خلاصه ماشینی:
"حاجی ابو القاسم عراقی که کحال است،حالا پنج روز است معالجه چشم امین اقدس را میکند،الحمد الله خیلی خوب شده است.
امروز از منزل که سوار شدیم،از توی دره راندیم تا افتادیم به راه،طرف دست چپ عمارت و باغ خوبی کنار رودخانه ساخته بودند،که سالهای پیش هیچ ندیده بودم.
امروز عصر اندرون بودیم،یک پاکتی امین السلطان فرستاده بود که حاجی معتمد الدوله از شهر فرستاده است.
بعد که آنها رفتند،سه ساعت به غروب مانده سوار شده راندیم برای مرغ سر،چرتی بزرگ را دیدم.
دو ساعت و نیم به غروب مانده سوار شدیم راندیم برای منزل که افجه است.
با ملیجک خیلی بازی کردیم کسانی که از حرم و بچه و خواجه و غیره در رکاب هستند از این قرار است: انیس الدوله،شمس الدوله،امین اقدس،فخر الدوله،خاور سلطان خانم،فاطمه سلطان،نوش آفرین،زهرا سلطان،زاغی،لیلا خانم،عایشه،کتاب خوان،دلبر،جمال،اقل بگه،خدیجه، بالا بزرگ سکینه خاتون356،عروس،بالا کوچک،تقان بیبی،بلقیس،فخری، بلده[ای]،ملیجک،ایران الملوک،چرکی،پری خانم،معصومه،ضحا،خیر الله،مهدی خان، شعبانی،حاجی آقا،حسنی،اسد آقا،حاجی سرور،آغا بهرام،آغا علی،آقا غلامحسین،سه لنگ،شمع قهوه خانه،مرتضی خان،آغا فرج،حاجی صالح،آغا عبد الله،حاجی بلال،آغا داوود،زرین تاج،تحفه گل،چهره،حاجی بیبی،غنچه،عجب ناز،سلطان،گوهر،گل صبا.
امروز پیرمرد مجد الدوله که چند سال پیش از این دیده بودم باز آمد،صحبت کرد، خیلی پیر بود.
وقتی سوار شدیم،اسب کرنگی است که آغا علی خواجه در رمضان پیشکش کرده است، خیلی اسب آرام خوبی است،برای باغ و کوچه و توی شهر از این بهتر اسب نمیشود.
بعد سوار شده آمدیم پائین، سر راه اسب پسر مشیر الدوله را دیدم،خوب شده ایستاده است.
چهار ساعت از دسته گذشته،از در اندرون سوار شده راندیم توی دره،رسیدیم به بهمن،از روی برف خیلی راه باریک و بد بود."