چکیده:
قدرت مفهومی است که در بیشتر علوم طبیعی، کلامی، فلسفی و انسانی مورد توجه قرار گرفته است، ولی در علوم اجتماعی و سیاسی طبعا اهمیت ویژه و جایگاه محوری دارد. علما و اندیشمندان هر گروه از زاویه خاصی به توضیح مفهوم قدرت پرداختهاند، بعضی با دید طبقاتی به قدرت نگریستهاند، برخی دیگر با توجه به آثار قدرت، آن را توضیح دادهاند و گروهی قدرت را با قابلیت تطبیق دادهاند که هیچکدام از آنها خالی از ایراد نیست. در مورد قدرت سیاسی، بعضی از جامعهشناسان سیاسی به بیان حدود و قیود قدرت اهتمام کردهاند و به بیان تفاوت میان قدرت در جوامع ساده و پیچیده و قدرت در جوامع عام و خاص پرداخته و به خصیصه نهادیافتگی قدرت اشاره کردهاند. در این نوشتار هر یک از زمینههای فوق بررسی و به نکات قوت و ضعف آنها اشاره شده است. سرانجام، سعی شده مفهومی از قدرت ارائه شود که همه انواع آن را دربرگیرد و سپس با بیان ویژگیها، انواع مختلف قدرت متمایز گردد و در نهایت با تبرک جستن به بیان چند نکته قرآنی در مورد قدرت سیاسی این نوشته به پایان میرسد.
خلاصه ماشینی:
"نقد و بررسیدر مورد خصیصه اول مارکس باید گفت: این مفهوم محدودتر از مفهوم واقعی قدرت است و این محدودیت از دو سو متوجه تعریف مارکس میشود:نخست آنکه قدرت در افراد و گروههایی هم که خصیصه طبقاتی ندارند تحققپذیر خواهد بود، مثل قدرتی که شخصیتها و قهرمانان در طول تاریخ به دست آوردهاند و خواستهها و اهداف گوناگون خود را بر همه طبقات اجتماعی اعم از سرمایهدار و کارگر و فقیر و غنی تحمیل کردهاند.
با کمی دقت میتوان گفت بین «فرصت یا مجال» در تعریف وبر و «قابلیت» در تعریف پارسونز تفاوتی از نوع تفاوت میان ظرف و مظروف وجود دارد؛ ولی از سوی دیگر، باید توجه داشت که این دو، هیچگاه از هم تفکیکپذیر نیستند و پیوسته قابلیت اجرای تعهدات و امکان تحمیل اراده، برای افرادی که به آن دست مییابند، تنها و تنها در چنین فرصتها یا مجالهای اجتماعی و شرایط ویژه، تحققپذیر خواهد بود و از یکدیگر غیرقابل تفکیک هستند، روشن است که پارسونز در تعریف خود به مظروف نظر کرده، ولی ماکس وبر ظرف اجتماعی آن یعنی فرصتها و مجالها و شرایط اجتماعی را مطرح کرده است.
در هر حال، میتوان گفت فرصتهایی در جامعه به وجود میآید که در آن کسانی امکان تحمیل اراده خود و اجرای تعهدات را پیدا میکنند و دیگران هم ناگزیر از تحمل و پذیرش اراده آنان و به کار بستن تعهدات خواهند بود که این سه حقیقت یعنی «فرصت اجتماعی»، «اعمال قدرت» و «پذیرش قدرت» پیوسته غیرقابل تفکیکند، اما هنگامی که ما مفهوم قدرت را به کار میگیریم و از قدرتمند یا مقتدر سخن میگوییم، بیشتر به اعمال قدرت یا جنبه فاعلی آن توجه داریم و توجه ما به جنبه انفعالی آن و قابلیت مردمی آن، توجهی فرعی و درجه دوم خواهد بود."