چکیده:
فلسفه از «موجود» بحث میکند؛ موجود معمولا به وجود و ماهیت تحلیل میشود. فیلسوفان، با تأمل در وجود و ماهیت، اصالت را به وجود دادهاند. عدهای از آنها وجودها را متباین دانستهاند؛ ولی حکمای متعالی به تشکیک در وجود روی آورده، و تباین در وجودها را نفی کردهاند. از سوی دیگر، اهل معرفت وجود را واحد شخصی دانستهاند. ملاصدرا، با تأمل ژرفتر، کثرت وجود را به مظاهر حقیقت وجود برگردانده و حقیقت وجود را که همان وجود خداست، مانند اهل معرفت، یک واحد شخصی دانسته است. از اینرو، کثرت تشکیکی را به وجودهای معلولی برگردانده که مظاهر آن حقیقتاند و بین حقیقت وجود و مظاهر او تشکیک نیست، مگر به اعتبار. ادعای اهل معرفت که حقیقت وجود واحد شخصی است و مابقی مظاهر اویند، از سه راه قابل اثبات است: اول از راه بینهایت بودن واجبالوجود؛ دوم از راه عینالربط بودن ماسوای واجب به او؛ و سوم از راه تعریف تشکیک و خاصیت واجب بالذات. بنابراین، فلسفه ملاصدرا که از اصالت وجود آغاز شده و به وحدت شخصی وجود رسیده، وجودات متکثر را مظاهر آن واحد شخصی دانسته استدرحالیکه بسیاری از آیات و روایات حاکی از خلقت نفس پیش از بدن هستند، ملاصدرا مانند اکثر فلاسفه مسلمان، حدوث نفس را پیش از بدن مخالف ادله عقلی، و مستلزم محذورات فراوانی دانسته، و آن را انکار کرده است؛ اما به دلیل اهتمامی که به نشان دادن تطابق عقل و نقل داشته و برای حفظ حرمت ظواهر، کوشیده با تصرف در دلالت و ظهور ادله، سطحی برتر از معنای آیات و روایات ارائه، و مشکل پیشآمده را برطرف کند. وی معتقد بود که همه ادله حاکی از خلق روح پیش از بدن، درصدد بیان احوال نفس در عوالم برترند و نفس را بهمنزله کمالی از کمالات مبادی عالیه و موجودی در ضمن موجودات برتر توصیف میکنند؛ یعنی ادله مزبور، ناظر به وجود عقلی نفساند نه وجود نفسی آن. در این مقاله، ضمن تبیین و تثبیت آموزه «هستی عقلی نفس»، پارهای از اشکالات عقلی و نقلی به آن را پاسخ دادهای
خلاصه ماشینی:
"1. بررسی هستی عقلی نفوس باید توجه کرد که: اولا ملاصدرا از تعبیر «عقل» معنایی اعم از «عقل» و «مثال» را اراده کرده و صرفا از روی تسامح یا برای همراهی و همزبانی با حکمای مشاء ـ که جوهر مجرد را منحصر در عقل (و نفس) میدانستند ـ واژه «عقل» را به کار برده است؛ چنانکه در بحث معاد، گاهی مینویسد نفوس پس از اشتداد وجودی و ترک بدن، عقل میشوند (ملاصدرا، 1981م، ج 8، ص 373) و گاهی تصریح میکند نفوس انسانها پس از مرگ، یا نحوه وجود عقلی پیدا میکنند یا نحوه وجود مثالی؛ (همان، ج 9، ص 65) ثانیا اگر سرگذشت نفس پیش از بدن را به طور کامل رصد کنیم، پیش از عالم عقل نیز درخور ردیابی است؛ زیرا ـ صرفنظر از اینکه عوالم برتر از عقل نیز بنابر بعضی از اصطلاحات متصور است ـ هر موجودی جلوه و آیهای از ساحت اقدس الهی است: «للجمیع کینونة عند مبدإ الکل علی وجه أعلی وأرفع من کل کون.
نفس بما هی نفس پیش از بدن، نه میتواند کثیر باشد و نه واحد: الف) نفوس با وجود نفسی نمیتوانند پیش از بدنها کثیر باشند؛ چراکه: اولا نفس بدون بدن، قابلیت انفعال و استعداد قبول عارض غریب را ندارد و مانند سایر مجردات تام که فاقد ماده قابل عوارض و ممیزات عرضیاند، نوعش باید منحصر در فرد باشد؛ یعنی کثرت عرضی برای آن متصور نیست؛ ثانیا اگر نفوس نامتناهی باشند، کثرت طولی را نیز برنمیتابند؛ به دلیل اینکه: ـ تمایز به شدت و ضعف برای نفوس نامحدود کافی نیست و مستلزم جهات نامتناهی بالفعل در مبادی عالیه و مبدأ اعلا میشود؛ ـ اگر نفوس متناهی باشند، هرچند کثرت طولی و تشکیکی در آنها فینفسه بلامانع است، ـ به جهت اینکه ابدان نامتناهیاند و نفوس متناهی ـ تناسخ نفوس لازم میآید؛ ب) نفس بما هی نفس پیش از بدن واحد نیز نمیتواند باشد؛ زیرا اگر واحد باشد، به دلیل اینکه مثل جسم و جسمانیات، متقدر و مقداری نیست، نمیتواند در دنیا متکثر شود."