چکیده:
مسئله سرانجام انسان پس از مرگ بدن (با توجه به گرایش به جاودانگی) و بقای نفوس انسانی یا پذیرش فنا و بطلان آنها با فنای بدن، یکی از مسائل مورد توجه در فلسفه است. فلاسفه ای همچون ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا در تبیین این مهم، مراتب و اقسام نفوس بعد از مرگ را ترسیم، و سرانجام هریک را تبیین نموده اند. شیخ الرئیس پس از فارابی و مقدم بر سایر حکیمان مسلمان به تقسیم نفوس انسانی پس از مرگ اهتمام ورزید. تحلیل سهروردی و ملاصدرا در این مسئله - با وجود اختلاف تعابیر جزئی - مشابه تحلیل سینوی است. تکیه بر بقا و جاودانگی نفوس کامل در علم و عمل و نقش بی واسطه یا باواسطه عقول به ویژه عقل فعال در آنها، مورد وفاق هر سه فیلسوف است؛ اما در مورد نفوس ناقص، ابن سینا تعلق به اجرام فلکی، سهروردی حضور در عالم صور معلقه و ملاصدرا حضور در عالم خیال را مطرح می کند.
One of the issues discussed in details in philosophy is the end of humanity after death (according to the tendency of immortality) and the survival of the human population or accepting death and invalidity with destruction of the body. Philosophers such as Ibn Sina، Suhrawardi and Mulla Sadra explain the stages and types of souls after death، and the immortality of them. Ibn Sina after al-Farabi and prior to the other Muslim philosophers divide the souls after death. Suhrawardi and Mulla Sadra have similar view of Ibn Sina''s analysis، although there are slight differences in terms with him.
All three philosophers unit the survival and perpetuation of the complete population and as they say، intellects، particularly the active intellect have direct or indirect role in souls. But، Ibn Sina relies on the celestial bodies about imperfect people، and Suhrawardi suggests their presence in the world of outstanding features، Mulla Sadra suggests their presence in the imaginary.
خلاصه ماشینی:
"با توجه به اینکه سرگذشت و وضعیت نفوس بعد از مفارقت از بدن یکسان نیست و ارتباط هر دسته از نفوس با عالم انوار عقلی متفاوت است، در این مقاله نخست به بررسی و تبیین نظر هریک از این سه فیلسوف در مورد بقا و جاودانگی نفوس پس از مرگ میپردازیم؛ سپس به تشریح حقیقت کمال نفس ناطقه میپردازیم تا روشن گردد نفوسی که به کمال حقیقی رسیدهاند، در جوار انوار عقلی جاودانه ادامه حیات میدهند، درحالیکه حشر و جاودانگی نفوس ناقص بهنحوی دیگر است.
وضعیت این دسته از نفوس از جهت پیوستن به افلاک پس از مرگ تا حدی شبیه وضعیت نفوس ساده و بله در دستهبندی نخست است؛ چراکه در فلسفه ابنسینا، عامل محشور شدن هر انسان این است که قوه عاقلهاش قبل از مفارقت از بدن، به فعلیت رسیده باشد؛ اما نفوس سادهلوحان، اطفال و مجانین که به مرتبه عقل بالفعل نرسیده و در مرحله عقل هیولانی گرفتار مرگ شدهاند، باید به جسمی دیگر تعلق گیرند و آن، جسم فلکی است که بهمثابه جسم این نفوس قرار میگیرد و بهواسطه آن، مراحلی از تکامل را طی میکنند و واجد معقولانی میشوند و تا حدی میتوانند در عالم آخرت محشور شوند.
بهنظر ابنسینا و سهروردی، آنچه موجب هلاکت دائمی میشود و با نجات اخروی منافات دارد، جهل مرکب راسخ در نفس است و دیگر نفوس که از رذایلی برخودارند و به گونهای جهل بسیط گرفتارند، تنها به عذابی محدود مبتلا خواهند بود؛ لکن ملاصدرا بر علوم حقیقی تکیه فراوانی میکند و بهدست آوردن این رشته از دانش را مقدمه وصول به انوار قدسی و عقول کلی بهشمار میآورد."