چکیده:
سقراط بر آن بود که معرفت و شناخت نیکیها و بدیها نهتنها برای عمل اخلاقی و کسب فضیلت ضروری است، بلکه تنها علت آن نیز شناخته میشود؛ یعنی معرفت علت لازم و کافی عمل اخلاقی و کسب فضیلت است و کسی با آگاهی و معرفت (خواسته و دانسته) مرتکب بدی نمیشود. بدینترتیب رابطۀ ضروری میان معرفت و عمل اخلاقی برقرار است. افلاطون با پذیرش این دیدگاه استاد خود، آن را بر مبانی معرفتشناختی خاص خود و ایدۀ مثل استوار میکند. این نظریه، طبق مبانیای که افلاطون برای آن ترسیم میکند، لوازم، آثار و نتایج خاصی دارد که علیرغم وجود شباهتهایی میان این دیدگاه و نظریههای دیگر، باز هم از سایر نظریات متمایز بوده و بحثهای بسیاری را متوجه خود کرده است. مهمترین انتقادات وارد شده بر این دیدگاه از سوی ارسطو طرح شده است. در عین حال، ارسطو در پایان بررسیهای خود، تا حدودی به این دیدگاه نزدیک میشود و با شرایطی آن را تلقی به قبول میکند، اما این دیدگاه همچنان منتقدان فراوانی دارد.
خلاصه ماشینی:
"اما در پاسخ به پرسش اول میتوان گفت که گرچه مبانی یادشده میتواند دیدگاه اخلاقی سقراط را تقویت کرده و برای آن مبانی معقول و منطقیای ایجاد کند، اما این مبانی لزوما آن دیدگاه را نتیجه نمیدهد؛ یعنی میتوان به نظریۀ مثل و نظریۀ شناخت مبتنی بر آن و وجود پیشین نفس در عالم مثل قبل از تعلق به بدن باور داشت، اما درعینحال معرفت و شناخت به مثال خیر، یا شناخت فضایل را علت تامه برای عمل و شناخت رذایل را علت تامه برای ترک آن ندانست و به شکاف یا فاصلۀ میان معرفت و عمل معتقد بود؛ شکاف و فاصلهای که با اراده و عزم انسان -که مبتنی بر عناصری علاوه بر شناخت است- پر میشود؛ گرچه توجیه و تبیین اینکه چگونه این شکاف - با وجود معرفت محکم و راسخی که افلاطون از آن سخن گفته و با توجه به اصول و مبانی مذکور- حاصل میشود دشوار خواهد بود؛ بر فرض آنکه انسان طالب سعادت و خیر برای خود باشد، چگونه ممکن است هنگامی که از خیر حقیقی خود آگاه شود، به آن عمل نکرده و به عملی مقابل با آن و یا برخلاف آن مبادرت ورزد؟ گرچه چنین پرسش و چنین اشکالی بدون در نظرگرفتن مبانی مذکور نیز رخ مینماید، اما با وجود آن مبانی این اشکال جدیتر به نظر میرسد."