خلاصه ماشینی:
"اگر این مطلب درست باشد حق داریم بگوییم که شرقشناسی اصولا عبارت از آنست که برحس مقولات غربی به این واقعیت که نامش شرق است معنایی افاده شود.
اما،معمولا،متوجه نیست که خود وی نیز درست در همان دنیای فکری مستشرق قرار دارد و بنابر همان اصول و همان مقولات فکر میکند و،بنابراین،هیچگونه تغییر اساسی در نحوهء دید امور وارد نمیسازد:او خواه ناخواه غربی شده است.
در برابر این وضع چه میتوان کرد؟آیا واقعا میتوان کار فوقالعادهای انجام داد و راهی به سوی دنیایی دیگر یافت؟یا اینکه این در واقع بنبستی است که شخص هر تلاشی هم برای رهایی از آن بکند،هربار خود را در همان وضع قبلی باز مییابد؟ تاریخ معاصر با حادثهای اساسی مشخص میشود:جریان رفع استعمار.
عینیت در این مقام بهانهای است برای کسی که باطنا منکر آزادی انسان است و در صدد احتراز از هرگونه اتخاذ وضعی است و در برابر کار خطیری که عبارتست از انتخاب کردن-انتخابی که نه تنها مربوط به زندگی فرد بلکه مربوط به زندگی انسان بطور کلی است-واپس میرود.
» اما این وحدت کاذب متلاشی شده است و غرب با بردباری شکست خود را تحمل میکند.
» آیا شرقشناسی میخواهد وضعی مساعد برای بیداری شرق اتخاذ کند؟در اینصورت،این رفتاری شریف و شایستهء انسان آزاد است،نه از این جهت که مساعد به حال شرق است، بلکه از این جهت که با احترام به آزادی و با عشق به نوع انسان انتخاب شده است."