خلاصه ماشینی:
"اگر آثار دکارت و حتی بعد از او مثل لایب نیتس،مالبرانش و اسپینوزارا با فیلسوفان جهان اسلام مثل ابن سینا و فارابی و حتی افلاطون وارسطو مقایسه کنیم،میبینیم که علاوهبر محتوای فلسفی،زبان وسطح نگارش هم عوض شده است؛یعنی سعی آنها بر این بوده که بهانسان و نیازهای او بپردازند و فلسفهای تدوین کنند که به درد جامعهبخورد و مشکلات جدی مردم را در زمینههای اجتماعی برطرف بکند.
سهروردی به جای اینکه همانند ارسطو تمایز میان ماده و صورت را مبنایفلسفه خود قرار دهد و یا همانند ابن سینا و فارابی از تمایز میان ماهیت و وجودبرای تبیین واقعیت اشیاء و بیان وجه تحقق آنها و حصول معرفت و شناختعقلانی استفاده کند از«نور»به عنوان حقیقتی متافیزیکی استفاده میکند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)علاوهبر این،همانطور گفتم،در تفکر سهروردی و ابن عربی و بعداز آنها ملا صدرا،این انسان است که به شناخت راه پیدا میکند نه اینکه شناختانسان و تحقق صور معقوله در ذهن وابسته به اعطاء صور معقوله از سوی عقلفعال داشته باشد.
فلسفه ابن سینا و فارابی فلسفهایاست مبتنی بر تحلیلات عقلی،اما در فلسفه بعد از آنها،یعنی عرفانابن عربی و سهروردی و بعد از آنها فلسفه ملا صدرا تا زمان فعلی،فلسفه فقط تحلیلات عقلی نیست و به شدت با دین و مفاهیم دینیو با عرفان و حقایق عرفانی در ارتباط است.
در نتیجه ادبیاتی که بخواهد چنین فلسفهای را بیان کند بیشتربرای مردم قابل درک است؛چون همچنان که قبلا توضیح دادم،تفکرفلسفی و عرفانی ما بعد از سهروردی،فلسفه انسان است اما نه فلسفهای که مبتنی بر انسان محوری باشد و به نحوی همانند فلسفه دکارت و بعد از اوبه تبعی بودن و ثانوی بودن ماوراء طبیعت و خدا منتهی شود."