خلاصه ماشینی:
"نکته شایان توجه، این است که شریعت، با همه ابعاد «وحیانی» و عقلانی خود، با صرف نظر از آن که با لفظ ایدئولوژی از آن یاد شود و یا استعمال این لفظ برای آن قبیح و ناپسند شمرده شود، با "ایدئولوژی" به معنایی که مارکس آن را به کار میبرد و هم چنین مانهایم از آن یاد میکرد، نسبتی حقیقی نمیتواند داشته باشد زیرا ایدئولوژی در تفسیر مارکس اولا: محدود به گزارههای ارزشی و عملی نبوده و عقاید، اساطیر و هر نوع تفسیری نسبت به مبداء و معاد را شامل میشود و ثانیا: یک فعالیت صرفا ذهنی بشری است که مفاهیم مأخوذ در آن، هرگز به صورت تقسیم، ارزش علمی و معرفتی نسبت به جهان خارج ندارند، و تنها به شیوه نمادین از خاستگاه و ریشه اجتماعی و طبقاتی خود حکایت می کند حال آن که شریعت، اولا تنها بخشی از دین را که ناظر به افعال مکلفین است در بر میگیرد و ثانیا یک فعالیت ناخود آگاه ذهنی برای توجیه عمل دنیوی یک طبقه یا جامعه خاصی نیست، بلکه شیوهای از تمشیت و زیست است که بر اساس معرفتی حقیقی نسبت به آغاز و انجام هستی و جهت فلاح و رستگاری و سعادت ابدی و بلکه ازلی انسان و برای هدایت «وحیانی» و «عقلانی» او ارائه شده است و به همین دلیل هم قداست و ارزشی الهی و آسمانی دارد."