چکیده:
سمبولیسم در عرفان، تصویری گزیده از عالم محدود محسوسات برای تبیین و ابلاغ پیام های بیشمار معنوی است و عارف شاعر، مولانا جلال الدین محمد بلخی، با هنرمندی تمام و زبانی ادیبانه، عموم مردم را بر سر سفرهی لایتناهی عشق مینشاند. وی در غزلیات شمس، از هر واژه و نظیری برای این منظور بهره میبرد وگاهی تنگی میدان واژه و همچنین تنوع احوالشان سبب میشود تا برخی از واژهها را در مفاهیم گوناگونی بهکار برد. چون میدان تحقیق در این واژهها بسیار گسترده است، نگارنده در این مقاله کوشیده است تا شواهدی چند از تغییر و تضاد مفاهیم نمادین و نیز چگونگی تفسیر و تبیین آن را برای فهم بهتر این منظومهی بلند عرفانی ارایه کند.
خلاصه ماشینی:
"وی در تعریف این صنعت زیبای ادبی مینویسد:«آن است که متکلم بر وجه لطیفی مدح کند،آنچه را نزد عموم نکوهیده است،یا قدح کند آنچه را نزد دیگران ستوده است؛ راهب اصفهانی: دهد روز جزا،ایزد جزای خیر بدگو را که از بدگویی من شاد میسازد دل او را» (شمس العلمای گرکانی،1377: 154) این مفاهیم متضاد در نمادهای پر استعمال حضرت مولانا نیز به وفور دیده میشوند که واژه ی«آب» یکی از نمادهای پر معنا در دیوان کبیر است؛ آب،نماد جان و روح الهی روح الهی در صورت توجه بیشتر به جسم خاکی، تیره و تار خواهد شد: گل را مجنبان هردمیتا آب تو صافی شود تا درد تو روشن شود تا درد تـــو گردد دوا (غزلیات شمس،13:1376) بکش آب را از این گل که تو جان آفتابی که نماند روح صافی چو شد او به گل مرکب ( همان،118) در ابیات زیر تفسیر این مفهوم به صورت اضافۀ تشبیهی آمده است: چرخ زنان بدان خــوشم کآب به بوستان کشم میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان شــاخ شکستـه را بگو آب خـــورو بیازما (همان،23) آب، نماد لطف،رحمت و فیوضات رحمانی آب به جهت زلالی و حیات بخشی به رحمت و لطف الهی مانند شده است: گر ز آب لطف تو نـــم یافتـی گلــزارها کس ندیدی خالی از گل سالها گلزار را (همان،67 ) ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا تا آب رحمت برزند از صحــن آتشدان ما (همان،16) اگر خواهـــی کــــز آب صاف نوشـی لب خــــود را به هـــــــر دردی میالا (همان،45) آب، نماد پیر و فرامین وی ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا ای آب و ای آتش بیــا ای در و ای دریا بیا (همان،10) از آب و خطاب تو تـــن گشت خــراب تو آراسته دار ای جان زین گنج خرابی را (همان،34) جامة جانی که از آب دهانش شستــه شــد تا چهخواهد کرد دستو دامنت دقاق را (همان،63) آب، نماد عقل دل چو دانــــه، مـــــا مثـــال آسیا آسیا کـــــی داند این گردش چرا تن چــــو سنگ و آب او اندیشههـا سنگ گویـــــد آب داند ماجرا آب گویــد آسیابــــــــان را بپرس کو فکند انــدر نشیب ایــن آب را (همان،74) گاهی اندیشۀ راسخ مولانا از این پدیدۀ صاف، زلال و زندگی بخش مفهومیمتضاد و مغایر بیان میکند و شاید بر همین اساس است که استاد سرامیمینویسند:«غزلیات دیوان کبیر،سرشار از مشاهدات دگرگون اوست و همواره کفههای نسبیت مولانا نمایشگر کمال تعادل در خلوص تناقض است."