چکیده:
بنا بر متافیزیک افلاطون، اعتقاد بر این است که برای هر یک از انواع موجود در عالم ماده، فردی نوری مجرد عقلانی مستقل قائم به ذات در عالم مجردات موجود است که مدبر انواع مادی خود می باشد. در واقع، افلاطون با ارائه ی این دیدگاه، به دنبال آن بود که بتواند باور به عنصر بقا و پایداری و به تبع آن، شناخت یقینی نسبت به اشیا را موجه نماید. دیدگاه مثل در تقابل با متافیزیک ارسطو و ابن سینا، غیرمبرهن و غیرمنطقی شناخته شده است. نگارنده در صدد آن است که ضمن ترسیم ساختار کلی دیدگاه مثل و بیان براهین ارائه شده در نفی و اثبات این دیدگاه، با ارزیابی تقابل دو نظام متافیزیکی (متافیزیک ارسطو - ابن سینا و متافیزیک افلاطونی) نشان دهد که تا چه اندازه متافیزیک افلاطون در تقابل با متافیزیک ارسطو و ابن سینا، قادر به اثبات عالمی مافوق جهان محسوس می باشد. در پایان مقاله نیز اشاره ای کوتاه به یک فرضیه داریم که می تواند با روی کردی میان رشته ای در ایجاد سازگاری و تمرکز میان فلسفه و دیگر علوم، نقش شایان توجه ای داشته باشد
It is believed that according to Plato's metaphysics، each one of corporeal world species has an individual in the immaterial world which is illuminated، immaterial، rational، independent and self- sufficient and which governs corporeal individuals and species. Plato's goal in representing this view was to justify permanence in the world and therefore possibility of certain knowledge of material objects. Plato's view has been assumed to be in contradiction to that of Aristotle and Ibn Sina and to be irrational and not logical. In this paper، first we will describe the general form of these two views. Then we will evaluate arguments for Ideas view and also arguments against it. Then we will show how Plato's metaphysics and that of Ibn Sina and Aristotle contradict each other. Then we will discuss whether Plato's metaphysics can prove the existence of a world beyond the corporeal world. Finally we will represent a theory which can help to find a consistency between philosophy and other sciences by an inter-course approach.
خلاصه ماشینی:
"5. برداشت ابن سینا از چگونگی راهیابی افلاطون به دیدگاه مثل ابن سینا در توجیه سبب ورود افلاطون به بحث مثل، این پرسش را مطرح میکند که آیا اساسا مفاهیم ذهنی ما برگرفته از چیزی است یا نه؟ به گمان وی، افلاطون با مجموعهای از تصورات روبهرو بوده است که بعضی جزئی و بعضی کلی بودند و اگر تصورات جزئی بدون منشأ و مبدأ نمیتوانستند باشند، تصورات کلی نیز باید چنین میبودند، درحالیکه ممکن بود بتوانیم همانند ارسطو، فرایند کلیسازی را به ذهن نسبت بدهیم، نه اینکه لزوما برای کلی، همچون جزئی، منشأ خارجی قائل شویم.
اگر در حد و معنا با امور محسوس یکی هستند، مشکل پیشین مطرح خواهد شد که چرا ماهیت یک فرد باید معقول و فرد دیگر محسوس، و چرا یکی جاویدان و دیگری فناپذیر و چرا یکی علت و دیگری معلول باشد؟ بنابراین هم اثبات آنها و هم توجیه رابطهی آنها مشکل خواهد بود و دقیقا به همین دلیل یا دلایلی از این قبیل بود که ارسطو اعتقاد داشت نمیتوان برای دیدگاه مثل فایدهای درنظر گرفت؛ زیرا نه میتوان با آن حرکت و دگرگونی را توجیه کرد و نه به مسألهی شناخت، کمک چندانی میکند (11، ص: 36).
فرضیهی 0 و 1 (صفر و یک) هستی بنا بر دیدگاه مثل، میبایست به وجود مثالی فوق تمام مثالها باور داشت (که همین مثال اعلی رمز وحدتآفرینی در میان مخلوقات میباشد) و نیز با توجه به اینکه نسبت معقول مفارق (مثال عقلی اشیا) با موجودات مادونش برابر است، میتوان گفت از آنجا که در رایانه، تمامی پردازشهایی که انجام میشود صرفا در دامنهی محدودی از اعداد صفر و یک انجام میگیرد (خروجیهای مختلف یک رایانه بعد از دریافت دادههای مختلف، از هر دانشی که باشد، در دامنهی همین دو عدد معین، رمز میشود48) و در واقع، رایانه خروجیهای محاسباتی، هنری، تخیلی، تصویرگری و..."