد تابه وی آسیبی نرسد. خواجه هزار و دویست اسب قبول نموده،وی را گذاشتهاند. ». «در بسیار از اسفار،ملازم رکاب میمنت انتساب حضرت«میر»... بوده،از آنجمله در کرۀ سیومو که حضرت«میر»از ختلان متوجه کعبۀ معظمه بودهاند... حضرتخواجه اسحاق ختلانی-ر ح-همراه بودهاند،رعایت درازگوشی که گاهی حضرت«میر»برآن سواری کند به عهدۀ تعهد خواجه اسحاق بوده... ». «چون به بغداد رسیده،قدم به بادیه نهادهاند... ،دیگر سواری نفرموده،... بعداز چند روز به مدینه(رسیدهاند). حضرت«میر»یک روزی فرمودند که:یا اسحاقاگرچه در این سفر خدمت درازگوش ما کردی،فاما شیخی ختلان و خراسان و ماوراء-النهر و بسیاری از بلاد را بردی،و سلسلهات تا روز قیامت باقی خواهد بود. «غرض که حضرت خواجه منظور نظر حضرت«میر»... بودهاند،و از آن نظربه جائی رسیدهاند که دو«سید»دانشمند متبحر عدیم المثل،یکی حضرت میر سید عبد اللهبرزشآبادی و دیگری حضرت میر سید محمد نوربخش... مرید وی شدهاند. حضرت میر سید عبد الله با آنکه به خدمت بسیار از اعزۀ روزگار رسیده،نسبت خود را بهایشان درست میداشته،هرجا که اسم مبارک خود رقم میفرمودهاند،به این نوع قلمیمیفرمودهاند که:«عبد الله الحسینی الاسحاقی... ». «مجملا خواجه اسحاق... زیاده از پنجاه سال در مقام شیخی و ارشاد به سر برده،به تربیت جمعی کثیر مشغول بودهاند،از آن جمله:میر سید محمد نوربخش... ». پیشتر(در بخش 4)اشاره رفت که این دو مرید با اقتدار«خواجه اسحاق»-«سید برزشآبادی»(789-872 ه)و«سید نوربخش»(795-869 ه)در باب«مهدویت»و«مهدی»بودن«نوربخش»،اختلاف و انشعاب پیدا کردند،فلذا،«سید عبد الله»بنیانگذار سلسلهی«ذهبیۀ اغتشاشیه»شد،و«سید محمد»بنیانگذار«ذهبیۀ نوربخشیه». واقعهی«مهدی»گرینوربخش-که مورد تأیید شتابآمیز خواجه اسحاق»شد-سبب و بهانهی قیام زودرس،و غوغای صوفیه و مردم گردید،چندان که این بار«شاهرخ»تیموری را بیمناک کرد155. گوید: «این خبر به میرزا شاهرخ میرسد که خواجه اسحاق سیدزادهای را«مهدی»خوانده و پادشاه ساخته،و میگویند که:امام است. پادشاه به آن جانب لشکریمیفرستد،میآیند و جنگ میکنند. دو پسر خواجه اسحاق و قریب به هشتاد تن ازصوفیه و جمع دیگر در این قضیه به قتل میرسند. و میر سید محمد(نوربخش)راگرفته و مقید و محبوس میسازند. بعضی در ملازمت میرزا شاهرخ بودهاند،که باخواجه(اسحاق9عداوت قدیمی داشته بودهاند،به واسطۀ«آباء»که از امراء بودهاند،اغوا مینمایند که این سیدزاده را چندان گناهی نخواهد بود،زیرا که«پیر»وی گفتهاست که:تو مهدی ای،و او را براین داشته که خروج کند. تا حکم قتل خواجه صادرمیشود(شهادت در رمضان 827 در«بلخ»)و سن او 96 سال بوده... »(روضات،2،ص 243-250). هرچند دربارهی«نور الدین بدخشی»گفتهاند که:«اکمل و افضل خلفای»سیدهبوده،لیکن ظاهرا یکی به سبب(بیماری و)کم سن و سالی و به قول خود سید«ابلهی»او،دو دیگر و مهمتر،به سبب اقتدار دنیوی و معنوی و تمکین«خواجه اسحاق»،جملگی برجانشینی وی در کرسی سلسلهی«همدانیۀ»سید علی اتفاق کردهاند. چنانکه«امیر سیدمحمد طالقانی»تاجیکستانی-مؤلف«سلسلهنامه»-پس از ذکر«سید نوربخش»،خواجه اسحاق را جانشین«سید علی همدانی»(به عنوان«پیر»وی)یاد کرده و گوید: {S«بود میر سید علی پیر«او»#که تن دل و جان ز اکسیر او#ز من دان که آن سید همه دان#ز اقطاب فرد است اندر جهان»S}156همچنین،یاد کردهاند که:«خواجه اسحاق ختلانی»،داماد«سید علی همدانی»بوده است. 157 3-شیخ(اخی)حاجی بن طوطی علیشاه ختلانی(از همان خاندان«علیشاهیان»)،که از«سید»کسوت فتوت گرفته،و«سید»رسالهی«فتوتنامه»را برای او نوشته است(ر ش:کتابنامه،ش 46). در سال 774 ه،که«سید»به ختلان آمده،در خانهی او در میر سید عبد الله با آنکه به خدمت بسیار از اعزۀ روزگار رسیده،نسبت خود را بهایشان درست میداشته،هرجا که اسم مبارک خود رقم میفرمودهاند،به این نوع قلمیمیفرمودهاند که:«عبد الله الحسینی الاسحاقی... ». «مجملا خواجه اسحاق... زیاده از پنجاه سال در مقام شیخی و ارشاد به سر برده،به تربیت جمعی کثیر مشغول بودهاند،از آن جمله:میر سید محمد نوربخش... ». پیشتر(در بخش 4)اشاره رفت که این دو مرید با اقتدار«خواجه اسحاق»-«سید برزشآبادی»(789-872 ه)و«سید نوربخش»(795-869 ه)در باب«مهدویت»و«مهدی»بودن«نوربخش»،اختلاف و انشعاب پیدا کردند،فلذا،«سید عبد الله»بنیانگذار سلسلهی«ذهبیۀ اغتشاشیه»شد،و«سید محمد»بنیانگذار«ذهبیۀ نوربخشیه». واقعهی«مهدی»گرینوربخش-که مورد تأیید شتابآمیز خواجه اسحاق»شد-سبب و بهانهی قیام زودرس،و غوغای صوفیه و مردم گردید،چندان که این بار«شاهرخ»تیموری را بیمناک کرد155. گوید: «این خبر به میرزا شاهرخ میرسد که خواجه اسحاق سیدزادهای را«مهدی»خوانده و پادشاه ساخته،و میگویند که:امام است. پادشاه به آن جانب لشکریمیفرستد،میآیند و جنگ میکنند. دو پسر خواجه اسحاق و قریب به هشتاد تن ازصوفیه و جمع دیگر در این قضیه به قتل میرسند. و میر سید محمد(نوربخش)راگرفته و مقید و محبوس میسازند. بعضی در ملازمت میرزا شاهرخ بودهاند،که باخواجه(اسحاق9عداوت قدیمی داشته بودهاند،به واسطۀ«آباء»که از امراء بودهاند،اغوا مینمایند که این سیدزاده را چندان گناهی نخواهد بود،زیرا که«پیر»وی گفتهاست که:تو مهدی ای،و او را براین داشته که خروج کند. تا حکم قتل خواجه صادرمیشود(شهادت در رمضان 827 در«بلخ»)و سن او 96 سال بوده... »(روضات،2،ص 243-250). هرچند دربارهی«نور الدین بدخشی»گفتهاند که:«اکمل و افضل خلفای»سیدهبوده،لیکن ظاهرا یکی به سبب(بیماری و)کم سن و سالی و به قول خود سید«ابلهی»او،دو دیگر و مهمتر،به سبب اقتدار دنیوی و معنوی و تمکین«خواجه اسحاق»،جملگی برجانشینی وی در کرسی سلسلهی«همدانیۀ»سید علی اتفاق کردهاند. چنانکه«امیر سیدمحمد طالقانی»تاجیکستانی-مؤلف«سلسلهنامه»-پس از ذکر«سید نوربخش»،خواجه اسحاق را جانشین«سید علی همدانی»(به عنوان«پیر»وی)یاد کرده و گوید: {S«بود میر سید علی پیر«او»#که تن دل و جان ز اکسیر او#ز من دان که آن سید همه دان#ز اقطاب فرد است اندر جهان»S}156همچنین،یاد کردهاند که:«خواجه اسحاق ختلانی»،داماد«سید علی همدانی»بوده است. 157 3-شیخ(اخی)حاجی بن طوطی علیشاه ختلانی(از همان خاندان«علیشاهیان»)،که از«سید»کسوت فتوت گرفته،و«سید»رسالهی«فتوتنامه»را برای او نوشته است(ر ش:کتابنامه،ش 46). در سال 774 ه،که«سید»به ختلان آمده،در خانهی او در قریهی«علیشاه»نزول کرده،و«بدخشی»در آنجا دیده که«درویشی نوروشی با عمامۀسیاه دلکشی نزول کرده است... ،و او همراه با جماعتی به خدمت حاضر آمده و ازحضرت«میر»سوآلی کردند،فرمودند که:ما هنوز مسلمان نشدهایم،به معنی این سوآلچگونه رسیم؟برخاست و در گنبد علیشاه درآمد... »،سپس به حجرۀ جعفر بدخشیمیرود و«اخی حاجی را فرمود که:موزهای باید خرید. خدمت اخی موزۀ خوبی حاضرکرد،حضرت«میر»فرمودند که:موزۀ درویشانه باید موزۀ ارزانبهایی اختیار کرد. و به جانب منزل جدید که خدمت اخی حاجی در قبجقای عمارت کرده بود برفت،و اخیبه سعادت صحبت آن حضرت مشرف شد،و سه ماه زمستان در آن منزل اقامت ورزیدند. »(روضات،2،ص 255). 4-خواجه عبد الله بن شیخ رکن الدین شیرازی،که همراه با«جعفر بدخشی»وبرادرش«قوام الدین بدخشی»و«محمد سرای ایستی»در خدمت«میر»بودهاند،و بهسبب غضبی که«میر»به جعفر بدخشی کرده،«خواجه عبد الله-ر ح-آن شدت غضبرا مشاهده کرد،دست او را بگرفت و بیرون آورده... ». پس از رفع غضب،«سیدآواز داد که:«به خانه درآیید،چون بازآمدیم فرمود که:ما از ابلهی این،گاه گاه درتشویشیم. خواجه عبد الله گفت:آن چه بود که ما ندانستیم؟فرمودند که:او را واقعهایاز مقام صفات دست داده است،و او تصور میکند که اوامر عظیم است... ،خواجه ازآنجا که وجوود مبارکش خلاصۀ نتایج اهل اخلاص بود،فرمود که:ما را یقین است کهدعای«میر»مستجاب خواهد بود. چون حضرت«میر»غضوب بودند،خواجه عبد اللهروزی در بدخشان،از این بابت از«سید»سوآل میکند. «بدخشی»گوید:از خواجهعبد الله-ر ح-شنودم که فرمود:چون حضرت«میر»... از بدخشان مسافرت نمودهبه جانب ختلان فرمودند،در آن حجرهای که آن حضرت میبودند در آمدم،دیدم کهآن حضرت ختلان فرمودند،تأمل کردم که سلام بدهم و بپرسم که از سفر ختلان به چه سببتوقف واقع شد؟خاستم که به سخن درآیم که آن صورت از چشم ما ناپیدا آمد،من درتحیر افتادم که این چه حال بود(؟)». (روضات،2،ص 257-263). 5-«حقگوی»،کسی که خبر ورود«سید»را به«ختلان»به«جعفر بدخشی»میدهد،و همراه«سید»در قریهی«علیشاه»بوده و با«اخی حاجی»مذکور به خانهی«جعفر بدخشی»نزول کرده. (روضات،2،ص 255). 6-برهان الدین بن عبد الصمد(خال اللهی)بغدادی،کسی که«بدخشی»در بابدعای سیفی قصد پرسش از«سید»داشته،که وی میآید و تقریر میکند که دیروز دردامنهی«توزقرغان»حضرت«میر»را ملاقات کرده و گفته که امشب ترا با ما میبایدبود. (روضات،2،ص 256). وی،کتاب«سیر الطالبین»استاد خود را گردآورده،ونیز شارح حدیث«من عرف نفسه»به عنوان رسالهی«معرفت»است(ر ش:کتابنامه،ش 3،67،73). 7-«شیخ محمد عرب»،که قطعا یکی از دو:«شیخ محمد شامی»و«شیخ محمدخلوی»(مذکور در«روضات»،2،ص 254)-و احتمالا اولی-است. «بدخشی»گوید&%02807ZIFG028G% قریهی«علیشاه»نزول کرده،و«بدخشی»در آنجا دیده که«درویشی نوروشی با عمامۀسیاه دلکشی نزول کرده است... ،و او همراه با جماعتی به خدمت حاضر آمده و ازحضرت«میر»سوآلی کردند،فرمودند که:ما هنوز مسلمان نشدهایم،به معنی این سوآلچگونه رسیم؟برخاست و در گنبد علیشاه درآمد... »،سپس به حجرۀ جعفر بدخشیمیرود و«اخی حاجی را فرمود که:موزهای باید خرید. خدمت اخی موزۀ خوبی حاضرکرد،حضرت«میر»فرمودند که:موزۀ درویشانه باید موزۀ ارزانبهایی اختیار کرد. و به جانب منزل جدید که خدمت اخی حاجی در قبجقای عمارت کرده بود برفت،و اخیبه سعادت صحبت آن حضرت مشرف شد،و سه ماه زمستان در آن منزل اقامت ورزیدند. »(روضات،2،ص 255). 4-خواجه عبد الله بن شیخ رکن الدین شیرازی،که همراه با«جعفر بدخشی»وبرادرش«قوام الدین بدخشی»و«محمد سرای ایستی»در خدمت«میر»بودهاند،و بهسبب غضبی که«میر»به جعفر بدخشی کرده،«خواجه عبد الله-ر ح-آن شدت غضبرا مشاهده کرد،دست او را بگرفت و بیرون آورده... ». پس از رفع غضب،«سیدآواز داد که:«به خانه درآیید،چون بازآمدیم فرمود که:ما از ابلهی این،گاه گاه درتشویشیم. خواجه عبد الله گفت:آن چه بود که ما ندانستیم؟فرمودند که:او را واقعهایاز مقام صفات دست داده است،و او تصور میکند که اوامر عظیم است... ،خواجه ازآنجا که وجوود مبارکش خلاصۀ نتایج اهل اخلاص بود،فرمود که:ما را یقین است کهدعای«میر»مستجاب خواهد بود. چون حضرت«میر»غضوب بودند،خواجه عبد اللهروزی در بدخشان،از این بابت از«سید»سوآل میکند. «بدخشی»گوید:از خواجهعبد الله-ر ح-شنودم که فرمود:چون حضرت«میر»... از بدخشان مسافرت نمودهبه جانب ختلان فرمودند،در آن حجرهای که آن حضرت میبودند در آمدم،دیدم کهآن حضرت ختلان فرمودند،تأمل کردم که سلام بدهم و بپرسم که از سفر ختلان به چه سببتوقف واقع شد؟خاستم که به سخن درآیم که آن صورت از چشم ما ناپیدا آمد،من درتحیر افتادم که این چه حال بود(؟)». (روضات،2،ص 257-263). 5-«حقگوی»،کسی که خبر ورود«سید»را به«ختلان»به«جعفر بدخشی»میدهد،و همراه«سید»در قریهی«علیشاه»بوده و با«اخی حاجی»مذکور به خانهی«جعفر بدخشی»نزول کرده. (روضات،2،ص 255). 6-برهان الدین بن عبد الصمد(خال اللهی)بغدادی،کسی که«بدخشی»در بابدعای سیفی قصد پرسش از«سید»داشته،که وی میآید و تقریر میکند که دیروز دردامنهی«توزقرغان»حضرت«میر»را ملاقات کرده و گفته که امشب ترا با ما میبایدبود. (روضات،2،ص 256). وی،کتاب«سیر الطالبین»استاد خود را گردآورده،ونیز شارح حدیث«من عرف نفسه»به عنوان رسالهی«معرفت»است(ر ش:کتابنامه،ش 3،67،73). 7-«شیخ محمد عرب»،که قطعا یکی از دو:«شیخ محمد شامی»و«شیخ محمدخلوی»(مذکور در«روضات»،2،ص 254)-و احتمالا اولی-است. «بدخشی»گوید&%02807ZIFG028G% که روزی در بدخشان،«شیخ محمد عرب»(ر ح)از«سید»در باب حرزیمانی سوآلیکرده است. (روضات،2،257). 8-«شیخ قوام الدین بدخشی»،ظاهرا،برادر«نور الدین جعفر بدخشی»است،گوید:«روزی که همراه با خواجه عبد الله شیرازی و برادرم قوام الدین و مولانا محمدسرای ایستی،در خدمت«میر»بوده... »،«سید»بر«جعفر»در باب سوآلی غضب کردهاست(روضات،2،257). 9-«قیام الدین»،که اگر تصحیفی از نام همان«قوام الدین»اخیر الذکر نباشد،«بدخشی»گوید:«مولانا قیام الدین که برادر دینی و دوست یقینی است،فرمود که:درخواب دیدم که:حضرت«میر»... فرمود که:من حق گشتهام... (الخ)»و«هم مولاناقیام الدین-سلمه الله-فرمود که:وقت دیگر در خواب دیدم که حضرت«میر»فرمودکه:هرچند تعین خود را نفی میکنم،بکلی منتفی نمیشود. »(روضات،2،ص264-265). 10-«علاء الدین حصاری»،که«حضرت(میر)نوبهیی در حالت غیرت فرمودندکه:علاء الدین حصاری اگرچه خاطر صاف کرده است،اما هنوز از خود بیرون نیامدهاست،بلکه در دید به طفلان ما محتاج است... »(روضات،2،ص 265-266). 11-«بابا کاء شیرازی»،که«بدخشی»آورده:«(ر ح)تقریر کرد که:مدتی ازموضعی که مقام و مسکن و محل مأمن من بود،آوازی میشنودم که مرا تعلیم علم میداد،و در مقام تربیبت من بود. پس پرسیدم که:این آواز کیست؟جواب شنیدم که:اینآواز سید علی همدانی است. چون به ماوراء النهر آمدم،آوازۀ حضرت امیر سید علیهمدانی را شنیدم،پس قصد زیارتش کرده،به خدمتش مشرف گشتم،و دیدم کهکمالش را نهایت نیست... ،لاجرم صحبت شریفش گزیدم... »(روضات،2،ص 262). 12-شیخ شمس الدین بدخشی(ختلانی)،که«سید»دربارهی او گفته:«سالک بهقوت است»،و در«کرۀ سیوم که حضرت میر از ختلان متوجه کعبۀ معظمه بودهاند،شیخشمس الدین بدخشی»جزو همراهان بوده است. (روضات،2،ص 243،245،254). 13-امیر سید محمد طالقانی(تاجیکستانی)،که مؤلف«سلسلهنامه»ی«نوربخشیه»است،و آن دو بیت(«بود میر سید علی... »الخ)-مذکور(در شمارهی«2»اینفهرست)از اوست. (روضات،2،ص 254). 14-«شیخ محمد خوارزمی»،که باید همان«شیخ محمد خلوی»(مذکور در«روضات»،2،ص 254)باشد. از یاران و همسفران«سید»،که مخاطب یکی ازنامههای او نیز هست. (ر ش:کتابنامه،ش 55). 15-«شیخ زین العابدین نیشابوری»(روضات،2،ص 254). 16-«شهرامشاه خونسی»(روضات،2،ص 254). 17-«محمد سرای ایستی(یا«انسی»)،که در آن روزی که«سید»بر«جعفربدخشی»غضب کرده،همراه«خواجه عبد الله شیرازی»و«قوام الدین بدخشی»در خدمت«میر»بودهاند. (روضات،2،ص 257،272). وی،سرایندهی همان ماده تاریخ وفات که روزی در بدخشان،«شیخ محمد عرب»(ر ح)از«سید»در باب حرزیمانی سوآلیکرده است. (روضات،2،257). 8-«شیخ قوام الدین بدخشی»،ظاهرا،برادر«نور الدین جعفر بدخشی»است،گوید:«روزی که همراه با خواجه عبد الله شیرازی و برادرم قوام الدین و مولانا محمدسرای ایستی،در خدمت«میر»بوده... »،«سید»بر«جعفر»در باب سوآلی غضب کردهاست(روضات،2،257). 9-«قیام الدین»،که اگر تصحیفی از نام همان«قوام الدین»اخیر الذکر نباشد،«بدخشی»گوید:«مولانا قیام الدین که برادر دینی و دوست یقینی است،فرمود که:درخواب دیدم که:حضرت«میر»... فرمود که:من حق گشتهام... (الخ)»و«هم مولاناقیام الدین-سلمه الله-فرمود که:وقت دیگر در خواب دیدم که حضرت«میر»فرمودکه:هرچند تعین خود را نفی میکنم،بکلی منتفی نمیشود. »(روضات،2،ص264-265). 10-«علاء الدین حصاری»،که«حضرت(میر)نوبهیی در حالت غیرت فرمودندکه:علاء الدین حصاری اگرچه خاطر صاف کرده است،اما هنوز از خود بیرون نیامدهاست،بلکه در دید به طفلان ما محتاج است... »(روضات،2،ص 265-266). 11-«بابا کاء شیرازی»،که«بدخشی»آورده:«(ر ح)تقریر کرد که:مدتی ازموضعی که مقام و مسکن و محل مأمن من بود،آوازی میشنودم که مرا تعلیم علم میداد،و در مقام تربیبت من بود. پس پرسیدم که:این آواز کیست؟جواب شنیدم که:اینآواز سید علی همدانی است. چون به ماوراء النهر آمدم،آوازۀ حضرت امیر سید علیهمدانی را شنیدم،پس قصد زیارتش کرده،به خدمتش مشرف گشتم،و دیدم کهکمالش را نهایت نیست... ،لاجرم صحبت شریفش گزیدم... »(روضات،2،ص 262). 12-شیخ شمس الدین بدخشی(ختلانی)،که«سید»دربارهی او گفته:«سالک بهقوت است»،و در«کرۀ سیوم که حضرت میر از ختلان متوجه کعبۀ معظمه بودهاند،شیخشمس الدین بدخشی»جزو همراهان بوده است. (روضات،2،ص 243،245،254). 13-امیر سید محمد طالقانی(تاجیکستانی)،که مؤلف«سلسلهنامه»ی«نوربخشیه»است،و آن دو بیت(«بود میر سید علی... »الخ)-مذکور(در شمارهی«2»اینفهرست)از اوست. (روضات،2،ص 254). 14-«شیخ محمد خوارزمی»،که باید همان«شیخ محمد خلوی»(مذکور در«روضات»،2،ص 254)باشد. از یاران و همسفران«سید»،که مخاطب یکی ازنامههای او نیز هست. (ر ش:کتابنامه،ش 55). 15-«شیخ زین العابدین نیشابوری»(روضات،2،ص 254). 16-«شهرامشاه خونسی»(روضات،2،ص 254). 17-«محمد سرای ایستی(یا«انسی»)،که در آن روزی که«سید»بر«جعفربدخشی»غضب کرده،همراه«خواجه عبد الله شیرازی»و«قوام الدین بدخشی»در خدمت«میر»بودهاند. (روضات،2،ص 257،272). وی،سرایندهی همان ماده تاریخ وفات «سید»(«چو شد از گاه احمد... »الخ)است،که در بالای سر در«خانقاه»شاه همداندر«سرینگر»کشمیر،کتیبه شده است. (ر ش:بخش 9-وفات و یادبود). از دیگر همراهان«سید»به«کشمیر»(781 ه)،پسرش«میر سید محمد عارف»وخالوزادههایش«سید تاج الدین»و«سید حسین سمنانی»(؟)را نیز،یاد کردهاند،که درآنجا به نشر فرهنگ ایرانی همت گماشته،و سادات کشمیر از این تبارند. 158 خلاصه آنکه،به گفتهی کربلائی:«خلفای نامدار در این دیار(ماوراء النهر)ازظل حمایتش تربیت یافتهاند... »و«دیگر اکابر نیز بودهاند که اسامی ایشان مذکورنیست. ». 159 *بیان ادامهی سلسلهی«همدانیۀ»سید علی،هرچند از گفتار ما بیرون است و نامشخصیتهای ناهمروزگار«سید»برده میشود،بیمناسبت نمیدانیم که در پایان اینمقال،محض تتمیم فایده،به اختصار،اشارتی رود،و آن اینکه: «شهاب الدین امیر سید عبد الله برزش آبادی مشهدی(789-872 ه)،که«چونبه خدمت خواجه(اسحاق)میرسند،منظور نظر میگردند... »،و در باب ادعای مهدویت«نوربخش»که«خواجه اسحاق»قبول کرده بود،«میر سید عبد الله میشنوند که خواجهقبول این معنی کردهاند،به خدمت ایشان رسیده،خاطر نشان ایشان میفرمایند که اینقضیه معنی ندارد،غلط است»160. وی که«مدعی خلافت خواجه اسحاق ختلانی است-که او خلیفۀ سید علی همدانی است،الحال(سدهی 10-11 ه)مریدان«سید عبد الله»را در خراسان«صوفیه»میگویند،و مریدان«سید محمد نوربخش»را که به اتفاق،خلیفۀ اسحاق بودند،«نوربخشیه»میخوانند. »161. صوفیهی«ذهبی»اولیه گفتهاند که:«سید عبد الله(برزشآبادی)ما را به جایحضرت قطب صمدانی،سرحلقهی اقطاب سبحانی،امیر سید علی همدانی است»،همچنین،در یک روایت خوابنماشدگی گفتهاند که:«حضرت امیر سید علی همدانی فرمودند که:هرچه ما میگوییم،سید عبد الله همان میگوید. »162. (ر ش:بخش 4 زیستنامه:مذهبو مسلک). «بدر الدین احمد حسینی لاله»،مرید«سید عبد الله»که به قول«حافظکربلائی:»به طریق«اویسیت»از«سید»تربیت یافته،در«رسالۀ لطایف»اشاره به فیضو تربیت حضرت امیر سید علی همدانی فرمودهاند: {S«آنکه از او یافت دلم هرچه یافت#از دل او تافت دلم هرچه تافت#اختر رخشندۀ برج علی#آیینۀ فقر از او منجلی#عارف سر صمدانی تام#حضرت میر همدانی به نام»S}162اینک بجاست،از خود«حافظ کربلائی»(سدهی 10)-که این همه مدیون اودر نگارش زیستنامهی«سید علی همدانی»هستیم،یادگردد به اینکه:«سلسلۀ خرقۀ ویاز طریق«سید عبد الله برزشآبادی»به«میر سید علی همدانی»،و از آن به«علاء الدولۀسمنانی»و از آن به«نجم الدین کبری»،و به«معروف کرخی»میپیوندد. »163. «سید»(«چو شد از گاه احمد... »الخ)است،که در بالای سر در«خانقاه»شاه همداندر«سرینگر»کشمیر،کتیبه شده است. (ر ش:بخش 9-وفات و یادبود). از دیگر همراهان«سید»به«کشمیر»(781 ه)،پسرش«میر سید محمد عارف»وخالوزادههایش«سید تاج الدین»و«سید حسین سمنانی»(؟)را نیز،یاد کردهاند،که درآنجا به نشر فرهنگ ایرانی همت گماشته،و سادات کشمیر از این تبارند. 158 خلاصه آنکه،به گفتهی کربلائی:«خلفای نامدار در این دیار(ماوراء النهر)ازظل حمایتش تربیت یافتهاند... »و«دیگر اکابر نیز بودهاند که اسامی ایشان مذکورنیست. ». 159 *بیان ادامهی سلسلهی«همدانیۀ»سید علی،هرچند از گفتار ما بیرون است و نامشخصیتهای ناهمروزگار«سید»برده میشود،بیمناسبت نمیدانیم که در پایان اینمقال،محض تتمیم فایده،به اختصار،اشارتی رود،و آن اینکه: «شهاب الدین امیر سید عبد الله برزش آبادی مشهدی(789-872 ه)،که«چونبه خدمت خواجه(اسحاق)میرسند،منظور نظر میگردند... »،و در باب ادعای مهدویت«نوربخش»که«خواجه اسحاق»قبول کرده بود،«میر سید عبد الله میشنوند که خواجهقبول این معنی کردهاند،به خدمت ایشان رسیده،خاطر نشان ایشان میفرمایند که اینقضیه معنی ندارد،غلط است»160. وی که«مدعی خلافت خواجه اسحاق ختلانی است-که او خلیفۀ سید علی همدانی است،الحال(سدهی 10-11 ه)مریدان«سید عبد الله»را در خراسان«صوفیه»میگویند،و مریدان«سید محمد نوربخش»را که به اتفاق،خلیفۀ اسحاق بودند،«نوربخشیه»میخوانند. »161. صوفیهی«ذهبی»اولیه گفتهاند که:«سید عبد الله(برزشآبادی)ما را به جایحضرت قطب صمدانی،سرحلقهی اقطاب سبحانی،امیر سید علی همدانی است»،همچنین،در یک روایت خوابنماشدگی گفتهاند که:«حضرت امیر سید علی همدانی فرمودند که:هرچه ما میگوییم،سید عبد الله همان میگوید. »162. (ر ش:بخش 4 زیستنامه:مذهبو مسلک). «بدر الدین احمد حسینی لاله»،مرید«سید عبد الله»که به قول«حافظکربلائی:»به طریق«اویسیت»از«سید»تربیت یافته،در«رسالۀ لطایف»اشاره به فیضو تربیت حضرت امیر سید علی همدانی فرمودهاند: {S«آنکه از او یافت دلم هرچه یافت#از دل او تافت دلم هرچه تافت#اختر رخشندۀ برج علی#آیینۀ فقر از او منجلی#عارف سر صمدانی تام#حضرت میر همدانی به نام»S}162اینک بجاست،از خود«حافظ کربلائی»(سدهی 10)-که این همه مدیون اودر نگارش زیستنامهی«سید علی همدانی»هستیم،یادگردد به اینکه:«سلسلۀ خرقۀ ویاز طریق«سید عبد الله برزشآبادی»به«میر سید علی همدانی»،و از آن به«علاء الدولۀسمنانی»و از آن به«نجم الدین کبری»،و به«معروف کرخی»میپیوندد. »163. 8-«از همدان تا کشمیر» عنوان این بخش را،از عنوان مقالهی«علی اصغر حکمت»(ر ش:درآمد-منابع)اختیار کردهایم،که سی سال پیش در مجلهی«یغما»نوشته،و متأسفانه بدان دسترسینیافتهایم. تحت این عنوان،به ذکر اخباری پرداخته میآید که طی مهاجرت«سید»ازهمدان به ماوراء النهر،و از آنجا به«کشمیر»،در منابع دسترس بدست توان آورد. تاریخ مهاجرت وی به«ماوراء النهر»،حتی بطور تقریب،دانسته نیست. چهاینکه اولا وی همواره در سیر و سفر بوده،ثانیا از اشارات مبهم منابع چیزی بدستنمیآید. شاید بتوان گفت که وی در اواسط سدهی هشتم،یعنی در حدود 40 سالگیبدان سرزمین رسیده،و اگر این فرض درست باشد،باید گفت که باز هیچ تاریخی(کرونولوژیک)از اقامت و اسفار-حل و ترحال-وی در شهرهای آن دیار،و جزآن،طی یک دورهی 20 ساله،در دست نیست. ما فقط از تاریخ ورود وی به«ختلان»،چنانکه خواهد آمد،اطلاع داریم(774 ه)،و دیگر هیچ. (الف)در بدخشان و ختلان چنین برمیآید که وی میان«ختلان»(از شهرهای ماوراء النهر-«کلیاب»درتاجیکستان کنونی)و«بدخشان»(نزدیک ترکستان،شمال شرقی افغانستان کنونی)آمد و شد میکرده،و سرانجام در تاریخی که دیگر مشخص است از«بدخشان»به«ختلان»کوچیده است. «شیخ محمد عرب»گوید که روزی در«بدخشان»از«سید»پرسیده:«من شنودمکه:هرکه حرزیمانی را هزار بار بخواند،حاجات دینی و دنیوی او(برآید)... ،فرمود که:اگر چهل بار بخواند هم کفایت شود... »164. همچنین،«خواجه عبد الله»آورده است که:«چون حضرت«میر»... ،از بدخشان مسافرت نموده به جانب ختلانفرمودند،در آن حجرهای که آن حضرت میبودند در آمدم،دیدم که آن حضرت نشستهاند،تأمل کردم که سلام بدهم و بپرسم که از سفر ختلان به چه سبب توقف واقع شد؟خواستم که به سخن درآیم که آن صورت از چشم ما ناپیدا آمد،من در تحیر افتادم کهاین چه حال بود؟»166. این سفر«سید»به«ختلان»،چنانکه پیشتر اشاره رفته،در سال 774 ه بوده و،ظاهرا،در«قریۀ علیشاه»(نزدیک ختلان)فرود آمد(که منسوب به خاندان«علیشاهیان»ختلان و«خواجه اسحاق»-مرید«سید»-از فرزندان«امیر علیشاه ختلانی»صاحب«قریه»ی مزبور بوده است). شرح صوفیانهی این هجرت،به روایت«نور الدین جعفربدخشی»در«خلاصة المناقب»چنین است: «ای دوست!در تاریخ«773 ه»این فقیر را یعنی نور الدین جعفر،به خطۀمبارک ختلان در قریۀ علیشاه-رحمه الله-نزول و ارتحال حاصل آمد،و مدتی در 8-«از همدان تا کشمیر» عنوان این بخش را،از عنوان مقالهی«علی اصغر حکمت»(ر ش:درآمد-منابع)اختیار کردهایم،که سی سال پیش در مجلهی«یغما»نوشته،و متأسفانه بدان دسترسینیافتهایم. تحت این عنوان،به ذکر اخباری پرداخته میآید که طی مهاجرت«سید»ازهمدان به ماوراء النهر،و از آنجا به«کشمیر»،در منابع دسترس بدست توان آورد. تاریخ مهاجرت وی به«ماوراء النهر»،حتی بطور تقریب،دانسته نیست. چهاینکه اولا وی همواره در سیر و سفر بوده،ثانیا از اشارات مبهم منابع چیزی بدستنمیآید. شاید بتوان گفت که وی در اواسط سدهی هشتم،یعنی در حدود 40 سالگیبدان سرزمین رسیده،و اگر این فرض درست باشد،باید گفت که باز هیچ تاریخی(کرونولوژیک)از اقامت و اسفار-حل و ترحال-وی در شهرهای آن دیار،و جزآن،طی یک دورهی 20 ساله،در دست نیست. ما فقط از تاریخ ورود وی به«ختلان»،چنانکه خواهد آمد،اطلاع داریم(774 ه)،و دیگر هیچ. (الف)در بدخشان و ختلان چنین برمیآید که وی میان«ختلان»(از شهرهای ماوراء النهر-«کلیاب»درتاجیکستان کنونی)و«بدخشان»(نزدیک ترکستان،شمال شرقی افغانستان کنونی)آمد و شد میکرده،و سرانجام در تاریخی که دیگر مشخص است از«بدخشان»به«ختلان»کوچیده است. «شیخ محمد عرب»گوید که روزی در«بدخشان»از«سید»پرسیده:«من شنودمکه:هرکه حرزیمانی را هزار بار بخواند،حاجات دینی و دنیوی او(برآید)... ،فرمود که:اگر چهل بار بخواند هم کفایت شود... »164. همچنین،«خواجه عبد الله»آورده است که:«چون حضرت«میر»... ،از بدخشان مسافرت نموده به جانب ختلانفرمودند،در آن حجرهای که آن حضرت میبودند در آمدم،دیدم که آن حضرت نشستهاند،تأمل کردم که سلام بدهم و بپرسم که از سفر ختلان به چه سبب توقف واقع شد؟خواستم که به سخن درآیم که آن صورت از چشم ما ناپیدا آمد،من در تحیر افتادم کهاین چه حال بود؟»166. این سفر«سید»به«ختلان»،چنانکه پیشتر اشاره رفته،در سال 774 ه بوده و،ظاهرا،در«قریۀ علیشاه»(نزدیک ختلان)فرود آمد(که منسوب به خاندان«علیشاهیان»ختلان و«خواجه اسحاق»-مرید«سید»-از فرزندان«امیر علیشاه ختلانی»صاحب«قریه»ی مزبور بوده است). شرح صوفیانهی این هجرت،به روایت«نور الدین جعفربدخشی»در«خلاصة المناقب»چنین است: «ای دوست!در تاریخ«773 ه»این فقیر را یعنی نور الدین جعفر،به خطۀمبارک ختلان در قریۀ علیشاه-رحمه الله-نزول و ارتحال حاصل آمد،و مدتی در آن قریه متوطن گشتم،روزی برادرم حقگوی-رحمه الله-حاضر آمد و گفت که:در خواب دیدهام که فایلی میگفت:چون یک سال بگذرد،دوستی از دوستان خدایتعالی بیاید در موضع زمستانی علیشاهیان،زنهار که صحبت او را غنیمت دارید. امروز یک سال است از آن تاریخ. مر در آن موضع باید رفت که بینم چه ظاهر میگردد،و چون در آن منزل برفت و در منزل اخی حاجی نزول کرد،دید که درویشی نوروشیبا عمامۀ سیاه دلکشی نزول کرده است و بشناخت که آن دوست خدای که قایل غیبی[!؟]از آن خبر داده،این شخص است که او را سید علی همدانی گویند،پس بیعت کرد ومرید شد. و بعد از چند روز حقگوی و اخی حاجی با جناب حضرت میر-قدس سره-به حجرۀ این فقیر(نور الدین جعفر)نزول فرمودند،و این فقیر حقیر علیل سوآلیکرد از آن مخدوم بحق،بسی معانی لطیفه به عبارات شریفه بیان فرمود،چنانکه دلاین فقیر جذب گشت،... ناگاه در آن جذبۀ عذب،خدمت مولانا حاجی با جماعتیحاضر آمدند و از حضرت میر سوآلی کردند،فرمودند که:ما هنوز مسلمان نشدهایم،به معنی این سوآل چگونه رسیم؟برخاست و در گندب علیشاه درآمد،و از ضحوۀ کبریتا زمان مسا در آن گنبد میبود،و هوا در غایت سردی میبود،و از رخوت جز پیرهنو مرقعی نپوشیده بود،و بعد از ادای مغرب به التماس از آن گنبد به حجرۀ این فقیر(جعفر بدخشی)آمدند،و چون صلوة فجر ادا کرده شد،حضرت میر،اخی حاجی رافرمود که:موزهای باید خرید خدمت اخی موزۀ خوبی حاضر کرد،حضرت میرفرمودند که:موزۀ درویشانه باید موزۀ ارزان بهایی اختیار کرد،و به جانب منزلجدید که خدمت«اخی حاجی»در«قبجقای»عمارت کرده بود برفت،و«اخی»به سعادتصحبت آن حضرت مشرف شد،و سه ماه زمستان در آن منزل اقامت ورزیدند»167. خبر دیگر از«سید»در این«منزل جدید»به نقل همان«بدخشی»چنین است: «حضرت میر-قدس سره-وقتی در قریۀ علیشاه-رحمه الله-بر اصحاب غضبکرد،فرمود که:ننام اهل طلب برخود نهادهاید و آنچه ایشان اهتمام نمودهاند،شمااستقامت ندارید،و شما را شرم نمیآید که با این رنگ و بوی درویشی،فرج میطلبیدبه خفتن و خوردن؟و الله که پنجاه سال است که من به اختیار پهلو برزمین ننهادهام وبه خواب نرفتهام،و با این همه محنت،هنوز خود را از هیچ سگی بهتر نمیدانم. »168. -و این نیز،یعنی:سال 774 ه. (50+12+713) (ب)ملاقات با«تیمور لنگ» سبب این ملاقات،چنانکه از فقرهی آتی الذکر دریافتپذیر است،آشکارا،هراس«امیر تیمور گورکان(زادهی 736-امارت 771-مردهی 807 ه)از نفوذروزافزون«سید علی»-شاه بیتاج و تخت«همدانی»در آن سامان،افزایش مریدانبزرگزادهی ناراضی و پیوستن فقیران و درویشان به وی-که فارغ از روحیات«تخالفی»،انقلابی و سیاسی علیه«سنیگری»فقهای دستگاهی و حکومتی،نبودهاند-و اینکه احساس کرده و یا ندو القاء شده بود که«سید»را داعیهی«سلطنت»است. ازاینرو،خواسته است«رقیب»مزعوم خویش را از نزدیک ببیند و بسنجد،که اگر آن قریه متوطن گشتم،روزی برادرم حقگوی-رحمه الله-حاضر آمد و گفت که:در خواب دیدهام که فایلی میگفت:چون یک سال بگذرد،دوستی از دوستان خدایتعالی بیاید در موضع زمستانی علیشاهیان،زنهار که صحبت او را غنیمت دارید. امروز یک سال است از آن تاریخ. مر در آن موضع باید رفت که بینم چه ظاهر میگردد،و چون در آن منزل برفت و در منزل اخی حاجی نزول کرد،دید که درویشی نوروشیبا عمامۀ سیاه دلکشی نزول کرده است و بشناخت که آن دوست خدای که قایل غیبی[!؟]از آن خبر داده،این شخص است که او را سید علی همدانی گویند،پس بیعت کرد ومرید شد. و بعد از چند روز حقگوی و اخی حاجی با جناب حضرت میر-قدس سره-به حجرۀ این فقیر(نور الدین جعفر)نزول فرمودند،و این فقیر حقیر علیل سوآلیکرد از آن مخدوم بحق،بسی معانی لطیفه به عبارات شریفه بیان فرمود،چنانکه دلاین فقیر جذب گشت،... ناگاه در آن جذبۀ عذب،خدمت مولانا حاجی با جماعتیحاضر آمدند و از حضرت میر سوآلی کردند،فرمودند که:ما هنوز مسلمان نشدهایم،به معنی این سوآل چگونه رسیم؟برخاست و در گندب علیشاه درآمد،و از ضحوۀ کبریتا زمان مسا در آن گنبد میبود،و هوا در غایت سردی میبود،و از رخوت جز پیرهنو مرقعی نپوشیده بود،و بعد از ادای مغرب به التماس از آن گنبد به حجرۀ این فقیر(جعفر بدخشی)آمدند،و چون صلوة فجر ادا کرده شد،حضرت میر،اخی حاجی رافرمود که:موزهای باید خرید خدمت اخی موزۀ خوبی حاضر کرد،حضرت میرفرمودند که:موزۀ درویشانه باید موزۀ ارزان بهایی اختیار کرد،و به جانب منزلجدید که خدمت«اخی حاجی»در«قبجقای»عمارت کرده بود برفت،و«اخی»به سعادتصحبت آن حضرت مشرف شد،و سه ماه زمستان در آن منزل اقامت ورزیدند»167. خبر دیگر از«سید»در این«منزل جدید»به نقل همان«بدخشی»چنین است: «حضرت میر-قدس سره-وقتی در قریۀ علیشاه-رحمه الله-بر اصحاب غضبکرد،فرمود که:ننام اهل طلب برخود نهادهاید و آنچه ایشان اهتمام نمودهاند،شمااستقامت ندارید،و شما را شرم نمیآید که با این رنگ و بوی درویشی،فرج میطلبیدبه خفتن و خوردن؟و الله که پنجاه سال است که من به اختیار پهلو برزمین ننهادهام وبه خواب نرفتهام،و با این همه محنت،هنوز خود را از هیچ سگی بهتر نمیدانم. »168. -و این نیز،یعنی:سال 774 ه. (50+12+713) (ب)ملاقات با«تیمور لنگ» سبب این ملاقات،چنانکه از فقرهی آتی الذکر دریافتپذیر است،آشکارا،هراس«امیر تیمور گورکان(زادهی 736-امارت 771-مردهی 807 ه)از نفوذروزافزون«سید علی»-شاه بیتاج و تخت«همدانی»در آن سامان،افزایش مریدانبزرگزادهی ناراضی و پیوستن فقیران و درویشان به وی-که فارغ از روحیات«تخالفی»،انقلابی و سیاسی علیه«سنیگری»فقهای دستگاهی و حکومتی،نبودهاند-و اینکه احساس کرده و یا ندو القاء شده بود که«سید»را داعیهی«سلطنت»است. ازاینرو،خواسته است«رقیب»مزعوم خویش را از نزدیک ببیند و بسنجد،که اگر خطری از سوی او متوجه نبود،عازم سرکوبگریهای دیگر خویش شود،و چنین همشده است. تاریخ این ملاقات،بایستی همان سال 774 ه(ورود«سید»به«ختلان»)-ونخستین سفر وی به«کشمیر»نیز در همین سال،پس از آن ملاقات است-بودهباشد،که آن امیر«جهانسوز»از نخستین لشکرکشی به«خوارزم»(773 ه)و فتحآنجا به«سمرقند»بازگشته است. 169محل ملاقات در«اردو»ی تیموری ذکر شده،کهبایستی،ظاهرا،میانهی راه خوارزم به سمرقند،و به هرحال،نزدیک«ختلان»بودهباشد. اینک،شرح آن رویداد،به روایت همان«نور الدین بدخشی»،چنین است: «در وقتی که مفسدان و حاسدان،غیبت حضرت امیر،نزد امیر تیمور کردهبودهاند،حضرت خواجه اسحاق همراهی نمودهاند،و صورت این قضیه به این نعمسطور و مذکور است که: «حضرت میر چون در ختلان ساکن گردیدند،اکابر و اشراف آن دیار به شرفارادت ایشان مشرف شدند. چنان غوغا و ازدحامی دست داد که اگر کسی میخواستبه شرف مجالست و مخالطت وی مشرف گردد،تردد بسیار و ملازمت بیشمار میبایستنمود،تا دولت ملاقات میسر گردد. مغویان و مفسدان به امیر تیمور گورکان عرضکردند که:سیدی در ختلان پیدا شده و مرید بینهایت بهم رسانده و مدعی سلطنتاست،از جمله خواجه اسحاق ختلانی پسر امیر آرامشاه مرید وی گشته،چون امیرآرامشاه را دخل تمام در سلطنت امیر تمیور بوده،اندیشه نموده که ارادت خواجه اسحاقباعث سلطنت وی گردد. به هرحال،حضرت میر را میبرند به نزد امیر تیمور. خواجهاسحاق به شتاب تمام قبل از ورود و وصول حضرت میر به اردوی امیر تیمور،خود رامیرساند. و پادشاه وی را میشناخته،چون خود را به پادشاه میرساند،نظر پادشاهکه به وی میافتد،میبیند که دستار سیاهی برسر بسته،وی را از آن خوش نیامده،فرموده که:این مغولک را بزنید(که)رفته است مرید شخصی شده است و باعث فتنهگشته. بعد از آن،پادشاه فرموده که:دستارش از سر برگیرید. خواجه فرموده که:مگرسر من برد این دستار از سر من جدا شود،نمیگذارم که این را از سر من بردارند. امر شده که:دو هزار اسب«قبچاق»بدهد تا به وی آسیبی نرسد. خواجه هزار و دویستاسب قبول نموده،وی را گذاشتهاند. «مجملا حضرت میر را به مجلس پادشاه آوردهاند،و این مشهور بوده که حضرتمیر،پشت به قبله نمینشینند. در این مجلس جای«میر»را به نوعی تعیین نمودهاند کهپشت به قبله نشینند. چون«میر»درآمدند،همانجا نشستند. پادشاه اول خطابی کهکردند این بود که:شنیدهایم که شما هرگز پشت به قبله نمینشینید،امروز چون استکه برخلاف مقرر واقع شده و پشت به قبله نشستید؟حضرت میر اندیشه نفرموده،فرمودند که:هرکه رو به شما کند بیشک پشتش به قبله خواهد بود. پادشاه منفعل گشتهفرمود که:این چه غوغاست که بهم رساندهای؟حضرت میر فرمودند که:اندیشۀ شماغلط افتاده،نوبهای در خلوت نشسته بودم،عروجی واقع شد،تمام عالم را برمن خطری از سوی او متوجه نبود،عازم سرکوبگریهای دیگر خویش شود،و چنین همشده است. تاریخ این ملاقات،بایستی همان سال 774 ه(ورود«سید»به«ختلان»)-ونخستین سفر وی به«کشمیر»نیز در همین سال،پس از آن ملاقات است-بودهباشد،که آن امیر«جهانسوز»از نخستین لشکرکشی به«خوارزم»(773 ه)و فتحآنجا به«سمرقند»بازگشته است. 169محل ملاقات در«اردو»ی تیموری ذکر شده،کهبایستی،ظاهرا،میانهی راه خوارزم به سمرقند،و به هرحال،نزدیک«ختلان»بودهباشد. اینک،شرح آن رویداد،به روایت همان«نور الدین بدخشی»،چنین است: «در وقتی که مفسدان و حاسدان،غیبت حضرت امیر،نزد امیر تیمور کردهبودهاند،حضرت خواجه اسحاق همراهی نمودهاند،و صورت این قضیه به این نعمسطور و مذکور است که: «حضرت میر چون در ختلان ساکن گردیدند،اکابر و اشراف آن دیار به شرفارادت ایشان مشرف شدند. چنان غوغا و ازدحامی دست داد که اگر کسی میخواستبه شرف مجالست و مخالطت وی مشرف گردد،تردد بسیار و ملازمت بیشمار میبایستنمود،تا دولت ملاقات میسر گردد. مغویان و مفسدان به امیر تیمور گورکان عرضکردند که:سیدی در ختلان پیدا شده و مرید بینهایت بهم رسانده و مدعی سلطنتاست،از جمله خواجه اسحاق ختلانی پسر امیر آرامشاه مرید وی گشته،چون امیرآرامشاه را دخل تمام در سلطنت امیر تمیور بوده،اندیشه نموده که ارادت خواجه اسحاقباعث سلطنت وی گردد. به هرحال،حضرت میر را میبرند به نزد امیر تیمور. خواجهاسحاق به شتاب تمام قبل از ورود و وصول حضرت میر به اردوی امیر تیمور،خود رامیرساند. و پادشاه وی را میشناخته،چون خود را به پادشاه میرساند،نظر پادشاهکه به وی میافتد،میبیند که دستار سیاهی برسر بسته،وی را از آن خوش نیامده،فرموده که:این مغولک را بزنید(که)رفته است مرید شخصی شده است و باعث فتنهگشته. بعد از آن،پادشاه فرموده که:دستارش از سر برگیرید. خواجه فرموده که:مگرسر من برد این دستار از سر من جدا شود،نمیگذارم که این را از سر من بردارند. امر شده که:دو هزار اسب«قبچاق»بدهد تا به وی آسیبی نرسد. خواجه هزار و دویستاسب قبول نموده،وی را گذاشتهاند. «مجملا حضرت میر را به مجلس پادشاه آوردهاند،و این مشهور بوده که حضرتمیر،پشت به قبله نمینشینند. در این مجلس جای«میر»را به نوعی تعیین نمودهاند کهپشت به قبله نشینند. چون«میر»درآمدند،همانجا نشستند. پادشاه اول خطابی کهکردند این بود که:شنیدهایم که شما هرگز پشت به قبله نمینشینید،امروز چون استکه برخلاف مقرر واقع شده و پشت به قبله نشستید؟حضرت میر اندیشه نفرموده،فرمودند که:هرکه رو به شما کند بیشک پشتش به قبله خواهد بود. پادشاه منفعل گشتهفرمود که:این چه غوغاست که بهم رساندهای؟حضرت میر فرمودند که:اندیشۀ شماغلط افتاده،نوبهای در خلوت نشسته بودم،عروجی واقع شد،تمام عالم را برمن عرض کردند به مثابه سفره. من قبول نکردم،دیدم که سگی لنگی آمد[کنایه از خود«تیمور لنگ»]و آن را در ربود:«الدنیا جیفة و طالبها کلاب». ما روی به آخرتآوردهایم،دنیا را طالب نیستیم،خاطر جمع دار! «امیر تیمور از این کلمات استنباط نمود که عالمگیر خواهد بود. در مقاممعذرت درآمد،عذرخواهی نمود،التماس«بدن»ایشان کرد[به زبان سیاسی،یعنی:در اینجا نمان]. قبول نفرمودند[که بمانند]فرمودند که:از جانب حق-جل و علا-مأمورم که به کشمیر روم و اهل آن دیار را به اسلام دلالت کنم،شاید که به اسلاممشرف گردند. بنابراین،روزی چند در ختلان مسکن گزیدم. امیر تیمور را خیربادگفته،باز متوجه ختلان میگردند. »170. بدینسان،و با توجه به اینکه در همان سال«امیر تیمور»،پادشاه سرکش«ختلان»را به نام«کیخسرو»،به جرم همدستی با«خوارزمشاه»(«حسین صوفی»)گردنزده بود171. «سید»به اشارت محترمانهی وی،و اینکه واقعا«داعیه»دار و«غائله»خواه نبوده،برای دلالت اهل«کشمیر»به«اسلام»رهسپار آن دیار میگردد. اماباید دانست،بنابر آنچه نویسندگان معاصر،ارجع به چند سفری که«سید»به«کشمیر»کرده،که نخستین آنها را همین سال 774 ه یاد کردهاند172،چنین برمیآید که«سید»پس از چندی از«کشمیر»به«ماوراء النهر»بازگشته است. حدس نگارنده این استکه:هرگاه«امیر تیمور»از ماوراء النهر برای سرکوبی مخالفان بیرون میرفته،«سید»به آنجا بازمیگشته،و برعکس. بنابراین،طی سالهای 776-779،که«تیمور»،هروقت از جانب«خوارزم»آسوده خاطر میشد به مغولستان و دشت قبچاق لشکرکشیمیکرد173،«سید»بازآمده،یا به قول«محمد ریاض»:در درۀ کشمیر و نقاط همجوارآن سامان به سر برده»174،و یا هم چنان به سیر و سیاحت ادامه داده،تا آنکه سرانجامدر سال«781 ه»در«کشمیر»رحل اقامت افکنده است. این مطلب را هم،از نظر جغرافیای تاریخی،باید افزود که:شرقی«بدخشان»در کنار«جیحون علیا»-که سر راه«تبت»کوچک واقع شدهمو از سوی دیگر بهایالت«کشمیر»-که در سر راه آسیای مرکزی به خراسان قرار داشته-متصل میشود،و ناحیهی کوهستانی«ختل»-که در زاویهی بین«و خشاب»و«جیحون»واقع بوده-جملهی این ناحی متصل بهم را-که در سمت شرق و شمال«خراسان»قدیم قرارداشتهاند-بطور کلی«بلاد کفر»میخواندهاند175. پس،اسفار دعوت اسلامی و رسالت«جهاد»آمیز«سید همدانی»هم در آن بلاد،چندان بیمحمل نبوده است. (ج)فتنهی فقهاء و ملوک: صوفی«سید»ما،خود میگفته است که: «بسی ابتلاء و خطر به ما رسید،در سفر و حضر،بعضی از آن به سبب فقهاو علماء،و بعضی به واسطۀ ملوک و امرا. فاما آنها اگرچه به صورت بلا و ابتلاءمینمود،به معنی محض خیر و عطا بود. و در این معنی هم خود گویند،شعر: &%02808ZIFG028G% عرض کردند به مثابه سفره. من قبول نکردم،دیدم که سگی لنگی آمد[کنایه از خود«تیمور لنگ»]و آن را در ربود:«الدنیا جیفة و طالبها کلاب». ما روی به آخرتآوردهایم،دنیا را طالب نیستیم،خاطر جمع دار! «امیر تیمور از این کلمات استنباط نمود که عالمگیر خواهد بود. در مقاممعذرت درآمد،عذرخواهی نمود،التماس«بدن»ایشان کرد[به زبان سیاسی،یعنی:در اینجا نمان]. قبول نفرمودند[که بمانند]فرمودند که:از جانب حق-جل و علا-مأمورم که به کشمیر روم و اهل آن دیار را به اسلام دلالت کنم،شاید که به اسلاممشرف گردند. بنابراین،روزی چند در ختلان مسکن گزیدم. امیر تیمور را خیربادگفته،باز متوجه ختلان میگردند. »170. بدینسان،و با توجه به اینکه در همان سال«امیر تیمور»،پادشاه سرکش«ختلان»را به نام«کیخسرو»،به جرم همدستی با«خوارزمشاه»(«حسین صوفی»)گردنزده بود171. «سید»به اشارت محترمانهی وی،و اینکه واقعا«داعیه»دار و«غائله»خواه نبوده،برای دلالت اهل«کشمیر»به«اسلام»رهسپار آن دیار میگردد. اماباید دانست،بنابر آنچه نویسندگان معاصر،ارجع به چند سفری که«سید»به«کشمیر»کرده،که نخستین آنها را همین سال 774 ه یاد کردهاند172،چنین برمیآید که«سید»پس از چندی از«کشمیر»به«ماوراء النهر»بازگشته است. حدس نگارنده این استکه:هرگاه«امیر تیمور»از ماوراء النهر برای سرکوبی مخالفان بیرون میرفته،«سید»به آنجا بازمیگشته،و برعکس. بنابراین،طی سالهای 776-779،که«تیمور»،هروقت از جانب«خوارزم»آسوده خاطر میشد به مغولستان و دشت قبچاق لشکرکشیمیکرد173،«سید»بازآمده،یا به قول«محمد ریاض»:در درۀ کشمیر و نقاط همجوارآن سامان به سر برده»174،و یا هم چنان به سیر و سیاحت ادامه داده،تا آنکه سرانجامدر سال«781 ه»در«کشمیر»رحل اقامت افکنده است. این مطلب را هم،از نظر جغرافیای تاریخی،باید افزود که:شرقی«بدخشان»در کنار«جیحون علیا»-که سر راه«تبت»کوچک واقع شدهمو از سوی دیگر بهایالت«کشمیر»-که در سر راه آسیای مرکزی به خراسان قرار داشته-متصل میشود،و ناحیهی کوهستانی«ختل»-که در زاویهی بین«و خشاب»و«جیحون»واقع بوده-جملهی این ناحی متصل بهم را-که در سمت شرق و شمال«خراسان»قدیم قرارداشتهاند-بطور کلی«بلاد کفر»میخواندهاند175. پس،اسفار دعوت اسلامی و رسالت«جهاد»آمیز«سید همدانی»هم در آن بلاد،چندان بیمحمل نبوده است. (ج)فتنهی فقهاء و ملوک: صوفی«سید»ما،خود میگفته است که: «بسی ابتلاء و خطر به ما رسید،در سفر و حضر،بعضی از آن به سبب فقهاو علماء،و بعضی به واسطۀ ملوک و امرا. فاما آنها اگرچه به صورت بلا و ابتلاءمینمود،به معنی محض خیر و عطا بود. و در این معنی هم خود گویند،شعر: &%02808ZIFG028G% {Sدلی را کز غم عشقش سر مویی خبر باشد#ز تشریف بلای دوست بروی صد اثر باشد#هرآن کز غمزۀ مستش چو زلف او پریشان شد#ز نام و ننگ و کفر و دین همانا بیخبر باشد#گدایی را که با سلطان بیهمتا بود سودا#دلش پیوسته ریش و عیش تلخ و دیدهتر باشد#«علی»گوهر کسی سازد که او از سر قدم یابد#کی افتد گوهر معنی ترا گر قدر سر باشد». S}176در مقالهی پیشین،راجع به سبب ملاقات«سید»با«تیمور لنگ»یاد گردید که«مغویان و مفسدان»،غیبت او را کرده بودند،همین خود،یک فقره از آن«فتنه»هابوده است. در اینجا مذکور شد که بطور کلی دو طایفه،برضد«سید»،و البته باید گفتبرضد امثال او نیز،توطئه و تفتین میکردهاند:یکم،فقهای سنی،یا مطلق فقها وعلمای وابسته به حکومت و دستگاه جباریت ملوک و سلاطین،(این از دیدگاه سیاسی)،که از نظر اجتماعی(و دیدگاه طبقاتی)،خود آنان از رئوس و نمایندگان یا وابستگانبه فئود الیزم دولتی،و به عبارت دقیقتر،«ایدئولوگهای دولت فئودالی غالبا نامتمرکزو کوچندهی غارتگر بودهاند. دوم،خود ملوک و امرای فئودال غارت پیشه. و گفتیم کهدر این سده و سدهی بعد،صوفیان انقلابی،درفش تشیع علوی را-که نمودگار سننقدیم و قویم انقلابی-بود،اینجا و آنجا علیه حکام و سلاطین«ظلمه»و«ایدئولوژیست»های آنها،یعنی«علما»و«فقها»ی عمله و اکرهی آن ستمپیشگان،برافراشتند،و جنبشهای تقابلی پدید کردند. بیش از این،در اینجا،خود را مجاز به بسط و تفصیل این موضوع نمیبینیم. غرض آن است که تا علت بنیادی«فتنه»ی«ملوک»و«علماء»،شطری بیان گردد،و آن«عداوت دینی»که«قاضی نور الله»میگوید«با آن حضرت داشتهاند»177،تنها با چنینتحلیل مشخص اجتماعی-سیاسی توجیهپذیر است. باری،این بخش از زیستنامهی«سید همدانی»،از اهمیت ویژه برخوردار است،چه آنکه،از مطاوی آن،مواضع سیاسی-عقیدتی وی که پایهی قضاوت تاریخی دربارهیشخصیت او قرار میگیرد،تا حدودی دانسته میشود. اینک به نقل ملخص چند فقره ازتوطئهها و فتنههای«علما»و«ملوک»پرداخته میآید. در یکی از نامهها(ر ش:کتابنامه،ش 55)به سلطان«غیاث الدین»-حاکمناحیهی«پاخلی»(کونار-از توابع«کشمیر»)،آشوب و هنگامهیی را که به تحریک«علما»ی«کافرستان»(نورستان کنونی)و با تأیید سلطان مذکور،علیه وی برپاشده بود،یاد کرده است،بدینگونه: با آیتی دربارهی منافقان آغاز کرده«که پیوسته فتنهانگیزند»،حال آنکه«اهل بیت»پیامبر«به واسطۀ بلاهای دنیوی و ظلم ظالمان و کید فاجران»از گناهانپاک نگهداشته میشوند،و دشمنی با فرزندان«رسول»همانا«کار منافقان»است. «این {Sدلی را کز غم عشقش سر مویی خبر باشد#ز تشریف بلای دوست بروی صد اثر باشد#هرآن کز غمزۀ مستش چو زلف او پریشان شد#ز نام و ننگ و کفر و دین همانا بیخبر باشد#گدایی را که با سلطان بیهمتا بود سودا#دلش پیوسته ریش و عیش تلخ و دیدهتر باشد#«علی»گوهر کسی سازد که او از سر قدم یابد#کی افتد گوهر معنی ترا گر قدر سر باشد». S}176در مقالهی پیشین،راجع به سبب ملاقات«سید»با«تیمور لنگ»یاد گردید که«مغویان و مفسدان»،غیبت او را کرده بودند،همین خود،یک فقره از آن«فتنه»هابوده است. در اینجا مذکور شد که بطور کلی دو طایفه،برضد«سید»،و البته باید گفتبرضد امثال او نیز،توطئه و تفتین میکردهاند:یکم،فقهای سنی،یا مطلق فقها وعلمای وابسته به حکومت و دستگاه جباریت ملوک و سلاطین،(این از دیدگاه سیاسی)،که از نظر اجتماعی(و دیدگاه طبقاتی)،خود آنان از رئوس و نمایندگان یا وابستگانبه فئود الیزم دولتی،و به عبارت دقیقتر،«ایدئولوگهای دولت فئودالی غالبا نامتمرکزو کوچندهی غارتگر بودهاند. دوم،خود ملوک و امرای فئودال غارت پیشه. و گفتیم کهدر این سده و سدهی بعد،صوفیان انقلابی،درفش تشیع علوی را-که نمودگار سننقدیم و قویم انقلابی-بود،اینجا و آنجا علیه حکام و سلاطین«ظلمه»و«ایدئولوژیست»های آنها،یعنی«علما»و«فقها»ی عمله و اکرهی آن ستمپیشگان،برافراشتند،و جنبشهای تقابلی پدید کردند. بیش از این،در اینجا،خود را مجاز به بسط و تفصیل این موضوع نمیبینیم. غرض آن است که تا علت بنیادی«فتنه»ی«ملوک»و«علماء»،شطری بیان گردد،و آن«عداوت دینی»که«قاضی نور الله»میگوید«با آن حضرت داشتهاند»177،تنها با چنینتحلیل مشخص اجتماعی-سیاسی توجیهپذیر است. باری،این بخش از زیستنامهی«سید همدانی»،از اهمیت ویژه برخوردار است،چه آنکه،از مطاوی آن،مواضع سیاسی-عقیدتی وی که پایهی قضاوت تاریخی دربارهیشخصیت او قرار میگیرد،تا حدودی دانسته میشود. اینک به نقل ملخص چند فقره ازتوطئهها و فتنههای«علما»و«ملوک»پرداخته میآید. در یکی از نامهها(ر ش:کتابنامه،ش 55)به سلطان«غیاث الدین»-حاکمناحیهی«پاخلی»(کونار-از توابع«کشمیر»)،آشوب و هنگامهیی را که به تحریک«علما»ی«کافرستان»(نورستان کنونی)و با تأیید سلطان مذکور،علیه وی برپاشده بود،یاد کرده است،بدینگونه: با آیتی دربارهی منافقان آغاز کرده«که پیوسته فتنهانگیزند»،حال آنکه«اهل بیت»پیامبر«به واسطۀ بلاهای دنیوی و ظلم ظالمان و کید فاجران»از گناهانپاک نگهداشته میشوند،و دشمنی با فرزندان«رسول»همانا«کار منافقان»است. «این ضعیف هرچند سعی کرد که پیش از اینکه اهل این دیار کسب شقاوت کنند،برود ولیآن عزیز مانع شد»و«براین ضعیف را پایبند اقامت مینمود که آنچه امرمعروف است انجام دهم»،«ولی امروز جمعی از جاهلان مفتن»،«با بیشرمی به مکابرهو منازعه اجتماع کردهاند-این عمل چگونه جرأت ایشان باشد اگر از اجابت آن عزیزتقویت نشده باشد؟». «اگر خاطر آن عزیز میخواهد که اهل آن دیار به این ضعیف آنکنند که یزید کرده بود با جدم حضرت حسین-رض-،سهل است که ما آن جفاهارا تحمل کنیم و سعادت خود بدانیم». پیامبر در باب چنین«بیاحترامی علمای زمانیمثل ما فرموده است... (الخ)». «این ضعیف این معنی را بسیار تجربه نموده و از اینرههگذر رنجهای زیاد کشیده،ولی به آن حضرت عهدی است واثق که اگر جملۀ زمینآتش بگیرد و از آسمان شمشیرها ببارد،آنچه را که حق است نپوشید و جهت مصلحتفانی،دین را به دنیا نفروشد». نامهی دیگر نیز،تقریبا به همین مضمون است:سرزنش بار،زنهار ده از«منافقان»،و فراخوان به«اصلاح»،و از جمله:«اگر به دیده،کحل عقل هدایتدرکشی و در کارهای خود تأمل کنی،میبینی که زشتیهای حقد و حسد و عناد و کبرو شرک خفی،پردۀ غفلت تو گردیده... (الخ)». و در نامهی دیگر با اشاره به آیهی{/«و سیعلم الذین ظلموا... »/}گفته است«خود را به حالی مبتلا کردی که آسمانیان برحالتو نوه کردند و زمینیان برفعل تو افسوس داشتند و جمیع اهل بدعت و ضلالت راشاد گردانیدی... ،نمیدانم دریای غضب الهی را به چه جرأت استقبال میکنی... ،ای عزیز در این مدت در اکثر بقاع شریف،خاطر به حال تو مصروف بود،اگر ازطرف خود هم سعی میکردی،به اجابت مقرون گشتی... ». «دیدۀ انصاف بگشای ودوست را از دشمن بشناس،عقل خود را محکوم غولان و دیوان مساز... »،و جز اینهادر انذار و هشدار و عبرتدهی. 178 از مطاوی«رسالۀ همدانیه»نیز-که برای یکی از ملوک آن نواحی(و شایدهمین«غیاث الدین»)نوشته-چنین«فتنه»و تحریکاتی از سوی«معاندان جاهل»استنباطمیشود. گوید: «غرض از تحریر این عجاله و تقریر این مقاله»آنکه«به جهت اسم همدان،سخنی چند رفته»که«از جهت معاندان جاهل که به جهت خوشامد هرکس به جانمیکوشند و به طمع چون سگ بردر هرسفله میخروشند و در هرمجلس چون دیگبینمک میجوشند،جوابی چند نوشته خواهد شد». ظاهرا به خاطر نسبت مکانی وی«همدانی»،اتهام بسته بودهاند که«سید»خود را«عالم الکل»(همهدان)میداند. و در پایانرساله گوید:«براین اختصار کنیم. زیور جمال این نوباوهی فکرت از نظر جاهلانحاسد و کوردلان معاند،مستور،اولی. »و«از اوصاف خبیثۀ ناقصان معاند یکی آناست که هرچه بشنوند به جحود و عناد مشغول شوند»و«اکثر اهل زمانه،بدینصفتاند»یعنی هدایت نیابند و گویند دروغ است. 179 همچنین،«بدخشی»آورده است که فرمودند: ضعیف هرچند سعی کرد که پیش از اینکه اهل این دیار کسب شقاوت کنند،برود ولیآن عزیز مانع شد»و«براین ضعیف را پایبند اقامت مینمود که آنچه امرمعروف است انجام دهم»،«ولی امروز جمعی از جاهلان مفتن»،«با بیشرمی به مکابرهو منازعه اجتماع کردهاند-این عمل چگونه جرأت ایشان باشد اگر از اجابت آن عزیزتقویت نشده باشد؟». «اگر خاطر آن عزیز میخواهد که اهل آن دیار به این ضعیف آنکنند که یزید کرده بود با جدم حضرت حسین-رض-،سهل است که ما آن جفاهارا تحمل کنیم و سعادت خود بدانیم». پیامبر در باب چنین«بیاحترامی علمای زمانیمثل ما فرموده است... (الخ)». «این ضعیف این معنی را بسیار تجربه نموده و از اینرههگذر رنجهای زیاد کشیده،ولی به آن حضرت عهدی است واثق که اگر جملۀ زمینآتش بگیرد و از آسمان شمشیرها ببارد،آنچه را که حق است نپوشید و جهت مصلحتفانی،دین را به دنیا نفروشد». نامهی دیگر نیز،تقریبا به همین مضمون است:سرزنش بار،زنهار ده از«منافقان»،و فراخوان به«اصلاح»،و از جمله:«اگر به دیده،کحل عقل هدایتدرکشی و در کارهای خود تأمل کنی،میبینی که زشتیهای حقد و حسد و عناد و کبرو شرک خفی،پردۀ غفلت تو گردیده... (الخ)». و در نامهی دیگر با اشاره به آیهی{/«و سیعلم الذین ظلموا... »/}گفته است«خود را به حالی مبتلا کردی که آسمانیان برحالتو نوه کردند و زمینیان برفعل تو افسوس داشتند و جمیع اهل بدعت و ضلالت راشاد گردانیدی... ،نمیدانم دریای غضب الهی را به چه جرأت استقبال میکنی... ،ای عزیز در این مدت در اکثر بقاع شریف،خاطر به حال تو مصروف بود،اگر ازطرف خود هم سعی میکردی،به اجابت مقرون گشتی... ». «دیدۀ انصاف بگشای ودوست را از دشمن بشناس،عقل خود را محکوم غولان و دیوان مساز... »،و جز اینهادر انذار و هشدار و عبرتدهی. 178 از مطاوی«رسالۀ همدانیه»نیز-که برای یکی از ملوک آن نواحی(و شایدهمین«غیاث الدین»)نوشته-چنین«فتنه»و تحریکاتی از سوی«معاندان جاهل»استنباطمیشود. گوید: «غرض از تحریر این عجاله و تقریر این مقاله»آنکه«به جهت اسم همدان،سخنی چند رفته»که«از جهت معاندان جاهل که به جهت خوشامد هرکس به جانمیکوشند و به طمع چون سگ بردر هرسفله میخروشند و در هرمجلس چون دیگبینمک میجوشند،جوابی چند نوشته خواهد شد». ظاهرا به خاطر نسبت مکانی وی«همدانی»،اتهام بسته بودهاند که«سید»خود را«عالم الکل»(همهدان)میداند. و در پایانرساله گوید:«براین اختصار کنیم. زیور جمال این نوباوهی فکرت از نظر جاهلانحاسد و کوردلان معاند،مستور،اولی. »و«از اوصاف خبیثۀ ناقصان معاند یکی آناست که هرچه بشنوند به جحود و عناد مشغول شوند»و«اکثر اهل زمانه،بدینصفتاند»یعنی هدایت نیابند و گویند دروغ است. 179 همچنین،«بدخشی»آورده است که فرمودند: «فتنۀ علما اگرچه بسیار است اما از آن فتنهها،یکی این بود که وقتی مرا زهردادند،و حقی تعالی از هلاک نگاه داشت. و باعث براین فتنه،این بود که در بعضی دیاربا بعضی از جهال که به صورت علما خود را با عوام کالانعام نموده بودند،در مجلسینشسته بودم،چند کلمه از قول حق گفته شد،بعضی از ایشان را از آن کلمات ناخوشآمده با همدیگر گفتهاند که:اگر این نوع سخنان را دیگر مردم از این سید بشنونداز ما عقیده بردارند. پس تدبیری باید کردن که این سید دفع گردد یا به حیات،یا بهممات. و بعد از مشورت،اتفاق کردهاند که این سید را زهر باید دادن. پس دعوتیساختند و مرا طلب داشتند،اجابت نموده برفتم،و در راه با ولیی از اولیاء الله ملاقاتافتاد. آن بزرگوار چند دانه حب الملوک در دهان من نهاد و گفت:بخور که در خوردناین حکمتی است. چون به آن مجلس رسیدم اهل آن مجلس تعظیم و تکریم نمودند،ودر قدحی شربت آوردند و به من دادند،چون خوردم معلوم شد که در آن شربت زهربوده است. فی الفور از آن مجلس برخاستم،مسارعت نموده به حجرۀ خود رسیدم،قیو اسهال قوی روی نمود،و زهر مندفع گردید. بعد از آن از صحبت علمای بیدیانتاحتراز نمودم،هرچند ایشان در تهمت و غیبت کوشیدند. همیشه بلا و عنا جهت انبیاءو اولیاء مهیا بوده... »180. «قاضی نور الله»با اشاره به فقرهی منقول،هم از زبان وی،افزوده: «وقتی بنابر حسد مرا زهر دادند،و حق تعالی از مرگ نگاه داشت،و لیکن اثرآن در تن باقی است،در سالی یک بار ورمی پیدا میشود،و زرداب میرود،و آنخشک میشود. و فتنۀ ملوک و امرا نیز اگرچه بسیار است،اما یکی از آن،این بود کهدر بعضی دیارم رسیدم،و سلطان آن دیار،طالب صحبت آمد،و به اکرام و اعظام تمامبه نزدیک خود طلب نمود،و من اجابت نکردم،و آن سلطان را غضب آمد،فرمود تااسبی از مس ساختند،و آن را برآتش نهادند تا مس آتش سوار سازند. و همچنین،تا چهل روز اسب را گرم میساختند و باز خنک میشد،و با وجود تهدید و وعید او،من به صحبت سلطان نرفتم،و بعد از چهل روز آن سلطان به صحبت من آمد،و به ادبتمام قیام نموده و عذرخواهی ما مضی ساخت. » «و صاحب خلاصه آورده که اما ابتلای شدید و بلای مدید آن بود که در دیارماوراء النهر به آن جانب رسید،تا به حدی که به آن سبب،جلای وطن ورزید،و عنانبراق سیادت مآبی به محشر[ظ:کشمیر]کشید. »181 این بند اخیر،بیتردید،اشاره به توطئهی«مغویان»دستگاه تیموری است کهشرح آن گذشت،و سبب مهاجرت وی به«کشمیر»و آن نواحی شد. باری،منقولات مزبور،در مجموع الفاظ و عبارات،یادآور«فتنه»و توطئهی«قتل»عارف کبیر و ستم ستیز دیگر«همدانی»-«عین القضات»-شهید ثانی است،کهدرست دو قرن و نیم پیش از ابتلای«سید»،در«گشادنامه»یا«دفاعیه»ی خود،از«ابتلانی التقدیر بهذه الفتنه»و«اقواما اهدروا حقوق العلم و اعتمدوا غیر المعروف من «فتنۀ علما اگرچه بسیار است اما از آن فتنهها،یکی این بود که وقتی مرا زهردادند،و حقی تعالی از هلاک نگاه داشت. و باعث براین فتنه،این بود که در بعضی دیاربا بعضی از جهال که به صورت علما خود را با عوام کالانعام نموده بودند،در مجلسینشسته بودم،چند کلمه از قول حق گفته شد،بعضی از ایشان را از آن کلمات ناخوشآمده با همدیگر گفتهاند که:اگر این نوع سخنان را دیگر مردم از این سید بشنونداز ما عقیده بردارند. پس تدبیری باید کردن که این سید دفع گردد یا به حیات،یا بهممات. و بعد از مشورت،اتفاق کردهاند که این سید را زهر باید دادن. پس دعوتیساختند و مرا طلب داشتند،اجابت نموده برفتم،و در راه با ولیی از اولیاء الله ملاقاتافتاد. آن بزرگوار چند دانه حب الملوک در دهان من نهاد و گفت:بخور که در خوردناین حکمتی است. چون به آن مجلس رسیدم اهل آن مجلس تعظیم و تکریم نمودند،ودر قدحی شربت آوردند و به من دادند،چون خوردم معلوم شد که در آن شربت زهربوده است. فی الفور از آن مجلس برخاستم،مسارعت نموده به حجرۀ خود رسیدم،قیو اسهال قوی روی نمود،و زهر مندفع گردید. بعد از آن از صحبت علمای بیدیانتاحتراز نمودم،هرچند ایشان در تهمت و غیبت کوشیدند. همیشه بلا و عنا جهت انبیاءو اولیاء مهیا بوده... »180. «قاضی نور الله»با اشاره به فقرهی منقول،هم از زبان وی،افزوده: «وقتی بنابر حسد مرا زهر دادند،و حق تعالی از مرگ نگاه داشت،و لیکن اثرآن در تن باقی است،در سالی یک بار ورمی پیدا میشود،و زرداب میرود،و آنخشک میشود. و فتنۀ ملوک و امرا نیز اگرچه بسیار است،اما یکی از آن،این بود کهدر بعضی دیارم رسیدم،و سلطان آن دیار،طالب صحبت آمد،و به اکرام و اعظام تمامبه نزدیک خود طلب نمود،و من اجابت نکردم،و آن سلطان را غضب آمد،فرمود تااسبی از مس ساختند،و آن را برآتش نهادند تا مس آتش سوار سازند. و همچنین،تا چهل روز اسب را گرم میساختند و باز خنک میشد،و با وجود تهدید و وعید او،من به صحبت سلطان نرفتم،و بعد از چهل روز آن سلطان به صحبت من آمد،و به ادبتمام قیام نموده و عذرخواهی ما مضی ساخت. » «و صاحب خلاصه آورده که اما ابتلای شدید و بلای مدید آن بود که در دیارماوراء النهر به آن جانب رسید،تا به حدی که به آن سبب،جلای وطن ورزید،و عنانبراق سیادت مآبی به محشر[ظ:کشمیر]کشید. »181 این بند اخیر،بیتردید،اشاره به توطئهی«مغویان»دستگاه تیموری است کهشرح آن گذشت،و سبب مهاجرت وی به«کشمیر»و آن نواحی شد. باری،منقولات مزبور،در مجموع الفاظ و عبارات،یادآور«فتنه»و توطئهی«قتل»عارف کبیر و ستم ستیز دیگر«همدانی»-«عین القضات»-شهید ثانی است،کهدرست دو قرن و نیم پیش از ابتلای«سید»،در«گشادنامه»یا«دفاعیه»ی خود،از«ابتلانی التقدیر بهذه الفتنه»و«اقواما اهدروا حقوق العلم و اعتمدوا غیر المعروف من سجایا اولی العلم»و«سعوا بی الی السلطان و اخترعوا علی عظیم البهتان»،و همچنین«لم یزل الفاضل محسودا و بانواع الاذایا من العوام و العلماء مقصودا»سخن راندهاست. 182و از آن عالمان(«الذین یتلبسون بزی العلماء»)به«علماء السوء»تعبیرکرده که«دیگرند و جهال السوء دیگر»183،و از ملوک نیز به«سلاطین جور»یاد نمودهاست184،و جز اینها. شگفت نیست که«سید»،تقریبا همان الفاظ و تعبیرات«عین القضات»-همشهریسلف خود-را در همین موارد مشابه بکار برده است. منتها،از نظرگاه معرفتی ونوع تفکر،ایدئولوژی و مکتب عارفانه با هم تفاوتی بسیار دارند که پسینی را باپیشینی قیاس نتوان کرد،و اینک از بحث ما بیرون است. از سوی دیگر،«سید»ما،«اعتدالی»تر از آن بوده است که خود را چون«عین القضات»به کشتن بدهد. کروفریمیکرده،و تا حد نصیحت سلاطین به«عاقل شو و آدم شو»و نگارش«ذخیرة الملوک»برای«اصلاح وضع موجود»و«دلالت»آنها بسنده نموده است. خلاصه آنکه،نه چون«عین القضات»جوان ستیهنده(قائل«آتش بزنم بسوزم این... »الخ)-که هم در جوانی(33 سالگی)شهید شد-،«رادیکالیست»بوده،و نه بمانند«شیخ الاسلام عمر سهروردی»(539-632 ه)و«علاء الدولۀ سمنانی»(659-736 ه)محافظه کار،«رسول الخلفا»و«سفیر الملوک»شده است. (د)امیر کبیر در کشمیر: از سفر نخستین«سید»(در سال 774 ه)به«کشمیر»و فعالیتها و آمد و شدهایوی،منابع دسترس،اطلاع دقیقی بدست نمیدهند. به علاوه،دربارهی استقرار وی درآن دیار،میان منابع موجود اختلافاتی به دیده میآید. به هرتقدیر،آنچه مسلم است،بنابر«تواریخ اعظمی»،اینکه: «امیر کبیر در سنۀ هفتصد و هشتاد و یک(781 ه)در کشمیر نزول فرمود،و«سید محمد خاوری»این ابیات(را)در تاریخ قدوم آن جناب گفته است: {Sمیر سید علی شه همدان#سیر اقلیم سبعه کرد نکو#شد مشرف ز مقدمش کشمیر#اهل آن شهر را هدایت جو#سال تاریخ مقدم او را#یابی از«مقدم شریف او(781»#S}185دکتر«عرفانی»پاکستانی گفته است:«شاه همدان به عهد سلطنت سلطانشهاب الدین کشمیری در سال 774 ه به آن خطه وارد شد،و به تبلیغ اسلام پرداخت. {S«سال تاریخ مقدم او را#گفت از«مقدم شریف»بجو»S}186در این فقره،به نظر ما،چند اشتباه وجود دارد:1-سلطان شهاب الدین(بنعلی شیر)کشمیری،در سال 774 ه برسریر سلطنت کشمیر نبوده،بلکه از سال 772 هببعد،سلطان قطب الدین بن طاهر(772-788 ه)برتخت جلوس کرده187،و نام چنینپادشاهی در ارتباط با«سید علی»به میان نیامده است. 2-سال 774 ه که راجع استبه سفر نخستین وی،با ماده تاریخ درست آن به روایت قبلی(که 781 ه است)درستنمیآید،بیت ماده تاریخی دکتر«عرفانی»تحریف شده است. سجایا اولی العلم»و«سعوا بی الی السلطان و اخترعوا علی عظیم البهتان»،و همچنین«لم یزل الفاضل محسودا و بانواع الاذایا من العوام و العلماء مقصودا»سخن راندهاست. 182و از آن عالمان(«الذین یتلبسون بزی العلماء»)به«علماء السوء»تعبیرکرده که«دیگرند و جهال السوء دیگر»183،و از ملوک نیز به«سلاطین جور»یاد نمودهاست184،و جز اینها. شگفت نیست که«سید»،تقریبا همان الفاظ و تعبیرات«عین القضات»-همشهریسلف خود-را در همین موارد مشابه بکار برده است. منتها،از نظرگاه معرفتی ونوع تفکر،ایدئولوژی و مکتب عارفانه با هم تفاوتی بسیار دارند که پسینی را باپیشینی قیاس نتوان کرد،و اینک از بحث ما بیرون است. از سوی دیگر،«سید»ما،«اعتدالی»تر از آن بوده است که خود را چون«عین القضات»به کشتن بدهد. کروفریمیکرده،و تا حد نصیحت سلاطین به«عاقل شو و آدم شو»و نگارش«ذخیرة الملوک»برای«اصلاح وضع موجود»و«دلالت»آنها بسنده نموده است. خلاصه آنکه،نه چون«عین القضات»جوان ستیهنده(قائل«آتش بزنم بسوزم این... »الخ)-که هم در جوانی(33 سالگی)شهید شد-،«رادیکالیست»بوده،و نه بمانند«شیخ الاسلام عمر سهروردی»(539-632 ه)و«علاء الدولۀ سمنانی»(659-736 ه)محافظه کار،«رسول الخلفا»و«سفیر الملوک»شده است. (د)امیر کبیر در کشمیر: از سفر نخستین«سید»(در سال 774 ه)به«کشمیر»و فعالیتها و آمد و شدهایوی،منابع دسترس،اطلاع دقیقی بدست نمیدهند. به علاوه،دربارهی استقرار وی درآن دیار،میان منابع موجود اختلافاتی به دیده میآید. به هرتقدیر،آنچه مسلم است،بنابر«تواریخ اعظمی»،اینکه: «امیر کبیر در سنۀ هفتصد و هشتاد و یک(781 ه)در کشمیر نزول فرمود،و«سید محمد خاوری»این ابیات(را)در تاریخ قدوم آن جناب گفته است: {Sمیر سید علی شه همدان#سیر اقلیم سبعه کرد نکو#شد مشرف ز مقدمش کشمیر#اهل آن شهر را هدایت جو#سال تاریخ مقدم او را#یابی از«مقدم شریف او(781»#S}185دکتر«عرفانی»پاکستانی گفته است:«شاه همدان به عهد سلطنت سلطانشهاب الدین کشمیری در سال 774 ه به آن خطه وارد شد،و به تبلیغ اسلام پرداخت. {S«سال تاریخ مقدم او را#گفت از«مقدم شریف»بجو»S}186در این فقره،به نظر ما،چند اشتباه وجود دارد:1-سلطان شهاب الدین(بنعلی شیر)کشمیری،در سال 774 ه برسریر سلطنت کشمیر نبوده،بلکه از سال 772 هببعد،سلطان قطب الدین بن طاهر(772-788 ه)برتخت جلوس کرده187،و نام چنینپادشاهی در ارتباط با«سید علی»به میان نیامده است. 2-سال 774 ه که راجع استبه سفر نخستین وی،با ماده تاریخ درست آن به روایت قبلی(که 781 ه است)درستنمیآید،بیت ماده تاریخی دکتر«عرفانی»تحریف شده است. «هرمان اته»یاد کرده که:«وی به تاریخ 781 ه،در رأس 700 تن از مریدانخود به منظور مذهبی به کشمیر تاخت،و در آنجا نفوذی زیاد پیدا نمود»188. در«تواریخ اعظمی»یاد شده:«با جماعتی قریب به هفده تن از اصحاب و سادات واردکشمیر شد»189. دانسته نیست کدام درست است:«700»یا 17؟دکتر«استخری»آوردهاست:«جمعی از سادات ایرانی،چون سید تاج الدین و سید حسین سمنانی(خالوزادههایامیر کبیر)و دیگر اخلاص کیشان مانند سید مسعوذ و سید یوسف در آن سفر،ملازمخدمت شاه همدان بودند. جمعی از همراهان شاه همدان در کشمیر توطن گزیدند بروجهی که امروزه غالب سادات آن خطه از بازماندگان و همراهان مجاهد شاههمداناند. »190. باری،سید همدانی«در محلۀ علاء الدین پوره(در شهر«سرینگر»کنونی،میانهیپل سوم و چهارم)سکنی گزیزد،به ارشاد خلایق پرداخت. نمازهای پنجگانه را درپنجگاه به ساحل دریا،در همان موضع که اکنون خانقاه اوست،به امامت خود میگزارد. سلطان«قطب الدین بن طاهر(772-788 ه)،غاشیهی ارادتش بردوش میکشید. هرروز با صفای نیت و خلوص عقیدت نزد او میآمد،کسب آداب و اخذ معرفت ازحضرتش مینمود. و چون از راه بیخبری به احکام اسلام،جمع بین الاختین نموده بود،به دستور«سید»یکی را طلاق گفت. احکام شریعت اسلام به همت این امیر کبیر درکشمیر رونق گرفت،و هزاران اشخاص از مردم آن دیار در ظل تربیت او به مذهباسلام گرویدند. سلطان قطب الدین،لباس خود را از تن دور کرده و خویشتن را باجامۀ اسلامی بیار است. سید از راه محبت و شفقت،کلاه فقر خویش را که فی الحقیقهتاج شاهی بود،به وی داد. او با کمال ادب آن را قبول کرده برتاج خود نهاد،وهمیشه در هنگام اجلاس برتجاش بود. این سنت تا آخر سلطنت«فتح شاه(888-926 ه)»در فرزندان سلطان باقی بود،و هریک از ایشان در وقت اجلاس آن کلاه را بالای تاجخود قرار میدادند تا«فتح شاه»آن را در کفن خود پیچیده،با خود به گوربرد. »191 «مرتاضان کشمیری،شاه همدان را به انواع گوناگون مورد آزمایش قرار دادند،و چون وی را عارفی قادر دیدند در برابر قدرت ولایت حقۀ او جز تسلیم چارهاینیافتند،و به قبول اسلام عزت یافتند. در آن روزگار،زنی متوکل و آشفته به نام«لالا»در کشمیر زندگی میکرد،که نیمه عریان در هرشهر و بیابانی راه میسپرد،و ترانههای معنوی میسرود. چون از جهت عریانی بروی طعن میکردند،میگفت شمامرد حقیقی نیستید،و مرا به حجاب از شما نیازی نیسیت. »192 ما یکبار دیگر،به ذکر این«لالا عارفه»خواهیم پرداخت. اما بجاست گفته شودکه:وی(زادۀ 736 ه)،شاعرهی برجستهی کلاسیک کشمیر،و بزرگترین ستایندهی«شاه همدان»است،که اشعار فلسفی-مذهبی او،امروزه،توس قایقرانان وروستاییان،به مثابه ادبیات سنتی و مردمی کشمیر،برخوانده میشود. «هندو»هایدرهی کشمیر او را«لالا یوگشاوری»مینامند،یعنی«بانوی و خشوریوگا»،و مسلمانان«لالا عارفه». دو جریان بزرگ«شیوا یوگا»-فلسفهی«وحدت وجود»ی کشمیر،و&%02809ZIFG028G% «هرمان اته»یاد کرده که:«وی به تاریخ 781 ه،در رأس 700 تن از مریدانخود به منظور مذهبی به کشمیر تاخت،و در آنجا نفوذی زیاد پیدا نمود»188. در«تواریخ اعظمی»یاد شده:«با جماعتی قریب به هفده تن از اصحاب و سادات واردکشمیر شد»189. دانسته نیست کدام درست است:«700»یا 17؟دکتر«استخری»آوردهاست:«جمعی از سادات ایرانی،چون سید تاج الدین و سید حسین سمنانی(خالوزادههایامیر کبیر)و دیگر اخلاص کیشان مانند سید مسعوذ و سید یوسف در آن سفر،ملازمخدمت شاه همدان بودند. جمعی از همراهان شاه همدان در کشمیر توطن گزیدند بروجهی که امروزه غالب سادات آن خطه از بازماندگان و همراهان مجاهد شاههمداناند. »190. باری،سید همدانی«در محلۀ علاء الدین پوره(در شهر«سرینگر»کنونی،میانهیپل سوم و چهارم)سکنی گزیزد،به ارشاد خلایق پرداخت. نمازهای پنجگانه را درپنجگاه به ساحل دریا،در همان موضع که اکنون خانقاه اوست،به امامت خود میگزارد. سلطان«قطب الدین بن طاهر(772-788 ه)،غاشیهی ارادتش بردوش میکشید. هرروز با صفای نیت و خلوص عقیدت نزد او میآمد،کسب آداب و اخذ معرفت ازحضرتش مینمود. و چون از راه بیخبری به احکام اسلام،جمع بین الاختین نموده بود،به دستور«سید»یکی را طلاق گفت. احکام شریعت اسلام به همت این امیر کبیر درکشمیر رونق گرفت،و هزاران اشخاص از مردم آن دیار در ظل تربیت او به مذهباسلام گرویدند. سلطان قطب الدین،لباس خود را از تن دور کرده و خویشتن را باجامۀ اسلامی بیار است. سید از راه محبت و شفقت،کلاه فقر خویش را که فی الحقیقهتاج شاهی بود،به وی داد. او با کمال ادب آن را قبول کرده برتاج خود نهاد،وهمیشه در هنگام اجلاس برتجاش بود. این سنت تا آخر سلطنت«فتح شاه(888-926 ه)»در فرزندان سلطان باقی بود،و هریک از ایشان در وقت اجلاس آن کلاه را بالای تاجخود قرار میدادند تا«فتح شاه»آن را در کفن خود پیچیده،با خود به گوربرد. »191 «مرتاضان کشمیری،شاه همدان را به انواع گوناگون مورد آزمایش قرار دادند،و چون وی را عارفی قادر دیدند در برابر قدرت ولایت حقۀ او جز تسلیم چارهاینیافتند،و به قبول اسلام عزت یافتند. در آن روزگار،زنی متوکل و آشفته به نام«لالا»در کشمیر زندگی میکرد،که نیمه عریان در هرشهر و بیابانی راه میسپرد،و ترانههای معنوی میسرود. چون از جهت عریانی بروی طعن میکردند،میگفت شمامرد حقیقی نیستید،و مرا به حجاب از شما نیازی نیسیت. »192 ما یکبار دیگر،به ذکر این«لالا عارفه»خواهیم پرداخت. اما بجاست گفته شودکه:وی(زادۀ 736 ه)،شاعرهی برجستهی کلاسیک کشمیر،و بزرگترین ستایندهی«شاه همدان»است،که اشعار فلسفی-مذهبی او،امروزه،توس قایقرانان وروستاییان،به مثابه ادبیات سنتی و مردمی کشمیر،برخوانده میشود. «هندو»هایدرهی کشمیر او را«لالا یوگشاوری»مینامند،یعنی«بانوی و خشوریوگا»،و مسلمانان«لالا عارفه». دو جریان بزرگ«شیوا یوگا»-فلسفهی«وحدت وجود»ی کشمیر،و&%02809ZIFG028G% «عرفان»-تصوف الهی اسلام،در وجود«لالا»و«شاه همدان»جمع آمده است. «لالا»که پیرو«شیوا پوگا»بود،از طریق این صوفی ایرانی،به کیفیاتی فکری و روحی،معرفت یافت،که«یوگا»را تحول بخشید. داستان ملاقات آن بانوی عارف با«سید علیهمدانی»،موضوع بسیاری از قصههای کشمیری است. مشهورترین آنها،چنانکه اشارهرفت،این است که«لالا»به عنوان«وقف»مذهبی،همواره«عریان»میزیست،تا آنکه«سید»به کشمیر آمد. 193 «سید»همچنان به ترویج و تبلیغ اسلامی در آن دیار اشتغال داشت،تا اینکه،به روایتی،در سال 785 ه،به سمت«ترکستان»مسافرت کرد194،و در«پاخلی»(نزدیک«کونار»در تاجیکستان کنونی شوروی)میهمان«ملک شرف الدین خضر شاه»-حاکم آنناحیه گردید،که از مریدان«سید»بود و«وصیتنامه»ی سید به عنوان نامهیی خطاببه او شهرت یافته است(ر ش:کتابنامه،ش 23،55). «سید»در آنجا بیمار شد،و درماه ذیحجهی 786 ه ق بدرود زندگی گفت. 9-وفات و یادبود به روایت«حافظ کربلائی»،شرح درگذشت«سید»،با اندک تصرف و اختصار،از این قرار است: «در ماه ذیقعدۀ سنۀ«786 ه»حضرت میر از ولایت«نپری»،به نیت سفر حجازبیرون آمده،چون در حدود(«پاخلی»)ملک«خضر شاه»رسیدهاند،ملک خضر شاهالتماس نمودهاند که:حضرت میر میباید که چند روزی اینجا تشریف بدارند تا ازمنبع فواید افادت و افاضت آن حضرت،فایده حاصل آید. حضرت میر،قبول میفرمایند. چون ماه ذیحجه درمیآید،با درویشان بهم،نیت صمت و عزلت اختیار مینمایند. درهمان روز بعد از نماز پیشین،حضرت امیر را ملالتی روی مینماید،و تا پنج روزکشیده. در این پنج روز هیچ چیز از طعام دنیا تناول نمیفرمایند،مگر در روز آخرچند کرت آب میخورند. «و چون شب چهارشنبه ششم ماه ذیحجه میشود،وقت نماز خفتن،اصحاب راطلب میفرمایند و نصیحت فرموده،وصیت میفرمایند که:همیشه با حق باشید درخلا و ملا و در سرا و ضرا. و برملازمت اوراد و اوراق ثابت قدم گشته،نزد مشهد مامجاور باشید،و اوراد بخوانید،دور نمینماید. اگر این نصیحت قبول کنید به سعادتدنیا و آخرت برسید،و اگر برغیر این عمل نمایید،شما دانید. و بعد از آن فرمودندکه:بروید خیر باد شما را،نماز بگذارید. پس اصحاب بیرون آمدند و آنچه فرمودهبودند بجای آوردند،و به وظیفۀ عبادت مشغول بودند. «و شنوده میآمد که برزبان مبارکش این اذکار جاری بود:یا الله،یا حبیب،تا نیم شب. و پس از آن،از مضیق عالم فانی به فضای سرای باقی رحلت نمودند... «و در آن حال،همۀ اخوان با دیدۀ گریان و جگر بریان و دل پریشان،حیران «عرفان»-تصوف الهی اسلام،در وجود«لالا»و«شاه همدان»جمع آمده است. «لالا»که پیرو«شیوا پوگا»بود،از طریق این صوفی ایرانی،به کیفیاتی فکری و روحی،معرفت یافت،که«یوگا»را تحول بخشید. داستان ملاقات آن بانوی عارف با«سید علیهمدانی»،موضوع بسیاری از قصههای کشمیری است. مشهورترین آنها،چنانکه اشارهرفت،این است که«لالا»به عنوان«وقف»مذهبی،همواره«عریان»میزیست،تا آنکه«سید»به کشمیر آمد. 193 «سید»همچنان به ترویج و تبلیغ اسلامی در آن دیار اشتغال داشت،تا اینکه،به روایتی،در سال 785 ه،به سمت«ترکستان»مسافرت کرد194،و در«پاخلی»(نزدیک«کونار»در تاجیکستان کنونی شوروی)میهمان«ملک شرف الدین خضر شاه»-حاکم آنناحیه گردید،که از مریدان«سید»بود و«وصیتنامه»ی سید به عنوان نامهیی خطاببه او شهرت یافته است(ر ش:کتابنامه،ش 23،55). «سید»در آنجا بیمار شد،و درماه ذیحجهی 786 ه ق بدرود زندگی گفت. 9-وفات و یادبود به روایت«حافظ کربلائی»،شرح درگذشت«سید»،با اندک تصرف و اختصار،از این قرار است: «در ماه ذیقعدۀ سنۀ«786 ه»حضرت میر از ولایت«نپری»،به نیت سفر حجازبیرون آمده،چون در حدود(«پاخلی»)ملک«خضر شاه»رسیدهاند،ملک خضر شاهالتماس نمودهاند که:حضرت میر میباید که چند روزی اینجا تشریف بدارند تا ازمنبع فواید افادت و افاضت آن حضرت،فایده حاصل آید. حضرت میر،قبول میفرمایند. چون ماه ذیحجه درمیآید،با درویشان بهم،نیت صمت و عزلت اختیار مینمایند. درهمان روز بعد از نماز پیشین،حضرت امیر را ملالتی روی مینماید،و تا پنج روزکشیده. در این پنج روز هیچ چیز از طعام دنیا تناول نمیفرمایند،مگر در روز آخرچند کرت آب میخورند. «و چون شب چهارشنبه ششم ماه ذیحجه میشود،وقت نماز خفتن،اصحاب راطلب میفرمایند و نصیحت فرموده،وصیت میفرمایند که:همیشه با حق باشید درخلا و ملا و در سرا و ضرا. و برملازمت اوراد و اوراق ثابت قدم گشته،نزد مشهد مامجاور باشید،و اوراد بخوانید،دور نمینماید. اگر این نصیحت قبول کنید به سعادتدنیا و آخرت برسید،و اگر برغیر این عمل نمایید،شما دانید. و بعد از آن فرمودندکه:بروید خیر باد شما را،نماز بگذارید. پس اصحاب بیرون آمدند و آنچه فرمودهبودند بجای آوردند،و به وظیفۀ عبادت مشغول بودند. «و شنوده میآمد که برزبان مبارکش این اذکار جاری بود:یا الله،یا حبیب،تا نیم شب. و پس از آن،از مضیق عالم فانی به فضای سرای باقی رحلت نمودند... «و در آن حال،همۀ اخوان با دیدۀ گریان و جگر بریان و دل پریشان،حیران گشته مینالیدند،و به زبان حال با همدیگر میگفتند: {Sآنکس داند حال دل مسکینم#کو را هم از این گونه فراقی بودهS}«و در تاریخ وفات ایشان،این دو بیت از مولانا محمد سرای ایستی(یا«انسی»)است: {Sچو شد از گاه احمد،خاتم دین#ز هجرت هفتصد و ست و ثمانین#برفت از عالم فانی به باقی#امیر هردو عالم آل یاسینS}«و این رباعی نیز،در تاریخ وفات ایشان است،اگرچه در چند روزی تخلفدارد: {Sسلطان بحق،محقق حقانی#کار خرد از کمال او حیرانی#تاریخ وفات اوست نام و لقبش#یعنی«همدانی و علی ثانی(787)»S}195 «عبد الرحمان جامی»196و«قاضی نور الله»197نیز،همین را یاد کردهاند که: «در 6 ذیحجۀ 786 ه نزدیک به ولایت«کردسوا»(؟)-«کبر و سواد»(؟)،که شایدصحیح آن«کبیر سواد سواد کبیر»باشد-فوت شد،و از آنجا او را به«ختلان»نقلکردند. در«تواریخ اعظمی»نیز،این ماده تاریخ،ضبط است: {Sرهبر عارفان،شه همدان#کز دمش باغ معرفت بشکفت#عقل تاریخ سال رحلت او#«سید ما علی ثانی»گفت»198#هم چنین:«شد رقم سال نقل آن والا#قطب عالی جنت اعلی»S}199در باب خاکسپاری وی،روایت صوفیانه،خالی از انتساب کرامات به مردگاننیست،ملخصا به نقل میآید: «بعد از شش ماه تابوت آن حضرت را اراده نمودهاند که به«ختلان»آورده،درخانقاه مبارک مدفون سازند. بعضی مانع این بودهاند،چه عالم بشریت است چون روحاز کالبد و دیگر چیزها واقع شده باشد... «به هرحال،چون تابوت آن مخدوم را برمیدارند،بوی مشک از فراز آن نمایانمیگردد... (؟). «روز چهارشنبه بیست و پنجم شهر جمادی اول(787)تابوت مبارک معطر آنحضرت را به خانقاه میمون که در خطۀ مبارکۀ«ختلان»است،رساندهاند،و مدفونآن سرزمین گشتهاند»200. بدینسان،پندار مردم همدان و برخی نویسندگان همدانی،دربارهی اینکه مدفن«سید»در همدان،و مدفون در«گنبد علویان»آن شهر است251،بهیچوجه درست نیستو پایهیی ندارد. گورگاه وی،هم اکنون در«ختلان»کهن(«کلیاب»کنونی)-واقع درخاک«تاجیکستان»اتحاد جماهیر شوروی است،که گنبدی نیز برای آن بنا کردهاند،وهم امروز برجاست. 202مردم آنجا از دیرباز،به زیارت آن رفته،و«مغول»ها به«طواف»آن پرداخته،از او یاد کنند. در سدهی گذشته«13 ه ق)،«حاجی شیروانی»، گشته مینالیدند،و به زبان حال با همدیگر میگفتند: {Sآنکس داند حال دل مسکینم#کو را هم از این گونه فراقی بودهS}«و در تاریخ وفات ایشان،این دو بیت از مولانا محمد سرای ایستی(یا«انسی»)است: {Sچو شد از گاه احمد،خاتم دین#ز هجرت هفتصد و ست و ثمانین#برفت از عالم فانی به باقی#امیر هردو عالم آل یاسینS}«و این رباعی نیز،در تاریخ وفات ایشان است،اگرچه در چند روزی تخلفدارد: {Sسلطان بحق،محقق حقانی#کار خرد از کمال او حیرانی#تاریخ وفات اوست نام و لقبش#یعنی«همدانی و علی ثانی(787)»S}195 «عبد الرحمان جامی»196و«قاضی نور الله»197نیز،همین را یاد کردهاند که: «در 6 ذیحجۀ 786 ه نزدیک به ولایت«کردسوا»(؟)-«کبر و سواد»(؟)،که شایدصحیح آن«کبیر سواد سواد کبیر»باشد-فوت شد،و از آنجا او را به«ختلان»نقلکردند. در«تواریخ اعظمی»نیز،این ماده تاریخ،ضبط است: {Sرهبر عارفان،شه همدان#کز دمش باغ معرفت بشکفت#عقل تاریخ سال رحلت او#«سید ما علی ثانی»گفت»198#هم چنین:«شد رقم سال نقل آن والا#قطب عالی جنت اعلی»S}199در باب خاکسپاری وی،روایت صوفیانه،خالی از انتساب کرامات به مردگاننیست،ملخصا به نقل میآید: «بعد از شش ماه تابوت آن حضرت را اراده نمودهاند که به«ختلان»آورده،درخانقاه مبارک مدفون سازند. بعضی مانع این بودهاند،چه عالم بشریت است چون روحاز کالبد و دیگر چیزها واقع شده باشد... «به هرحال،چون تابوت آن مخدوم را برمیدارند،بوی مشک از فراز آن نمایانمیگردد... (؟). «روز چهارشنبه بیست و پنجم شهر جمادی اول(787)تابوت مبارک معطر آنحضرت را به خانقاه میمون که در خطۀ مبارکۀ«ختلان»است،رساندهاند،و مدفونآن سرزمین گشتهاند»200. بدینسان،پندار مردم همدان و برخی نویسندگان همدانی،دربارهی اینکه مدفن«سید»در همدان،و مدفون در«گنبد علویان»آن شهر است251،بهیچوجه درست نیستو پایهیی ندارد. گورگاه وی،هم اکنون در«ختلان»کهن(«کلیاب»کنونی)-واقع درخاک«تاجیکستان»اتحاد جماهیر شوروی است،که گنبدی نیز برای آن بنا کردهاند،وهم امروز برجاست. 202مردم آنجا از دیرباز،به زیارت آن رفته،و«مغول»ها به«طواف»آن پرداخته،از او یاد کنند. در سدهی گذشته«13 ه ق)،«حاجی شیروانی»، دربارهی آن گفته است: «ختلان،ولایتی است از ولایت توران،و به قولی از طخارستان... ،مردمش... ،قلیلی،مذهب امامیه دارند. خواجه اسحاق-مرید سید علی همدانی،و مرشد سید محمدنوربخش از آنجا بوده،و نیز مزار فیض مدار سید علی همدانی همانجاست. راقم گوید:گرچه ختلان را ندیده،اما به قرب و جوار آن رسیده،و با مردم ختلان معاشرتنموده... ». 203 این نکته را هم باید یادآور شد که ملل شرق،و به ویژه ایرانیان،نه از باب«مردهپرستی»،بل از جهت تبجیل و تعظیم بزرگان دینی و ملی درگذشتهی خود،ازدیرباز،بناهای یادبودی برای آنان در هرجا که شناخته و مورد احترام میبودند،برپامیکردند،که در عرف عام و به اصطلاح خاص هم،آن بناهای«یادبود»،نام«مزار»بخود گرفته است. بدین سبب است که«مزار»های همنام در سرتاسر خاک ایران،وکشورهای همجوار،و بطور کلی«ممالک اسلامی»،به فراوانی یافت میشود،که اینگفتار جای بحث در این معنا و برشماری نمونههای متعدد«مزارات»همنام نیست. علاقهمندان،میتوانند به رسالهی اینجانب،به عنوان«درآمدی برمزارشناسی درایران»رجوع فرمایند. 204 در مورد«سید علی هدانی»نیز،همین امر رخ نموده است. بطوریکه«چندینگورکاه و مزار به نام او،در اینجا و آنجا،برپا شده است،همانطور که برای«با یزیدبسطامی»نیز در«هند»مزاری برپا کردهاند. حتی«عیسیای مسیح»،صاحب یک مقبره(!)در کشمیر است»205. بنابراین،تعجبی ندارد که«شاه همدان»-آن مرد مقدسی کهعرفان اسلامی را به خلوتگاه قدس هندیان آورد،صاحب«مزاری»در«سرینگر»باشد. واقعات زندگی وی نیز،برای نسلهای پیاپی معروف بوده،چندان که«خانقاه معلا»ییبجای مقبره برایش ساختهاند. نسخ خی کهن و کمیاب آثار وی در آن«خانقاه»نگهداری میشود. همچنین،رشتههایی از موی سر او را در«مسجد»وی،همچون شیءمقدسی نگهداری میکنند. اما آن کتابها و رسالات منثور«شاه همدان»،تنها به عنوانیادگار،مورد احترام کشمیریان است،وگرنه محتویات آنها چندان مورد علاقه نیست،آنسان که ترانههای کشمیری برساخته از آثار منظوم وی. »206. اما«خانقاه معلا»یا«مسجد شاه همدان»در شهر«سرینگر»کشمیر،در محلهی«علاء الدینپور»-آنجا که نخستین بار نماز گزارده-در نزد کشمیریان،از اماکنمقدسه شمرده میشود،حتی«هندو»ها نیز آن را محترم میدارند. 207این«خانقاه»،ظاهرا،در سال 798 ه ق،به توسط پسر«سید»-به نام«سید محمد(عارف)»-ساختهشده است. در«آیین اکبری»از آن یاد گردیده208،و یکبار که در سال«892 ه»،شهر را به آتش کشیدند،آسیبی بدان نرسید،و نزدیک آنجا خاموش شد. 209 در سر در ورودی این خانقاه،در سمت راست،این بیت مکتوب است: {Sایدل اگرت مطلب فیض دو جهان است#رو بردر شاهنشه که شاه همدان است. S} دربارهی آن گفته است: «ختلان،ولایتی است از ولایت توران،و به قولی از طخارستان... ،مردمش... ،قلیلی،مذهب امامیه دارند. خواجه اسحاق-مرید سید علی همدانی،و مرشد سید محمدنوربخش از آنجا بوده،و نیز مزار فیض مدار سید علی همدانی همانجاست. راقم گوید:گرچه ختلان را ندیده،اما به قرب و جوار آن رسیده،و با مردم ختلان معاشرتنموده... ». 203 این نکته را هم باید یادآور شد که ملل شرق،و به ویژه ایرانیان،نه از باب«مردهپرستی»،بل از جهت تبجیل و تعظیم بزرگان دینی و ملی درگذشتهی خود،ازدیرباز،بناهای یادبودی برای آنان در هرجا که شناخته و مورد احترام میبودند،برپامیکردند،که در عرف عام و به اصطلاح خاص هم،آن بناهای«یادبود»،نام«مزار»بخود گرفته است. بدین سبب است که«مزار»های همنام در سرتاسر خاک ایران،وکشورهای همجوار،و بطور کلی«ممالک اسلامی»،به فراوانی یافت میشود،که اینگفتار جای بحث در این معنا و برشماری نمونههای متعدد«مزارات»همنام نیست. علاقهمندان،میتوانند به رسالهی اینجانب،به عنوان«درآمدی برمزارشناسی درایران»رجوع فرمایند. 204 در مورد«سید علی هدانی»نیز،همین امر رخ نموده است. بطوریکه«چندینگورکاه و مزار به نام او،در اینجا و آنجا،برپا شده است،همانطور که برای«با یزیدبسطامی»نیز در«هند»مزاری برپا کردهاند. حتی«عیسیای مسیح»،صاحب یک مقبره(!)در کشمیر است»205. بنابراین،تعجبی ندارد که«شاه همدان»-آن مرد مقدسی کهعرفان اسلامی را به خلوتگاه قدس هندیان آورد،صاحب«مزاری»در«سرینگر»باشد. واقعات زندگی وی نیز،برای نسلهای پیاپی معروف بوده،چندان که«خانقاه معلا»ییبجای مقبره برایش ساختهاند. نسخ خی کهن و کمیاب آثار وی در آن«خانقاه»نگهداری میشود. همچنین،رشتههایی از موی سر او را در«مسجد»وی،همچون شیءمقدسی نگهداری میکنند. اما آن کتابها و رسالات منثور«شاه همدان»،تنها به عنوانیادگار،مورد احترام کشمیریان است،وگرنه محتویات آنها چندان مورد علاقه نیست،آنسان که ترانههای کشمیری برساخته از آثار منظوم وی. »206. اما«خانقاه معلا»یا«مسجد شاه همدان»در شهر«سرینگر»کشمیر،در محلهی«علاء الدینپور»-آنجا که نخستین بار نماز گزارده-در نزد کشمیریان،از اماکنمقدسه شمرده میشود،حتی«هندو»ها نیز آن را محترم میدارند. 207این«خانقاه»،ظاهرا،در سال 798 ه ق،به توسط پسر«سید»-به نام«سید محمد(عارف)»-ساختهشده است. در«آیین اکبری»از آن یاد گردیده208،و یکبار که در سال«892 ه»،شهر را به آتش کشیدند،آسیبی بدان نرسید،و نزدیک آنجا خاموش شد. 209 در سر در ورودی این خانقاه،در سمت راست،این بیت مکتوب است: {Sایدل اگرت مطلب فیض دو جهان است#رو بردر شاهنشه که شاه همدان است. S} همچنین،در بالای سردر،رباعی مذکور مولانا«محمد سرای انسی»(چو شد ازگاه احمد،... )نوشته آمده،و در پیشانی بنا نیز،این رباعی کتیبه شده است. {S«هررفیض که در سابقۀ هردو جهان است#در پیروی حضرت شاه همدان است#شاه همدان آنکه شهنشاه جهان است#ای خاک برآن دیده که در ریب و گمان استS}«در داخل خانقاه،در بالای محراب،این رباعی که شامل ماده تاریخ وفات اوست(786 ه)مکتوب است: {Sحضرت شاه همدان کریم#آیۀ رحمت ز کلام قدیم#گفت دم آخر و تاریخ شد#«بسم الله الرحمن الرحیم»S}210دربارهی بازماندگان«سید»،راقم این سطور تنها به این اشارت نویسندگانمعاصر برخورده است که وی«تا سن چهل سالگی در تجرید بوده،ولی پس از وصول بهولایت،زوجهای اختیار کرد و فرزندانی بیافت. پسرش سید محمد برطریق پدر رفتو دخترش به ازدواج خواجه اسحاق ختلانی درآمد»،و هنگامی که به«کشمیر»رفت،از جملهی همراهان وی«سید تاج الدین»و«سید حسین سمنانی»(؟)-خالوزادههای«سید»بودند،که امروزه غالب سادات آن خطه از بازماندگان و همراهان«شاههمدان»اند211،و همنان پسرش«سید محمد(عارف)»بوده است که گویا«خانقاه»اورا در 798 ه بنا کرده است. 212 10-«شاه همدان»و«ایران صغیر» نخست،در باب اطلاق لقب«شاه»به«سید علی همدانی»و همگنان او«شاهنعمة الله ولی»،«شاه قاسم انوار»،و جز اینان-برخی دیگر از شیوخ و مرشدانصوفیه-باید گفت که،ظاهرا،تبار«علوی»آنان،دستکم در آن سده،مدخلیت داشتهاست. دربارهی مشایخ متأخر صوفیه نیز،این عنوان-خواه در اول اسم آنان یا آخرآن-مانند«نور علی شاه»و«صفی علی شاه»-و جز اینان،بکار رفته است،که«بیشکمأخوذ از معنی سروری و برتری و ممتاز بودن افراد جنس»و ظاهرا«از باب تکریم وتعظیم فقر،در عین حال دعوی قدرت و سلطنت معنوی»است. 213 نظر نگارنده،با توجه به«دعوی قدرت و سلطنت معنوی»-مفهوم از این لقب،همانا اطلاق آن در تقابل و تنافس با قدرتمندان و سلاطین دنیوی است،که به ویژه درسدههای 8 و 9،صوفیان انقلابی و مقابلهجو با آن«ظلمه»ی ارباب«جور»به مبارزهو منافسه برخاستند. به هرحال،«از سدهی 8 ه ق14/ م به بعد،اولیاء را«شاه»میخواندند»214،و«گویا پس از زمان شی صفی اردبیلی(در گذشتهی 727 ه)رواجگرفته است. »215 دقیقا دانسته نیسیت از چه تاریخی«سید علی»به«شاه همدان»معروف شده است. در تذکرهی احوال او-«خلاصة المناقب»بدخشی-منقول در«روضات»کربلائی، همچنین،در بالای سردر،رباعی مذکور مولانا«محمد سرای انسی»(چو شد ازگاه احمد،... )نوشته آمده،و در پیشانی بنا نیز،این رباعی کتیبه شده است. {S«هررفیض که در سابقۀ هردو جهان است#در پیروی حضرت شاه همدان است#شاه همدان آنکه شهنشاه جهان است#ای خاک برآن دیده که در ریب و گمان استS}«در داخل خانقاه،در بالای محراب،این رباعی که شامل ماده تاریخ وفات اوست(786 ه)مکتوب است: {Sحضرت شاه همدان کریم#آیۀ رحمت ز کلام قدیم#گفت دم آخر و تاریخ شد#«بسم الله الرحمن الرحیم»S}210دربارهی بازماندگان«سید»،راقم این سطور تنها به این اشارت نویسندگانمعاصر برخورده است که وی«تا سن چهل سالگی در تجرید بوده،ولی پس از وصول بهولایت،زوجهای اختیار کرد و فرزندانی بیافت. پسرش سید محمد برطریق پدر رفتو دخترش به ازدواج خواجه اسحاق ختلانی درآمد»،و هنگامی که به«کشمیر»رفت،از جملهی همراهان وی«سید تاج الدین»و«سید حسین سمنانی»(؟)-خالوزادههای«سید»بودند،که امروزه غالب سادات آن خطه از بازماندگان و همراهان«شاههمدان»اند211،و همنان پسرش«سید محمد(عارف)»بوده است که گویا«خانقاه»اورا در 798 ه بنا کرده است. 212 10-«شاه همدان»و«ایران صغیر» نخست،در باب اطلاق لقب«شاه»به«سید علی همدانی»و همگنان او«شاهنعمة الله ولی»،«شاه قاسم انوار»،و جز اینان-برخی دیگر از شیوخ و مرشدانصوفیه-باید گفت که،ظاهرا،تبار«علوی»آنان،دستکم در آن سده،مدخلیت داشتهاست. دربارهی مشایخ متأخر صوفیه نیز،این عنوان-خواه در اول اسم آنان یا آخرآن-مانند«نور علی شاه»و«صفی علی شاه»-و جز اینان،بکار رفته است،که«بیشکمأخوذ از معنی سروری و برتری و ممتاز بودن افراد جنس»و ظاهرا«از باب تکریم وتعظیم فقر،در عین حال دعوی قدرت و سلطنت معنوی»است. 213 نظر نگارنده،با توجه به«دعوی قدرت و سلطنت معنوی»-مفهوم از این لقب،همانا اطلاق آن در تقابل و تنافس با قدرتمندان و سلاطین دنیوی است،که به ویژه درسدههای 8 و 9،صوفیان انقلابی و مقابلهجو با آن«ظلمه»ی ارباب«جور»به مبارزهو منافسه برخاستند. به هرحال،«از سدهی 8 ه ق14/ م به بعد،اولیاء را«شاه»میخواندند»214،و«گویا پس از زمان شی صفی اردبیلی(در گذشتهی 727 ه)رواجگرفته است. »215 دقیقا دانسته نیسیت از چه تاریخی«سید علی»به«شاه همدان»معروف شده است. در تذکرهی احوال او-«خلاصة المناقب»بدخشی-منقول در«روضات»کربلائی، هیچ یادی از این لقب نشده است. آنچه در ابیات ماده تاریخ ورود او به«کشمیر»(781 ه)و«وفات»او(786 ه)از وی به عنوان«شاه همدان»یاد گردیده،محقق نیستکه از گویندگان همزمان او باشد. همروزگاران وی،غالبا،او را«حضرت میر»نامیدهاند،و به«میر سید علی»اشتهار داشته است. احتمالا لقب«امیر کبیر»در حیاتوی بدو اطلاق شده،و قطعا تلقب«علی ثانی»پس از مرگ وی بوده،و از تعریف به«شاه همدان»در زمان حیات او بیاطلاعیم. ظن غالب آن است که این تعریف،در صورتی که در زمان حیات وی صورتنپذیرفته باشد،به قیاس همروزگارانی چون«شاه نعمة الله ولی»(730-834 ه)و«شاه قاسم انوار»(757-837 ه)،چندان بدور از سالمرگ وی نبوده است. «حیدربدخشی»مرید«سید عبد الله برزشآبادی»(789-872 ه)از سلسلهی طریقتی«سید»گفته است: {S«من معتقد بندۀ شاه همدانم#ز آنست که این سلسله شد ورد زبانم»S}آنگاه،قدیمترین جایی که،عجالة،نگارنده بدین عنوان«سید»برخورده است،کتاب«لوایح»عبد الرحمان جامی(817-898 ه)است،که همین کتاب را با یک رباعیبه«شاه همدان»تقدیم کرده،بدینگونه: {S«سفتم گهری چند چو روشن خردان#در ترجمۀ حدیث عالیمندان#باشد ز من هیچمدان،معتمدان#این تحفه رسانند به«شاه همدان»S}216دربارهی این اتحاف،«علی اصغر حکمت»در کتاب«جامی»(ص 170-172)گفته است:«و ظاهرا این کتاب را هدیه به جهانشاه قرهقویونلوی ترکمان کرده باشدکه پادشاهی عراق و«همدان»و آذربایجان او را بوده،ولی چون در نزد هراتیا بههنیکنامی موصوف نبوده،اسم او را نیاورده یا بعدا حذف کرده،و چون تاریخ تألیفآن قید نشده،به نظر نویسندۀ این سطور(حکمت)ظاهرا باید در حدود«870»کهاوان عظمت جهانشاه است،تألیف شده باشد. »217. در این صورت،باید گفت که«جامی»عجب شگردی بکار بسته است(با یک تیر دو نشان):هم«جهانشاه ترکمان»-پادشاه بدنام«همدان»را«تحفه رسانده»،هم پیروان«شاه همدان»خوشنام ماوراء-النهر و آن سامان(گذشته از«هرات»و جز آنجا)را خرسند نموده(!). به هرحال،چنین تلقیبی از سوی جامی،بدون نظر تلمیحی به لقب«سید همدانی»ما نبوده است. همچنین،در سدهی دهم،وی به«شاه همدان»شهرت داشته است،چنانکه«حافظکربلائی»گوید:«... شب سیوم در واقعه دیده شد که حضرت شاه همدان امیر سید علیهمدانی در آن مسجد نشسته،و حضرت امیر سید محمد بدخشی نیز در خدمت ایشاننشسته،و فقیر با جماعتی در خدمت ایشان نشستهایم». 218 باری،«سید همدانی در نواحی مشرق،شهرت بسیار دارد،و مردم پاکستان بهنام«شاه همدان»از وی ستایش بسیار میکنند،و هنوز پس از گذشت قرنها،مسلمانان کشمیر روی دل به حضرت او دارند. سید،علاوه برآنکه اهالی کشمیر رابه افتخار اسلام تشریف داد،هنر و صنعت و فرهنگ ایران را به ارمغان،به آن هیچ یادی از این لقب نشده است. آنچه در ابیات ماده تاریخ ورود او به«کشمیر»(781 ه)و«وفات»او(786 ه)از وی به عنوان«شاه همدان»یاد گردیده،محقق نیستکه از گویندگان همزمان او باشد. همروزگاران وی،غالبا،او را«حضرت میر»نامیدهاند،و به«میر سید علی»اشتهار داشته است. احتمالا لقب«امیر کبیر»در حیاتوی بدو اطلاق شده،و قطعا تلقب«علی ثانی»پس از مرگ وی بوده،و از تعریف به«شاه همدان»در زمان حیات او بیاطلاعیم. ظن غالب آن است که این تعریف،در صورتی که در زمان حیات وی صورتنپذیرفته باشد،به قیاس همروزگارانی چون«شاه نعمة الله ولی»(730-834 ه)و«شاه قاسم انوار»(757-837 ه)،چندان بدور از سالمرگ وی نبوده است. «حیدربدخشی»مرید«سید عبد الله برزشآبادی»(789-872 ه)از سلسلهی طریقتی«سید»گفته است: {S«من معتقد بندۀ شاه همدانم#ز آنست که این سلسله شد ورد زبانم»S}آنگاه،قدیمترین جایی که،عجالة،نگارنده بدین عنوان«سید»برخورده است،کتاب«لوایح»عبد الرحمان جامی(817-898 ه)است،که همین کتاب را با یک رباعیبه«شاه همدان»تقدیم کرده،بدینگونه: {S«سفتم گهری چند چو روشن خردان#در ترجمۀ حدیث عالیمندان#باشد ز من هیچمدان،معتمدان#این تحفه رسانند به«شاه همدان»S}216دربارهی این اتحاف،«علی اصغر حکمت»در کتاب«جامی»(ص 170-172)گفته است:«و ظاهرا این کتاب را هدیه به جهانشاه قرهقویونلوی ترکمان کرده باشدکه پادشاهی عراق و«همدان»و آذربایجان او را بوده،ولی چون در نزد هراتیا بههنیکنامی موصوف نبوده،اسم او را نیاورده یا بعدا حذف کرده،و چون تاریخ تألیفآن قید نشده،به نظر نویسندۀ این سطور(حکمت)ظاهرا باید در حدود«870»کهاوان عظمت جهانشاه است،تألیف شده باشد. »217. در این صورت،باید گفت که«جامی»عجب شگردی بکار بسته است(با یک تیر دو نشان):هم«جهانشاه ترکمان»-پادشاه بدنام«همدان»را«تحفه رسانده»،هم پیروان«شاه همدان»خوشنام ماوراء-النهر و آن سامان(گذشته از«هرات»و جز آنجا)را خرسند نموده(!). به هرحال،چنین تلقیبی از سوی جامی،بدون نظر تلمیحی به لقب«سید همدانی»ما نبوده است. همچنین،در سدهی دهم،وی به«شاه همدان»شهرت داشته است،چنانکه«حافظکربلائی»گوید:«... شب سیوم در واقعه دیده شد که حضرت شاه همدان امیر سید علیهمدانی در آن مسجد نشسته،و حضرت امیر سید محمد بدخشی نیز در خدمت ایشاننشسته،و فقیر با جماعتی در خدمت ایشان نشستهایم». 218 باری،«سید همدانی در نواحی مشرق،شهرت بسیار دارد،و مردم پاکستان بهنام«شاه همدان»از وی ستایش بسیار میکنند،و هنوز پس از گذشت قرنها،مسلمانان کشمیر روی دل به حضرت او دارند. سید،علاوه برآنکه اهالی کشمیر رابه افتخار اسلام تشریف داد،هنر و صنعت و فرهنگ ایران را به ارمغان،به آن سرزمین برد. مردم پاکستان به ویژه اهالی کشمیر،چنان از امیر کبیر-سید علیهمدانی-تجلیل و تعظیم میکنند که حدی برآن متصور نیست،و جملگی مردم آنسرزمین در اخلاص به آستان سید بیاختیارند،و بطور اطلاق وی را حضرت«شاههمدان»خطاب میکنند. ». 219 در خطهی«کشمیر»یا به قول«اقبال لاهوری»-شاعر فلسفی بزرگ:«ایرانصغیر»،دبستانها،دبیرستانها،مسجدها،خانقاهها،و تمثالها بسیار به نام«شاههمدان»-امیر کبیر همدانی،ساخته آمده،که حاکی از احترام و اکرام مردم آن دیارنسبت به اوست. پیشتر،در بخش 8،یاد کردیم که بزرگترین شاعر کلاسیک کشمیری«لالا عارفه»(زادهی 736 ه)-«وخشور بانوی»آن دیار-به زعم هندوان-شیواترین اشعارعارفانهی خود را در حق«سید همدانی»سروده،که اکنون به صورت ترانه زبانزده مردم«کشمیر است. همچنین،داستان ملاقات آن بانوی عرفان پیشه(که در آن هنگام 45 ساله بوده)با«سید»،موضوع بسیاری از قصههای کشمیری است،و مشهورتر از همه آن است کهچون«لالا»براه نیاز مذهبی،«عریان»میزیسته،وقتی بدو میگفتهاند که این مایهیشرمساری است عریان به نزد مردان شوی،پاسخ میداده است:«فقط مردان خداترس،که در اینجا بسیار اندکند»،و در واقع،کسی را مرد نمیدانسته،تا آنکه یک روز«شاه همدان»را از دور میبیند و فریاد میکشد:«مردی دیدهام». آنگاه دویده،و خودرا پوشانده است. موافق با قصهها،وی خود را به یک تنور نانوائی انداخته و با یکردای سبز-طلائی رنگ از آنجا بیرون آمده است. گفتگوی«لالا»و شاه همدان،هم دراشعار آن شاعره و هم در امثال و حکم کشمیری ضبط شده است. شاه همدان،پرسشهایی بدینگونه مطرح کرده:«بهترین زیارتها چیست؟». از آنجا که«لالا»نمیتواند نام شهری را ببرد که اهمیت خاص مذهبی بدان بازبسته باشد،پاسخ میدهد:«هیچ زیارتی همچون سوزعشق نیست». سپس بخشی از اذکار عبادی خود را میخواند،که حاکی از تنهایی و سرگردانی در میان اماکن مقدس و جستجوی«لقاء»معشوق،وجز اینهاست. «کشمیریان،کرامات بسیاری به«لالا»منسوب داشتهاند،و هنوز هم ادعا میکنندکه در رؤیاهای خویش،دستورهای و خشورانهی او را دریافت میدارند. از وی یکمجموعهی اشعار به عنوان«لالا ولیانی»بجا مانده است،که از جهت کاربرد اصطلاحاتفلسفهی«یوگا»یی و وزنهای موسیقایی آنها،ترجمهشان دشوار است. عالیترینسرودههای آهنگین وی،هم دربارهی دیدار او با شاه همدان است. ». 220 دربارهی اسلام مردم«کشمیر»،اجمالا باید گفت که:نخستین بار،ظاهرا و بهقول«شیروانی»،با کوشش سلطان«شمس الدین شاه میرطاهر سواتی»(747-75 ه)«اهالی آن کشور اسلام قبول نموده»اند221،آنگاه در زمان«سلطان قطب الدین بن طاهر(772-788 ه)به همیت«سید علی»،به پذیرش بیش از پیش آن روی آوردهاند. سپس&%02810ZIFG028G% سرزمین برد. مردم پاکستان به ویژه اهالی کشمیر،چنان از امیر کبیر-سید علیهمدانی-تجلیل و تعظیم میکنند که حدی برآن متصور نیست،و جملگی مردم آنسرزمین در اخلاص به آستان سید بیاختیارند،و بطور اطلاق وی را حضرت«شاههمدان»خطاب میکنند. ». 219 در خطهی«کشمیر»یا به قول«اقبال لاهوری»-شاعر فلسفی بزرگ:«ایرانصغیر»،دبستانها،دبیرستانها،مسجدها،خانقاهها،و تمثالها بسیار به نام«شاههمدان»-امیر کبیر همدانی،ساخته آمده،که حاکی از احترام و اکرام مردم آن دیارنسبت به اوست. پیشتر،در بخش 8،یاد کردیم که بزرگترین شاعر کلاسیک کشمیری«لالا عارفه»(زادهی 736 ه)-«وخشور بانوی»آن دیار-به زعم هندوان-شیواترین اشعارعارفانهی خود را در حق«سید همدانی»سروده،که اکنون به صورت ترانه زبانزده مردم«کشمیر است. همچنین،داستان ملاقات آن بانوی عرفان پیشه(که در آن هنگام 45 ساله بوده)با«سید»،موضوع بسیاری از قصههای کشمیری است،و مشهورتر از همه آن است کهچون«لالا»براه نیاز مذهبی،«عریان»میزیسته،وقتی بدو میگفتهاند که این مایهیشرمساری است عریان به نزد مردان شوی،پاسخ میداده است:«فقط مردان خداترس،که در اینجا بسیار اندکند»،و در واقع،کسی را مرد نمیدانسته،تا آنکه یک روز«شاه همدان»را از دور میبیند و فریاد میکشد:«مردی دیدهام». آنگاه دویده،و خودرا پوشانده است. موافق با قصهها،وی خود را به یک تنور نانوائی انداخته و با یکردای سبز-طلائی رنگ از آنجا بیرون آمده است. گفتگوی«لالا»و شاه همدان،هم دراشعار آن شاعره و هم در امثال و حکم کشمیری ضبط شده است. شاه همدان،پرسشهایی بدینگونه مطرح کرده:«بهترین زیارتها چیست؟». از آنجا که«لالا»نمیتواند نام شهری را ببرد که اهمیت خاص مذهبی بدان بازبسته باشد،پاسخ میدهد:«هیچ زیارتی همچون سوزعشق نیست». سپس بخشی از اذکار عبادی خود را میخواند،که حاکی از تنهایی و سرگردانی در میان اماکن مقدس و جستجوی«لقاء»معشوق،وجز اینهاست. «کشمیریان،کرامات بسیاری به«لالا»منسوب داشتهاند،و هنوز هم ادعا میکنندکه در رؤیاهای خویش،دستورهای و خشورانهی او را دریافت میدارند. از وی یکمجموعهی اشعار به عنوان«لالا ولیانی»بجا مانده است،که از جهت کاربرد اصطلاحاتفلسفهی«یوگا»یی و وزنهای موسیقایی آنها،ترجمهشان دشوار است. عالیترینسرودههای آهنگین وی،هم دربارهی دیدار او با شاه همدان است. ». 220 دربارهی اسلام مردم«کشمیر»،اجمالا باید گفت که:نخستین بار،ظاهرا و بهقول«شیروانی»،با کوشش سلطان«شمس الدین شاه میرطاهر سواتی»(747-75 ه)«اهالی آن کشور اسلام قبول نموده»اند221،آنگاه در زمان«سلطان قطب الدین بن طاهر(772-788 ه)به همیت«سید علی»،به پذیرش بیش از پیش آن روی آوردهاند. سپس&%02810ZIFG028G% در زمان سلطان«اسکندر شاه»بن«هندال»بتشکن(796-819)،و اینبار به همتپسر«سید علی»-به گفتهی شیروانی:«سید اجل عارف محمد،خلف سید المتألهینعلی همدانی»،باز هم مردمی از آن دیار به اسلام و«شیعه»گرویدهاند222. تا آنکه درزمان سلطان«فتح شاه»(که به سال 894 جلوس کرد)،بنابر آنچه در«تاریخ فرشته»مذکور است:«میر شمس الدین عراقی از خلفای«شاه قاسم انوار(فیضبخش)»پسر«سید محمد نوربخش»از عراق به کشمیر آمد،و محل اعتماد خلایق گردید. چنانکهتمام اوقاف و املاک و معابد و دیوهره به مریدان او مقرر شد. پس صوفیان او درتخریب و انهدام معابد کفار(!)میکوشیدند،و کس مانع آنها نمیتوانست شد»223،به گفتهی شیروانی:«جمعی کثیر و جمی غفیر از ساکنان آن دیار«شیعه»شدند. »224. «پس از شاه همدان،کشمیریان بیش از همه،از شیخ«نور الدین رشی»(779-842 ه)»تکریم مینمایند. شیخ نور الدین که از مشایخ عرفا است،در کودکی،در دامن«لالا»-که مرید«شاه همدان»بوده-،پرورش یافته است. »225. باری،از زمانی که مردم کشور زیبای«کشمیر»به اسلام و ادبیات فارسیگرویدند،آن سرزمین ارتباط نزدیکی با ایران پیدا کرد. بسیاری از ایرانیان،رهسپار آن دیار شدند. دهها تن شاعر پارسیزبان،از ولایتهای ایران بدان جایکوچیدند. مشهورترین آنان«صائب تبریزی»است. از شاعران همدانی،«ابو طالبکلیم»(مشهور به«کاشانی»)وقتی به«کشمیر»رفت،«آن سرزمین را بهشتی آراستهدید،درخواست کرد تا بدو اجازهی اقامت در آن خطه داده شود. وی از سال 1044 هتا آخر عمر در آنجا بود،و به سال 1061 ه بدرود زندگی گفت»226. «غنی کشمیری»-یکی از شاعران بزرگ آن سرزمین-که از ستایندگان«شاه همدان»است،در مادهتاریخ وی سرود:«طور معنی بود روشن از کلیم(1061)». از سرودههای«کلیمهمدانی»است: {S«شمیم خلد،گدای بهار کشمیر است#شگفتی گل و خار دیار کشمیر است#به دیده خاصیت توتیا دهد،لیکن#به چشم آنچه نیاید غبار کشمیر است#پیام عالم بالا که گوش،تشنۀ اوست#ترانهای است که با آبشار کشمیر است. »S}227در جزوهی«اقبال و ایران»،تحت عنوان«کشمیر تحت تسلط بیگانه»آمده است: «کوهها و جلگههای کشمیر،امروز نیز همان اندازه زیبا و دلفریب است،که درزمان«کلیم»(همدانی)و«طالب»(آملی)و«جویا»(تبریزی)بوده است. انوار حقیقتدر میان آبشارهای سیمین و ابر پارهها همان طوری تلئلو میزند که در دوران حضرتسید علی همدانی و مبلغان دیگر اسلامی خراسان و ترکستان. ولی یک قرن و اندیاست که مردم آن سرزمین بهشتآسا،از حقوق اولیۀ بشری محروم شدند. تقریبا صدسال پیش انگلیسیها قسمتهای شمال باختری شبه قارۀ هند را تصرف نمودند. بدون در زمان سلطان«اسکندر شاه»بن«هندال»بتشکن(796-819)،و اینبار به همتپسر«سید علی»-به گفتهی شیروانی:«سید اجل عارف محمد،خلف سید المتألهینعلی همدانی»،باز هم مردمی از آن دیار به اسلام و«شیعه»گرویدهاند222. تا آنکه درزمان سلطان«فتح شاه»(که به سال 894 جلوس کرد)،بنابر آنچه در«تاریخ فرشته»مذکور است:«میر شمس الدین عراقی از خلفای«شاه قاسم انوار(فیضبخش)»پسر«سید محمد نوربخش»از عراق به کشمیر آمد،و محل اعتماد خلایق گردید. چنانکهتمام اوقاف و املاک و معابد و دیوهره به مریدان او مقرر شد. پس صوفیان او درتخریب و انهدام معابد کفار(!)میکوشیدند،و کس مانع آنها نمیتوانست شد»223،به گفتهی شیروانی:«جمعی کثیر و جمی غفیر از ساکنان آن دیار«شیعه»شدند. »224. «پس از شاه همدان،کشمیریان بیش از همه،از شیخ«نور الدین رشی»(779-842 ه)»تکریم مینمایند. شیخ نور الدین که از مشایخ عرفا است،در کودکی،در دامن«لالا»-که مرید«شاه همدان»بوده-،پرورش یافته است. »225. باری،از زمانی که مردم کشور زیبای«کشمیر»به اسلام و ادبیات فارسیگرویدند،آن سرزمین ارتباط نزدیکی با ایران پیدا کرد. بسیاری از ایرانیان،رهسپار آن دیار شدند. دهها تن شاعر پارسیزبان،از ولایتهای ایران بدان جایکوچیدند. مشهورترین آنان«صائب تبریزی»است. از شاعران همدانی،«ابو طالبکلیم»(مشهور به«کاشانی»)وقتی به«کشمیر»رفت،«آن سرزمین را بهشتی آراستهدید،درخواست کرد تا بدو اجازهی اقامت در آن خطه داده شود. وی از سال 1044 هتا آخر عمر در آنجا بود،و به سال 1061 ه بدرود زندگی گفت»226. «غنی کشمیری»-یکی از شاعران بزرگ آن سرزمین-که از ستایندگان«شاه همدان»است،در مادهتاریخ وی سرود:«طور معنی بود روشن از کلیم(1061)». از سرودههای«کلیمهمدانی»است: {S«شمیم خلد،گدای بهار کشمیر است#شگفتی گل و خار دیار کشمیر است#به دیده خاصیت توتیا دهد،لیکن#به چشم آنچه نیاید غبار کشمیر است#پیام عالم بالا که گوش،تشنۀ اوست#ترانهای است که با آبشار کشمیر است. »S}227در جزوهی«اقبال و ایران»،تحت عنوان«کشمیر تحت تسلط بیگانه»آمده است: «کوهها و جلگههای کشمیر،امروز نیز همان اندازه زیبا و دلفریب است،که درزمان«کلیم»(همدانی)و«طالب»(آملی)و«جویا»(تبریزی)بوده است. انوار حقیقتدر میان آبشارهای سیمین و ابر پارهها همان طوری تلئلو میزند که در دوران حضرتسید علی همدانی و مبلغان دیگر اسلامی خراسان و ترکستان. ولی یک قرن و اندیاست که مردم آن سرزمین بهشتآسا،از حقوق اولیۀ بشری محروم شدند. تقریبا صدسال پیش انگلیسیها قسمتهای شمال باختری شبه قارۀ هند را تصرف نمودند. بدون اعتنا به وضع رقتبار اهالی آن دیار،خطهی کشمیر را در مقابل مقداری پول به«راجهدوگراه»هندو فروختند،و جان و مال و آبروی یک ملت مسلمان را بفروش رساندند. «مرحوم اقبال(لاهوری)سالها دلش به حال کشمیریها سوخت،و در یکی ازاشعارش به این اهانتی که به بشریت شده،اشاره نموده است. بعد از جنگ جهانیاول،یک سازمان ملل به اسم«لیگ آف نی شن»(مجلس اقوام)در شهر«ژنو»تشکیلگردید،تا به بیانصافی و بیعدالتیهای بینالمللی رسیدگی کند. «اقبال لاهوری»،طیاشعاری از زبان«ملا اهر غنی کشمیری(م. 1079 ه)»-شاعر درویشمنش ووطنپرست کشمیر-پیغامی به آن«مجلس اقوام»فرستاد،که از جمله گوید: {S«این مشت پرکجا و سرود این چنین کجا#روح«غنی»است ماتمی مرگ آرزو#باد صبا اگر به جینوا گذرکنی#حرفی ز ما به مجلس اقوام بازگو#دهقان و کشت و جو و خیابان فروختند#قومی فروختند و چه ارزان فروختند»S}228«اقبال لاهوری(1873-1938 م)-شاعر و اندیشمند شبهقارهی هند،که«ایران در نظر وی،سرچشمهی الهام و نمایندهی فکر و عرفان و ادبیات شرق است»وکسی است که،از جمله،خطاب به جوانان ایران سروده: {Sچون چراغ لاله سوزم در خیابان شما#ای جوانان عجم جان من و جان شما#غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام#تا بدست آوردهام افکار پنهان شماS}در ضمن تجلیل از خدمات دینی و فرهنگی«شاه همدان»در کشمیر،او را آفرینندهی«ایران صغیر»دانسته و گوید: {S«خطۀ آن«شاه»دریا آستین#داد علم و صنعت و تهذیب دین#آفرید آن مرد«ایران صغیر»#با هنرهای غریب و دلپذیر»S}نویسندگان«هندو کشمیری»همان جزوه،چنین ادامه میدهند: «پس میبینیم که کار مسلمانان ایرانی در کشمیر،محدود به تعلیم قرآن وحدیث و فقه نبوده،بلکه علاوه بردین،هنرهای غریب و دلپذیر و علوم متداول وصنایع و فنون مستظرفه و تهذیب خود را در آنجا پخش نمودند،و در آن کشور زیبا،یک ایارن دیگری،یعنی«ایران کوچک»بوجود آوردند،هنگامی که«اقبال»میخواهدبه گذشتهی پرافتخار کشمیریها اشاره کند،و با وضع رقتبار کنونی مقایسه نماید،کشمیر را به ایران صغیر یاد میکند. در«ارمغان حجاز»گوید: {S«همان کشمر دگر محکوم و مجبور و فقیر آمد#که نزد اهل بینش نامش«ایران صغیر»آمد#چه ظلم و چه ستمها دید از دست زمان پیهم#فسانهگوی این غم،کلبۀ دهقان پیر آمد#مشو نومید ای قوم نجیب و تردماغ،آخرS} اعتنا به وضع رقتبار اهالی آن دیار،خطهی کشمیر را در مقابل مقداری پول به«راجهدوگراه»هندو فروختند،و جان و مال و آبروی یک ملت مسلمان را بفروش رساندند. «مرحوم اقبال(لاهوری)سالها دلش به حال کشمیریها سوخت،و در یکی ازاشعارش به این اهانتی که به بشریت شده،اشاره نموده است. بعد از جنگ جهانیاول،یک سازمان ملل به اسم«لیگ آف نی شن»(مجلس اقوام)در شهر«ژنو»تشکیلگردید،تا به بیانصافی و بیعدالتیهای بینالمللی رسیدگی کند. «اقبال لاهوری»،طیاشعاری از زبان«ملا اهر غنی کشمیری(م. 1079 ه)»-شاعر درویشمنش ووطنپرست کشمیر-پیغامی به آن«مجلس اقوام»فرستاد،که از جمله گوید: {S«این مشت پرکجا و سرود این چنین کجا#روح«غنی»است ماتمی مرگ آرزو#باد صبا اگر به جینوا گذرکنی#حرفی ز ما به مجلس اقوام بازگو#دهقان و کشت و جو و خیابان فروختند#قومی فروختند و چه ارزان فروختند»S}228«اقبال لاهوری(1873-1938 م)-شاعر و اندیشمند شبهقارهی هند،که«ایران در نظر وی،سرچشمهی الهام و نمایندهی فکر و عرفان و ادبیات شرق است»وکسی است که،از جمله،خطاب به جوانان ایران سروده: {Sچون چراغ لاله سوزم در خیابان شما#ای جوانان عجم جان من و جان شما#غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام#تا بدست آوردهام افکار پنهان شماS}در ضمن تجلیل از خدمات دینی و فرهنگی«شاه همدان»در کشمیر،او را آفرینندهی«ایران صغیر»دانسته و گوید: {S«خطۀ آن«شاه»دریا آستین#داد علم و صنعت و تهذیب دین#آفرید آن مرد«ایران صغیر»#با هنرهای غریب و دلپذیر»S}نویسندگان«هندو کشمیری»همان جزوه،چنین ادامه میدهند: «پس میبینیم که کار مسلمانان ایرانی در کشمیر،محدود به تعلیم قرآن وحدیث و فقه نبوده،بلکه علاوه بردین،هنرهای غریب و دلپذیر و علوم متداول وصنایع و فنون مستظرفه و تهذیب خود را در آنجا پخش نمودند،و در آن کشور زیبا،یک ایارن دیگری،یعنی«ایران کوچک»بوجود آوردند،هنگامی که«اقبال»میخواهدبه گذشتهی پرافتخار کشمیریها اشاره کند،و با وضع رقتبار کنونی مقایسه نماید،کشمیر را به ایران صغیر یاد میکند. در«ارمغان حجاز»گوید: {S«همان کشمر دگر محکوم و مجبور و فقیر آمد#که نزد اهل بینش نامش«ایران صغیر»آمد#چه ظلم و چه ستمها دید از دست زمان پیهم#فسانهگوی این غم،کلبۀ دهقان پیر آمد#مشو نومید ای قوم نجیب و تردماغ،آخرS} مکافات ستم باید رسد،هرچند دیر آمد. »(ترجمه از اردو). «اقبال»در بزرگترین منظومهی خویش«جاویدنامه»،با روح حضرت«شاه همدان»-بزرگترین مبلغ ایرانی در کشمیر،ملاقات میکند،و در خدمت او،از اوضاع رقتبارمردم کشمیر سخن میگوید. «شاه همدان»توجه«اقبال»را به ارزش معنوی و ارتباطاتروحانی میکشاند و میگوید که مسلمانان باید خود را دریابند،و روزی که حقایقاساسی را دریافتند و برآن عمل نمودند،نصیب خود را از دنیا خواهند برد: {S«با تو گویم رمز باریک ای پسر#تن همه خاک است و جان والاگهر#چیست جان دادن به حق پرداختن#کوه را با سوز جان بگداختن#خویش را نایافتن بودن است#یافتن خود را بخود بخشودن است#جلوه بداستی که بیند خویش را#خوشتر از نوشینه داند نیش را#در نگاهش جان چو باد ارزان شود#پیش او زندان او لرزان شود#تیشۀ او خاره را برمیدرد#تا نصیب خود ز گیتی میبرد». S}229«غنی کشمیری»نیز،که خطاب به«سید»شاه همدان اشعار پرسوز میسراید،«اقبال»را امید و نوید میدهد که آن ملت ستمدیده سرانجام روزی بپا خواهد خاست: {S«باش تا بینی که بیآواز صور#ملتی برخیزد از خاک قبور». S}البته،پیداست که همهی این گفتارها،چه از زبان حضرت شاه همدان و چه ازکلام«غنی کشمیری»،عقاید خود«اقبال»را بیان میکند. ولی نباید فراموش کرد کهبه عقیدهی«اقبال»،روح دینی و معنوی و فرهنگی کشمیر،در شخص حضرت سید علیهمدانی تجسم پیدا میکند. همچنین،«اقبال»در«جاویدنامه»،تجلیل کمنظیری از حضرت میر سید علی(شاههمدانی)کرده،و نشان میدهد که آن مرک بزرگ،علاوه برتبلیغ دین اسلام،فنون وصنایع ایران را نیز به نومسلمانان کشمیر یادداده،تا بدین وسیله بتوانند زندگیآبرومندانه پیش گیرند. بعد از ورود شاه همدان و شش صد نفر دیگر از مبلغان اسلامیایران،کشمیریها به سرعت صنایع قالیبافی و شالبافی و منبتکاری و ظروفسازی ونقرهکاری را(فراگرفتند)و در کاغذسازی،صحافی،خط نستعلیق-نسخ،پیش رفتند. صنایع کشمیر در سر تا سر جهان شهرت و معروفیت پیدا نمود. ». 230 «اقبال»در جاویدنامه،چنین تصویر کرده که به هدایت مولانا جلال الدین محمدرومی،به سیر افلاک پرداخته و سپس در آن سوی افلاک به جنة الفردوس راه یافته و بهشرف زیارت«شاه همدان»فائض شده،گوید:(نقل با انتخاب): {S«از تپ یاران تپیدم در بهشت#کهنه غمها را خریدم در بهشت#گفت«رومی»آنچه میآید نگر#دل مده با آنچه بگذشت ای پسر#نغمهای میخواند آن مست مدام#در حضور«سید»والامقام#سید السادات سالار عجم#دست او معمار تقدیر امم#تا«غزالی»درس الله هو گرفت#ذکر و فکر از دودمان او گرفت#مرشد آن کشور مینو نظیر#میر و درویش و سلاطین را مشیرS} مکافات ستم باید رسد،هرچند دیر آمد. »(ترجمه از اردو). «اقبال»در بزرگترین منظومهی خویش«جاویدنامه»،با روح حضرت«شاه همدان»-بزرگترین مبلغ ایرانی در کشمیر،ملاقات میکند،و در خدمت او،از اوضاع رقتبارمردم کشمیر سخن میگوید. «شاه همدان»توجه«اقبال»را به ارزش معنوی و ارتباطاتروحانی میکشاند و میگوید که مسلمانان باید خود را دریابند،و روزی که حقایقاساسی را دریافتند و برآن عمل نمودند،نصیب خود را از دنیا خواهند برد: {S«با تو گویم رمز باریک ای پسر#تن همه خاک است و جان والاگهر#چیست جان دادن به حق پرداختن#کوه را با سوز جان بگداختن#خویش را نایافتن بودن است#یافتن خود را بخود بخشودن است#جلوه بداستی که بیند خویش را#خوشتر از نوشینه داند نیش را#در نگاهش جان چو باد ارزان شود#پیش او زندان او لرزان شود#تیشۀ او خاره را برمیدرد#تا نصیب خود ز گیتی میبرد». S}229«غنی کشمیری»نیز،که خطاب به«سید»شاه همدان اشعار پرسوز میسراید،«اقبال»را امید و نوید میدهد که آن ملت ستمدیده سرانجام روزی بپا خواهد خاست: {S«باش تا بینی که بیآواز صور#ملتی برخیزد از خاک قبور». S}البته،پیداست که همهی این گفتارها،چه از زبان حضرت شاه همدان و چه ازکلام«غنی کشمیری»،عقاید خود«اقبال»را بیان میکند. ولی نباید فراموش کرد کهبه عقیدهی«اقبال»،روح دینی و معنوی و فرهنگی کشمیر،در شخص حضرت سید علیهمدانی تجسم پیدا میکند. همچنین،«اقبال»در«جاویدنامه»،تجلیل کمنظیری از حضرت میر سید علی(شاههمدانی)کرده،و نشان میدهد که آن مرک بزرگ،علاوه برتبلیغ دین اسلام،فنون وصنایع ایران را نیز به نومسلمانان کشمیر یادداده،تا بدین وسیله بتوانند زندگیآبرومندانه پیش گیرند. بعد از ورود شاه همدان و شش صد نفر دیگر از مبلغان اسلامیایران،کشمیریها به سرعت صنایع قالیبافی و شالبافی و منبتکاری و ظروفسازی ونقرهکاری را(فراگرفتند)و در کاغذسازی،صحافی،خط نستعلیق-نسخ،پیش رفتند. صنایع کشمیر در سر تا سر جهان شهرت و معروفیت پیدا نمود. ». 230 «اقبال»در جاویدنامه،چنین تصویر کرده که به هدایت مولانا جلال الدین محمدرومی،به سیر افلاک پرداخته و سپس در آن سوی افلاک به جنة الفردوس راه یافته و بهشرف زیارت«شاه همدان»فائض شده،گوید:(نقل با انتخاب): {S«از تپ یاران تپیدم در بهشت#کهنه غمها را خریدم در بهشت#گفت«رومی»آنچه میآید نگر#دل مده با آنچه بگذشت ای پسر#نغمهای میخواند آن مست مدام#در حضور«سید»والامقام#سید السادات سالار عجم#دست او معمار تقدیر امم#تا«غزالی»درس الله هو گرفت#ذکر و فکر از دودمان او گرفت#مرشد آن کشور مینو نظیر#میر و درویش و سلاطین را مشیرS} {Sخطه را آن«شاه»دریا آستین#داد علم و صنعت و تهذیب دین#آفرید آن مرد«ایران صغیر»#با هنرهای غریب و دلپذیر#یک نگاه او گشاید صد گره#خیز و تیرش را به دل راهی بدهS}..... (الخ)». 231 پرسش و پاسخهای بسیاری،میان«اقبال»و«شاه همدان»صورت گرفته(جاویدنامه-«کلیات»،ص 415-420)،که نقل آنها به تطویل میکشد. بدینسان،«سید همدانی»اگر نخواست که جانشین احتمالی«ریاست»دنیویحقیر پدرش در«همدان»بشود،سرانجام برتخت سلطنت معنوی«ایران صغیر»جلوسکرد،و به«شاهی»آن خلق زحمتکش ستمدیده،مباهی گردید،و نیز،یکی از مصادیق: {S«اولو الفضل فی اوطانهم غرباء#تشذ و تنای عنهم القرباء»S}(ابو العلاء معری). یا: {S«مردم به شهر خویش ندارد بسی خطر#گوهر به کان خویش ندارد بسی بها»S}(امیر معزی)*«اهالی خطۀ کشمیر،همۀ مظاهر حیات و مبانی سعادت خود را از حضرت شاههمدان،و برکات فیوضات وی میدانند. ». 232 ج. استدراکات 1-داستان ملاقات میر سید علی همدانی با«لالا عارفه»عریان یوگشاوری،درروایات صوفیانه،نظایر چندی دارد. از آن جمله است-گویا-داستان بابا طاهرعریان همدانی با«بیبی فاطمه»یا«فاطمه لاره»(لره؟)-دایه یا معشوقهی«بابا»،کهگویا روایتی کهن کمابیش همانند آن داستان در باب آندو بوده است. دیگر آن که،«سعدی»در مجلس پنجم(از مجالس پنجگانۀ)خود،داستان«ابراهیم خواص»را با«دختر دیوانۀ»عریان یکی از پادشاهان«دیار کفر»به تفصیل یاد کرده،که مشابهت آنبا داستان سید علی و«لالا عارفه»نگرشپذیر است. 2-دربارهی بازماندگانی«میر سید علی»همدانی،از جمله«میر سید محمدهمدانی»اشارتهایی رفت،اینک شرح کاملتر دربارهی او از«خزینة الاصفیاء»(ج 2،ص 946)بنقل دکتر«درخشان»(ج 2،ص 38)چنین است:«میر سید محمدفرزند میر سید علی امیرکبیر،پس از پدر در«لمتر»خلیفه و جانشین او گردید و درترویج اسلام کوشش فراوان کرد،و امرای هند بدو ارادت ورزیدند. میر سید محمد،مقارن سال 800(ه ق)از هندوستان به«مکه»رفت و حج گزارد،و به سال 809(ه ق)در محلی که پدرش درگذشته بود(کولاب)وفات یافت و هم در کنار پدر خاکسپاردهشد: {Sرفت از دنیای دون اندر جنان#چون«محمد»سید اهل یقین#گشت تاریخ وصال او عیان#«مهربان عادل محمد میردین. »S}(809)، {Sخطه را آن«شاه»دریا آستین#داد علم و صنعت و تهذیب دین#آفرید آن مرد«ایران صغیر»#با هنرهای غریب و دلپذیر#یک نگاه او گشاید صد گره#خیز و تیرش را به دل راهی بدهS}..... (الخ)». 231 پرسش و پاسخهای بسیاری،میان«اقبال»و«شاه همدان»صورت گرفته(جاویدنامه-«کلیات»،ص 415-420)،که نقل آنها به تطویل میکشد. بدینسان،«سید همدانی»اگر نخواست که جانشین احتمالی«ریاست»دنیویحقیر پدرش در«همدان»بشود،سرانجام برتخت سلطنت معنوی«ایران صغیر»جلوسکرد،و به«شاهی»آن خلق زحمتکش ستمدیده،مباهی گردید،و نیز،یکی از مصادیق: {S«اولو الفضل فی اوطانهم غرباء#تشذ و تنای عنهم القرباء»S}(ابو العلاء معری). یا: {S«مردم به شهر خویش ندارد بسی خطر#گوهر به کان خویش ندارد بسی بها»S}(امیر معزی)*«اهالی خطۀ کشمیر،همۀ مظاهر حیات و مبانی سعادت خود را از حضرت شاههمدان،و برکات فیوضات وی میدانند. ». 232 ج. استدراکات 1-داستان ملاقات میر سید علی همدانی با«لالا عارفه»عریان یوگشاوری،درروایات صوفیانه،نظایر چندی دارد. از آن جمله است-گویا-داستان بابا طاهرعریان همدانی با«بیبی فاطمه»یا«فاطمه لاره»(لره؟)-دایه یا معشوقهی«بابا»،کهگویا روایتی کهن کمابیش همانند آن داستان در باب آندو بوده است. دیگر آن که،«سعدی»در مجلس پنجم(از مجالس پنجگانۀ)خود،داستان«ابراهیم خواص»را با«دختر دیوانۀ»عریان یکی از پادشاهان«دیار کفر»به تفصیل یاد کرده،که مشابهت آنبا داستان سید علی و«لالا عارفه»نگرشپذیر است. 2-دربارهی بازماندگانی«میر سید علی»همدانی،از جمله«میر سید محمدهمدانی»اشارتهایی رفت،اینک شرح کاملتر دربارهی او از«خزینة الاصفیاء»(ج 2،ص 946)بنقل دکتر«درخشان»(ج 2،ص 38)چنین است:«میر سید محمدفرزند میر سید علی امیرکبیر،پس از پدر در«لمتر»خلیفه و جانشین او گردید و درترویج اسلام کوشش فراوان کرد،و امرای هند بدو ارادت ورزیدند. میر سید محمد،مقارن سال 800(ه ق)از هندوستان به«مکه»رفت و حج گزارد،و به سال 809(ه ق)در محلی که پدرش درگذشته بود(کولاب)وفات یافت و هم در کنار پدر خاکسپاردهشد: {Sرفت از دنیای دون اندر جنان#چون«محمد»سید اهل یقین#گشت تاریخ وصال او عیان#«مهربان عادل محمد میردین. »S}(809)، یادداشتها: (1)ر ش:«روضات الجنان»(ج 1،ص 158. ج 2،ص 254). yerotS (ج 1،بخش 2،ص 946). «فهرست فیلمها»(ج 2،ص 48). مجلۀ«ادبیات»(21،ش 1،ص 34). (2)الذریعه،ج 1،ص 377. ج 9،ص 765. (3)پیشین،ج 7،ص 72. (4)ر ش:«فهرست میکروفیلمهای کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران»(ج 2،ص 48،84،110،119). )649. p,2,I(yerotS . «فهرست نسخههای خطی فارسی«منزوی»(ج 2،ص 1139). (5)دانشپژوه:فهرست فیلمها،2،ص 48. (6)ر ش:«فهرست میکروفیلمهای کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران»(ج 1،ص 630،631. ج 2،ص 111). «فهرست نسخههای خطی فارسی«منزوی»(ج 2،ص 1428). (7)دانشپژوه:فهرست فیلمها،2،48. (8) . 77. p,I ,sucimalsI xednI (9)دانشپژوه:فهرست فیلمها،ج 2،ص 48. (10)پیشین،همانجا. (11)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (12)روضات الجنان،ج 2،ص 271 و 273. (13)مقدمهی«موله»بر«ده قاعده»،فرهنگ ایرانزمین،6،ص 41. (14)مجلة ادبیات،21،ش 1،ص 33. (15)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (16)اصول تصوف،ص 284. (17)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (18)پیشین،همانجا. (19)ر ش:رسالهی«خاندان علویان همدان»از نگارنده. (20)مجلهی«یغما»،ج 4،ش 8(نقل از)«هگمتانه»(ص 165)و«راهنمای همدان»(ص 18). (21)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 139. (22)اصول تصوف،ص 289. (23)مجلۀ مشهد،40،ص 677. (24)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (25)طرائق الحقایق. (26)مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی«مشار»،ج 4،281. (27)ر ش:گفتار(خاندان علویان همدان). (28)بزرگان و سخنسرایان همدان،ج 1،ص 85-86. (29)الذریعه،ج 9،ق 3،ص 759 و 765. (30)گفتار. (31)عمدة الطالب،ص 48. بحر الانساب،ص 102. (32)تشیع و تصوف،ص 35(متن وهامش). یادداشتها: (1)ر ش:«روضات الجنان»(ج 1،ص 158. ج 2،ص 254). yerotS (ج 1،بخش 2،ص 946). «فهرست فیلمها»(ج 2،ص 48). مجلۀ«ادبیات»(21،ش 1،ص 34). (2)الذریعه،ج 1،ص 377. ج 9،ص 765. (3)پیشین،ج 7،ص 72. (4)ر ش:«فهرست میکروفیلمهای کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران»(ج 2،ص 48،84،110،119). )649. p,2,I(yerotS . «فهرست نسخههای خطی فارسی«منزوی»(ج 2،ص 1139). (5)دانشپژوه:فهرست فیلمها،2،ص 48. (6)ر ش:«فهرست میکروفیلمهای کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران»(ج 1،ص 630،631. ج 2،ص 111). «فهرست نسخههای خطی فارسی«منزوی»(ج 2،ص 1428). (7)دانشپژوه:فهرست فیلمها،2،48. (8) . 77. p,I ,sucimalsI xednI (9)دانشپژوه:فهرست فیلمها،ج 2،ص 48. (10)پیشین،همانجا. (11)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (12)روضات الجنان،ج 2،ص 271 و 273. (13)مقدمهی«موله»بر«ده قاعده»،فرهنگ ایرانزمین،6،ص 41. (14)مجلة ادبیات،21،ش 1،ص 33. (15)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (16)اصول تصوف،ص 284. (17)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (18)پیشین،همانجا. (19)ر ش:رسالهی«خاندان علویان همدان»از نگارنده. (20)مجلهی«یغما»،ج 4،ش 8(نقل از)«هگمتانه»(ص 165)و«راهنمای همدان»(ص 18). (21)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 139. (22)اصول تصوف،ص 289. (23)مجلۀ مشهد،40،ص 677. (24)روضات الجنان،ج 2،ص 251. (25)طرائق الحقایق. (26)مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی«مشار»،ج 4،281. (27)ر ش:گفتار(خاندان علویان همدان). (28)بزرگان و سخنسرایان همدان،ج 1،ص 85-86. (29)الذریعه،ج 9،ق 3،ص 759 و 765. (30)گفتار. (31)عمدة الطالب،ص 48. بحر الانساب،ص 102. (32)تشیع و تصوف،ص 35(متن وهامش). (33)روضات الجنان،ج 2،ص 260. (34)پیشین،ص 251. (35)همان،ص 274-5. (36)همان،ص 251-252. (37)ر ش:تاریخ مغول«اقبال»،ص 313-318. (38)ر ش:رسالهی«تاریخ عراق عجم و همدان»از نگارنده. (39)پیشین،و نیز:بخش 5(استادان طریقت). (40)روضات الجنان:ج 2،ص 260. (41)پیشین،ص 256. (42)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (43)رسالۀ بهرامشاهیه،مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 36. (44)دکتر الشیبی:تشیع و تصوف،ص 312. (45)«رسالهی همدانیه»،ویراستۀ نگارنده. (46)نفحات،ص 447. رجال حبیب السیر،ص 62. مجالس،2،ص 138. (47)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (48)کلیات«اقبال»،ص 45-420. اصول تصوف،ص 295-299. (49)حکمت:نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (50)اصول تصوف،ص 293 و 295. (51)مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،،ص 36. (52)تاریخ ادبیات فارسی«اته»،ص 270. (53)فهرست کتبخانۀ آصفیه،ص 534. (54)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 139. (55)الذریعه،ج 11،ص 9. (56)تشیع و تصوف،ص 312. (57)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 140. (58)مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 51-53. (59)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 138. (60)پیشین،ص 139. (61)همان،ص 140. (62)اصول تصوف،ص 300. (63)روضات الجنان،ج 2،ص 253. (64)ارزش میراث صوفیه،ص 103. (65)تشیع و تصوف،ص 312. (66)پیشین،همانجا. (67)مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 60. (68)روضات الجنان،ج 2،ص 253. (69)طرایق الحقایق،ج 2:ص 307،339،344،ج 3:ص 485. (70)روضات الجنان،ج 2،ص 249. تشیع و تصوف،ص 314-315. (71)مجلۀ مشهد،40،ص 679-680. (72)اصول تصوف،ص 299. (33)روضات الجنان،ج 2،ص 260. (34)پیشین،ص 251. (35)همان،ص 274-5. (36)همان،ص 251-252. (37)ر ش:تاریخ مغول«اقبال»،ص 313-318. (38)ر ش:رسالهی«تاریخ عراق عجم و همدان»از نگارنده. (39)پیشین،و نیز:بخش 5(استادان طریقت). (40)روضات الجنان:ج 2،ص 260. (41)پیشین،ص 256. (42)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (43)رسالۀ بهرامشاهیه،مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 36. (44)دکتر الشیبی:تشیع و تصوف،ص 312. (45)«رسالهی همدانیه»،ویراستۀ نگارنده. (46)نفحات،ص 447. رجال حبیب السیر،ص 62. مجالس،2،ص 138. (47)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (48)کلیات«اقبال»،ص 45-420. اصول تصوف،ص 295-299. (49)حکمت:نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (50)اصول تصوف،ص 293 و 295. (51)مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،،ص 36. (52)تاریخ ادبیات فارسی«اته»،ص 270. (53)فهرست کتبخانۀ آصفیه،ص 534. (54)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 139. (55)الذریعه،ج 11،ص 9. (56)تشیع و تصوف،ص 312. (57)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 140. (58)مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 51-53. (59)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 138. (60)پیشین،ص 139. (61)همان،ص 140. (62)اصول تصوف،ص 300. (63)روضات الجنان،ج 2،ص 253. (64)ارزش میراث صوفیه،ص 103. (65)تشیع و تصوف،ص 312. (66)پیشین،همانجا. (67)مکتوبات،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 60. (68)روضات الجنان،ج 2،ص 253. (69)طرایق الحقایق،ج 2:ص 307،339،344،ج 3:ص 485. (70)روضات الجنان،ج 2،ص 249. تشیع و تصوف،ص 314-315. (71)مجلۀ مشهد،40،ص 679-680. (72)اصول تصوف،ص 299. (73)پیشین،ص 289 و 299. (74)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 150. (75)طرائق الحقایق،ج 2،ص 344. (76)دائرة المعارف فارسی«مصاحب»،ص 1043. (77)روضات الجنان،ج 2،ص 207. (78)ر ش:معارف رضویه،ص 74-78. (79)روضات الجنان،ج 2،ص 236. (80)پیشین،ص 238. (81)ارزش میراث صوفیه،ص 121. (82)روضات الجنان،ج 2،ص 263،264،265. (83)رسالهی همدانیه،ویراستهی نگارنده و پیوستهای آن. (84)روضات الجنان،ج 2،ص 265. (85)پیشین،ص 251-252. (86)همان،ص 274-275. (87)همان،ص 274. (88)همان،ص 253. (89)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 586. (90)(همان،حواشی،ص 589(نقل از«نزهة القلوب»). (91)جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،ص 229. (92)تاریخ ایران از دوران باستان،ج 2،ص 443. (93)روضات الجنان،ج 2،ص 275. (94)پیشین،ص 276. (95)همان،ص 278. (96)همان،ص 281. (97)همان،ص 11،292. (98)همان،ص 276. (99)همان،ص 276-277. (100)همان،ص 282. (101)همان،حواشی«سلطان القرائی»،ص 282 و 588. (102)همان،ج 1،ص 109. (103)«سه جریان مهم فکری در جامعۀ سنتی ایران(حکمت،کلام،عرفان)»-نوشتههایفلسفی و اجتماعی،ج 1،ص 498-499. (104)روضات الجنان،ج 2،ص 252. (105)هفت اقلیم،2،539(به نقل)درخشان،ج 1،ص 88. (106)روضات الجنان،ج 2،ص 254. (107)پیشین،ج 1،ص 109. (108)اصول تصوف،ص 289. (109)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (110)درخشان،ج 1،ص 83. (111)روضات الجنان،ج 2،ص 253-254. (73)پیشین،ص 289 و 299. (74)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 150. (75)طرائق الحقایق،ج 2،ص 344. (76)دائرة المعارف فارسی«مصاحب»،ص 1043. (77)روضات الجنان،ج 2،ص 207. (78)ر ش:معارف رضویه،ص 74-78. (79)روضات الجنان،ج 2،ص 236. (80)پیشین،ص 238. (81)ارزش میراث صوفیه،ص 121. (82)روضات الجنان،ج 2،ص 263،264،265. (83)رسالهی همدانیه،ویراستهی نگارنده و پیوستهای آن. (84)روضات الجنان،ج 2،ص 265. (85)پیشین،ص 251-252. (86)همان،ص 274-275. (87)همان،ص 274. (88)همان،ص 253. (89)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 586. (90)(همان،حواشی،ص 589(نقل از«نزهة القلوب»). (91)جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی،ص 229. (92)تاریخ ایران از دوران باستان،ج 2،ص 443. (93)روضات الجنان،ج 2،ص 275. (94)پیشین،ص 276. (95)همان،ص 278. (96)همان،ص 281. (97)همان،ص 11،292. (98)همان،ص 276. (99)همان،ص 276-277. (100)همان،ص 282. (101)همان،حواشی«سلطان القرائی»،ص 282 و 588. (102)همان،ج 1،ص 109. (103)«سه جریان مهم فکری در جامعۀ سنتی ایران(حکمت،کلام،عرفان)»-نوشتههایفلسفی و اجتماعی،ج 1،ص 498-499. (104)روضات الجنان،ج 2،ص 252. (105)هفت اقلیم،2،539(به نقل)درخشان،ج 1،ص 88. (106)روضات الجنان،ج 2،ص 254. (107)پیشین،ج 1،ص 109. (108)اصول تصوف،ص 289. (109)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (110)درخشان،ج 1،ص 83. (111)روضات الجنان،ج 2،ص 253-254. (112)پیشین،ص 269. (113)اصول تصوف،ص 300. (114)روضات الجنان،ج 1،ص 108. (115)پیشین،ص 494. (116)همان،ج 2،ص 259. (117)همان،ص 268. (118)همان،ص 268-269. (119)همان،ص 269. (120)صوفیگری،ص 109. (121)روضات الجنان،ج 2،ص 244. (122)پیشین،ص 245. (123)نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (124)مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. (125)روضات الجنان،ج 2،ص 245. (126)پیشین،ص 246. (127)همان،همانجا. (128)همان،همانجا. (129)تاریخ ادبیات«اته»،ص 270. نقش پارسی،ص 67. (130)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (131)روضات الجنان،ج 2،ص 271. (132)دائرة المعارف فارسی«مصاحب»،ج 1،ص 17. (133)ر ش:«نگاهی به تاریخ عراق عجم و همدان»(اسباب«نازخاتونی»-سال 723 ه). (134)تاریخ مفصل ایران«اقبال»،ص 601. و نیز،ر ش:نهضت سربداران خراسان،نوشتهی«پتروشفسکی». (135)سلسلههای اسلامی،ص 255. (136)روضات،2،حواشی،ص 588. مکتوبات(کتابنامه،ش 43،55). (137)روضات الجنان،ج 1،ص 109. (138)پیشین،ج 2،ص 274-275. (139)جستجو در تصوف ایران،ص 352-355. (140)روضات الجنان،ج 2،ص 252. (141)پیشین،همانجا. (142)همان،ج 1،ص 108. (143)همان،ص 494. (144)مقدمهی«مولر»بر«ده قاعده2،فرهنگ ایران زمین. 6،ص 41. (145)روضات الجنان،ج 2،ص 165. (146)پیشین،ص 256. (147)تشیع و تصوف،ص 231-238. (148)روضات الجنان،ج 2،ص 246. (149)تشیع و تصوف،ص 147-154. (150) . 6-5. pp,5. oN,2. loV,etaneS ehT &%02811ZIFG028G% (112)پیشین،ص 269. (113)اصول تصوف،ص 300. (114)روضات الجنان،ج 1،ص 108. (115)پیشین،ص 494. (116)همان،ج 2،ص 259. (117)همان،ص 268. (118)همان،ص 268-269. (119)همان،ص 269. (120)صوفیگری،ص 109. (121)روضات الجنان،ج 2،ص 244. (122)پیشین،ص 245. (123)نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (124)مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. (125)روضات الجنان،ج 2،ص 245. (126)پیشین،ص 246. (127)همان،همانجا. (128)همان،همانجا. (129)تاریخ ادبیات«اته»،ص 270. نقش پارسی،ص 67. (130)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (131)روضات الجنان،ج 2،ص 271. (132)دائرة المعارف فارسی«مصاحب»،ج 1،ص 17. (133)ر ش:«نگاهی به تاریخ عراق عجم و همدان»(اسباب«نازخاتونی»-سال 723 ه). (134)تاریخ مفصل ایران«اقبال»،ص 601. و نیز،ر ش:نهضت سربداران خراسان،نوشتهی«پتروشفسکی». (135)سلسلههای اسلامی،ص 255. (136)روضات،2،حواشی،ص 588. مکتوبات(کتابنامه،ش 43،55). (137)روضات الجنان،ج 1،ص 109. (138)پیشین،ج 2،ص 274-275. (139)جستجو در تصوف ایران،ص 352-355. (140)روضات الجنان،ج 2،ص 252. (141)پیشین،همانجا. (142)همان،ج 1،ص 108. (143)همان،ص 494. (144)مقدمهی«مولر»بر«ده قاعده2،فرهنگ ایران زمین. 6،ص 41. (145)روضات الجنان،ج 2،ص 165. (146)پیشین،ص 256. (147)تشیع و تصوف،ص 231-238. (148)روضات الجنان،ج 2،ص 246. (149)تشیع و تصوف،ص 147-154. (150) . 6-5. pp,5. oN,2. loV,etaneS ehT &%02811ZIFG028G% (151)روضات الجنان،ج 1،ص 109. (152)پیشین،ج 2،ص 252. (153)همان،ج 1،ص 71،158. ج 2،ص 243. (154)مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. (155)ر ش:تشیع و تصوف،ص 315-316. (156)مجلۀ مشهد،10،4(ش 40)،ص 680. (157)اصول تصوف،ص 289. (158)اصول تصوف،ص 289. (159)روضات الجنان،ج 2،ص 254. (160)پیشین،ص 249. (161)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 156. (162)روضات الجنان،ج 2،ص 168،236،238،241-243. مجالس المؤمنین،ج 2،ص 150،156،162. طرائق الحقایق،ج 2،ص 339. (163)روضات،ج 1،مقدمهی طابع،ص 9. (164)روضات الجنان،ج 2،ص 257. (165)پیشین،ص 258. (166)همان،ص 262-263. (167)همان،ص 254-255. (168)همان،ص 262. (169)ر ش:تاریخ مفصل ایران«اقبال»،ص 626. (170)روضات الجنان،ج 2،ص 244-245. (171)دائرة المعارف فارسی«مصاحب»،ص 883. (172)نقش پارسی،ص 67. مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. اصول تصوف،ص 293،294. (173)تاریخ مفصل ایران«اقبال»،ص 626. (174)مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. (175)جغرافیای تاریخی سزمینهای خلافت شرقی،ص 465-6. ترکستاننامهی«بار تولد»،ص 167 ببعد(«ختل»و«ختلان»و«بدخشان»در فهرست). (176)روضات الجنان،ج 2،ص 270. (177)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 138. (178)مکتوبات،طبع«ریاض»،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 51-57. (179)رسالهی همدانیه،ویراستهی نگارنده. (180)روضات الجنان،ج 2،ص 270-271. (181)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 142-143. (182)شکوی الغریب عن الاوان،ص 11،40،48. (183)نامههای عین القضات همدانی،ج 1،ص 254. (184)شکوی الغریب،ص 13. (185)روضات،ج 2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (186)اصول تصوف،ص 294. (187)معجم الانساب و الاسرات الحاکمة،ص 432-433. (188)تاریخا دبیات فارسی،ص 270. (151)روضات الجنان،ج 1،ص 109. (152)پیشین،ج 2،ص 252. (153)همان،ج 1،ص 71،158. ج 2،ص 243. (154)مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. (155)ر ش:تشیع و تصوف،ص 315-316. (156)مجلۀ مشهد،10،4(ش 40)،ص 680. (157)اصول تصوف،ص 289. (158)اصول تصوف،ص 289. (159)روضات الجنان،ج 2،ص 254. (160)پیشین،ص 249. (161)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 156. (162)روضات الجنان،ج 2،ص 168،236،238،241-243. مجالس المؤمنین،ج 2،ص 150،156،162. طرائق الحقایق،ج 2،ص 339. (163)روضات،ج 1،مقدمهی طابع،ص 9. (164)روضات الجنان،ج 2،ص 257. (165)پیشین،ص 258. (166)همان،ص 262-263. (167)همان،ص 254-255. (168)همان،ص 262. (169)ر ش:تاریخ مفصل ایران«اقبال»،ص 626. (170)روضات الجنان،ج 2،ص 244-245. (171)دائرة المعارف فارسی«مصاحب»،ص 883. (172)نقش پارسی،ص 67. مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. اصول تصوف،ص 293،294. (173)تاریخ مفصل ایران«اقبال»،ص 626. (174)مجلۀ ادبیات،21،1،ص 34. (175)جغرافیای تاریخی سزمینهای خلافت شرقی،ص 465-6. ترکستاننامهی«بار تولد»،ص 167 ببعد(«ختل»و«ختلان»و«بدخشان»در فهرست). (176)روضات الجنان،ج 2،ص 270. (177)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 138. (178)مکتوبات،طبع«ریاض»،مجلۀ ادبیات،21،1،ص 51-57. (179)رسالهی همدانیه،ویراستهی نگارنده. (180)روضات الجنان،ج 2،ص 270-271. (181)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 142-143. (182)شکوی الغریب عن الاوان،ص 11،40،48. (183)نامههای عین القضات همدانی،ج 1،ص 254. (184)شکوی الغریب،ص 13. (185)روضات،ج 2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (186)اصول تصوف،ص 294. (187)معجم الانساب و الاسرات الحاکمة،ص 432-433. (188)تاریخا دبیات فارسی،ص 270. (189)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (190)اصول تصوف،ص 294. (191)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (192)اصول تصوف،ص 294. (193) fo ssereeS eht dna nadamaH hahS:)6591(,5. oN,2. loV ,etaneS ehT . 5. p,rimhsaK (194)نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (195)روضات الجنان،ج 2،ص 271-272. (196)نفحات الانس،ص 447. (197)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 138. (198)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (199)الذریعه،ج 9،ص 765. (200)روضات الجنان،ج 2،ص 273-274. مجالس المؤمنین،ج 2،ص 143. (201)ر ش:هگمتانه،ص 165-166. راهنمای همدان،ص 18. درخشان،ج،ص 85. (202)حکمت:نقش پارسی،ص 67. درخشان،ج 1،ص 84. (203)بستان السیاحه،ص 263. (204)مجلهی«مردمشناسی و فرهنگ عامۀ ایران»-از انتشارات وزارت فرهنگ وهنر،مرکز مردمشناسی ایران،ش 2(پاییز 1354)،ص 11-26. نگارنده امیدوار است رسالهیمزبور را،که اینک کتابی مفصل شده است،بتواند به طبع دیگر رساند. (205) . 5. p,5. oN,2. loV,etaneS ehT (206)پیشین،همانجا. (207)نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (208)پیشین،ص 68. (209)درخشان،ج 1،ص 85. (210)نقش پارسی براحجار هند،ص 68-69. (211)اصول تصوف،ص 289،294. (212)نقش پارسی،ص 68. (213)لغتنامهی«دهخدا»،دائرة المعارف فارسی،ص 1441. (214)تاریخ ادبیات ایران«ریپکا»،ص 450(نقل از«حافظ»معین). (215)کاروند کسروی(شیخ صفی و تبارش)،ص 73. (216)لوایح«جامی»،ص 6. (217)پیشین،مقدمه،ص 24. (218)روضات الجنان،ج 2،ص 113. (219)اصول تصوف،ص 293. (220) . 6. p,)659(. 5. oN,2. lov,etaneS ehT (221)بستان السیاحه،ص 496. (222)پیشین،همانجا. (223)طرایق الحقایق،ج 3،ص 486. (224)بستان السیاحه،ص 496. (189)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (190)اصول تصوف،ص 294. (191)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (192)اصول تصوف،ص 294. (193) fo ssereeS eht dna nadamaH hahS:)6591(,5. oN,2. loV ,etaneS ehT . 5. p,rimhsaK (194)نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (195)روضات الجنان،ج 2،ص 271-272. (196)نفحات الانس،ص 447. (197)مجالس المؤمنین،ج 2،ص 138. (198)روضات،2،حواشی«سلطان القرائی»،ص 588. (199)الذریعه،ج 9،ص 765. (200)روضات الجنان،ج 2،ص 273-274. مجالس المؤمنین،ج 2،ص 143. (201)ر ش:هگمتانه،ص 165-166. راهنمای همدان،ص 18. درخشان،ج،ص 85. (202)حکمت:نقش پارسی،ص 67. درخشان،ج 1،ص 84. (203)بستان السیاحه،ص 263. (204)مجلهی«مردمشناسی و فرهنگ عامۀ ایران»-از انتشارات وزارت فرهنگ وهنر،مرکز مردمشناسی ایران،ش 2(پاییز 1354)،ص 11-26. نگارنده امیدوار است رسالهیمزبور را،که اینک کتابی مفصل شده است،بتواند به طبع دیگر رساند. (205) . 5. p,5. oN,2. loV,etaneS ehT (206)پیشین،همانجا. (207)نقش پارسی براحجار هند،ص 67. (208)پیشین،ص 68. (209)درخشان،ج 1،ص 85. (210)نقش پارسی براحجار هند،ص 68-69. (211)اصول تصوف،ص 289،294. (212)نقش پارسی،ص 68. (213)لغتنامهی«دهخدا»،دائرة المعارف فارسی،ص 1441. (214)تاریخ ادبیات ایران«ریپکا»،ص 450(نقل از«حافظ»معین). (215)کاروند کسروی(شیخ صفی و تبارش)،ص 73. (216)لوایح«جامی»،ص 6. (217)پیشین،مقدمه،ص 24. (218)روضات الجنان،ج 2،ص 113. (219)اصول تصوف،ص 293. (220) . 6. p,)659(. 5. oN,2. lov,etaneS ehT (221)بستان السیاحه،ص 496. (222)پیشین،همانجا. (223)طرایق الحقایق،ج 3،ص 486. (224)بستان السیاحه،ص 496. (225)اصول تصوف،ص 295. (226)درخشان،ج 2،ص 318-319. (227)اقبال و ایران(کشمیر در شعر فارسی)،ص 7. (228)پیشین،ص 7-8. کلیات«اقبال»ص 418. (229)کلیات اشعار فارسی«اقبال»،ص 419. (230)اقبال و ایران(کشمیر در شعر فارسی)،ص 7-11. (231)کلیات اشعار فارسی«اقبال لاهوری»،ص 415-416. (232)اصول تصوف،ص 295. (225)اصول تصوف،ص 295. (226)درخشان،ج 2،ص 318-319. (227)اقبال و ایران(کشمیر در شعر فارسی)،ص 7. (228)پیشین،ص 7-8. کلیات«اقبال»ص 418. (229)کلیات اشعار فارسی«اقبال»،ص 419. (230)اقبال و ایران(کشمیر در شعر فارسی)،ص 7-11. (231)کلیات اشعار فارسی«اقبال لاهوری»،ص 415-416. (232)اصول تصوف،ص 295. "