خلاصه ماشینی:
"و توجه کنیم،هرآنکو که حس جمالشناختی دارد،لزوما وبگونهای بایسته،باید دارای حس انسانشناسی هم باشد،تا بتواندبا نگریستن از مهتابی به کوچه تاریک برای دردمندان بگرید و برغمنداشتن بند بر پای«سوز سرود اسیران»با او باشد،«غم این خفتهچند»،در چشم ترش خواب را بشکند،با«دل خونین»همچونجام«لب خندان»عرضه کند،و همچون آن نقاش،در یکی ازشاه شعرهای سهراب سپهری،که با رنگ قفسی میسازد،با آوازشقایق محبوس در قفس،دل تنهای انسانها را تازه کند.
وچه میگویمکه کلمات خود حقیقت هستی میشوند،آنچنانکه از آستینشاننور زبانه میکشد:نوری که نواگر آگاه شعر مولوی را بکوه طورمیتاباند،تا در آنجا،همراه موسی،به تماشای اخضر نار(درختآتش)بنشیند: {Sتنتنتن ز زهرهام پرده همی زند نوا#دفدفدف از این طرب پرده درد ز رقرقی#گلگلگل شکفت و من بلبل بینوا شدم#غلغلغل همیزنم در چمنش ز وقوقی#جمجمجم ز جامجم جمجمه مرا نوا#نینینی بدف زند کاتش عشق مطلقی#هیهیهی شب؟؟؟میبردم بطور او#کفکفکف مرا مده در ظلم مشقشقی#هوهوی هو میرسد از سوی کبریای حق#دلدلدل که دل منه جانب این مد؟؟؟S}***یکی از شعرای معاصر،بگمانم م-آزرم،در پاسخ به اینپرسش که وجه مشخصه شعر نو از شعر کهنه چیست،گفته بودکه بیآنکه کاری به تقسیم شعر به کهنه و نو داشته باشیم،بایدبگوئیم که همیشه خدا،در هر زمان و زمینی،دو گونه شعر وجودداشته است:شعر مقاومت و شعر تسلیم.
{Sز دست دیده و دل هر دو فریاد#که هرچه دیده بیند،دل کند یاد#بسازم خنجری،نیشش ز فولاد#زنم بر دیده تا دل گرد آزادS}***{Sفغان که در طلب گنجنامه مقصود#شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد#دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور#بسی شدم؟؟؟بر کرام و نشدS}در دو بیتی یا رباعی اول حالت تسلیم کاملا آشکار است.
چرا که این انسان رستخیزکرده و اهورائی،اینچنین فریاد برآورده است: گر بدینسان/زیست باید بست من چه نامردم/اگر فانوس عمرم را بر سوائی/نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه بنبست."