خلاصه ماشینی:
"از طرفی هیچ تردیدی در پاسخهای منفی خود نداریم و از طرف دیگر، دچار حیرت شدهایم که پس: اولا، بر چه اساسی بر آن تصور و باور بودهایم و ثانیا، سرنگونی آن باور چه دلالاتی بر معرفت فلسفی و نیز بر شیوهی کار فیلسوفان دارد؟ آیا تاکنون بهطور جدی و منظم اندیشیدهایم که منشأ تصورات ما نسبت به فیلسوفان، شیوهی کار و پیشهشان، و بالاخره معرفت فلسفی (همان مواضع و نظریههای فلسفی) چیست؟ آیا تصورات ما در این سه زمینهی به هم مرتبط، محصول برخی آمال و آرزوهای ما نسبت به رهایی و نجات از امواج فروبرنده و فروغلتانندهی جهلهای ذوابعاد و توبرتوی حیاتمان نیست؟ آیا تصورات ما نسبت به وجود انسانهایی که بهطور حرفهای مینشینند -و یا در مواقعی راه میروند!- و سر به جیب تفکر و تعقل فرو میبرند و پس از غور و غواصی خود با دستی پر از در و گوهر معرفتی باز میگردند، ناشی از جهول بودن انسان و ضعیف بودن انسان و در رنج بودن انسان نیست؟ اینک که انسان خود را محکوم بدین تبعیدگاه میبیند و از هر سو مینگرد خود را در محاصرهی رنج و جهل و ضعف مییابد و برایش معلوم نیست از کجا آمده، چرا اینجاست، و چه باید بکند، و نهایتا کجا خواهد رفت، و بنیانا معنی و مفهوم این همه رنج و محنت و جور و جهل که زندگی نامیده شده است برایش معلوم نیست، لاجرم باید انسانهایی را تصورا و تخیلا ایجاد کند تا پاسخ بدین سؤالها را بتواند برایش تدارک کند."