چکیده:
امیل دورکهـیم ، آنـومی را مولـود توسـعه مـی دانـد؛ پدیـدهای کـه همزمـان بـا شـکوفایی جوانه هـای دوران صـنعتی و پژمردگـی هنجارهـای ریشـه دار سـنتی ، ارزشهـای فرهنگـی جامعه را بازیچه دستان جوان خام مدرنیزاسیون کرده است . از نظـر وی، انسـان موجـودی سیریناپذیر بوده که عمری در عطش «حرص» دست و پا زده و نداشته هایش را می جویـد و با رشد بی رویه آنومی ، هیبت وجـدان جمعـی شکسـته مـی شـود و وجـدانهـای فـردی، صنفی و گروهی رشد می کنـد و ایـن دقیقـا بـه معنـای تضـعیف نظـارتهـای اجتمـاعی و افزایش میزان جرایم است . دورکهیم تنها راه به بندکشیدن طبیعت حریص انسان را در دسـتان نـامرئی جامعـه و نظارتهای اجتماعی بر وی واکاوی می کند. جامعه ای کـه بـا تقویـت نظـارتهـای اجتماعی خویش می تواند نظم را حکمفرما کرده، آوای فرشته عـدالت را در زنـدگی بشر طنین انداز کند. در مقابل ، گزارهها و آموزههای دیـن اسـلام بـا شـعار «انـی اعلـم مـا لاتعلمـون» و تشریح فطرت الهی انسان، بر اندیشه «گناه نخستین » خط بطـلان کشـیده، ضـمن تاکیـد
بر تاثیر مثبت نظار تهای اجتماعی برای مقابله با جرایم و پدید ههایی همچون آنو می،
کانون توجه خود را بر روی نظار تهای درونی متمرکز کرده است.
Emile Durkheim thinks that anomie is a product of sudden change which simultaneous with great prosperities of the industrial period or a rooted and traditional depression of norms has made the cultural values of the society like puppets of the young modernization. He thinks human is an insatiable being who has lived a life of grudge and seeks for what he does not have and unusual growth of anomie destroys the collective conscience and individual, class, and group consciences will grow. And this means exactly weakened social supervisions and increased crimes. Durkheim thinks that the only way to control man’s grudge nature should be sought for in the invisible hands of the society and social supervisions. A society in which order governs on the basis of strengthening its social supervisions, the song of the angel of justice will be sung in man’s life. On the other hand, propositions and doctrines of the religion of Islam (under the motto of “Surely I know that which ye know not” and while describing man’s Divine innate nature), reject the idea of “the first sin”; and while emphasizing the positive impact of social supervisions to fight against crimes and phenomena such as anomie, they focus on internal supervisions.
خلاصه ماشینی:
پرسش اینکه آیا واقعا تنها راه کنترل طبیعت انسان و آرزوهـای نامحـدود آدمـی در اعمال کنترل های اجتماعی است ؟ آیا زمانی که نظارت های خارجی و کنترل های بیرونی که از سوی جامعه بر فرد تحمیل می گردد، کارآیی خود را از دست بدهد، همین انـدازه برای بروز آنومی کافی است ؟ آیا مذهب هیچ گونه قدرتی برای اعمال کنترل های درونی در انسان نداشته و نمی تواند انسان را به سمت رعایـت هنجارهـای اجتمـاعی مثبـت و اصول اخلاقی مقدس سوق دهد؟ در پاسخ می توان گفت از دیدگاه منابع معتبر اسلامی ، نکتـه دوم دورکهـیم نیـز بـه اصلاح نیاز دارد؛ زیرا از دیدگاه اسلام ، انسان به وسـیله دو نیـرو محـدود مـی گـردد؛ نیروهای بیرونی که از آن با عنوان نظارت های اجتماعی یاد می شود و نیروهای درونی همچون زهد و تقوا که از آن با عنوان نظارت های درونی می تـوان یـاد کـرد.
یا اینکه بعضی از بزرگ ترین جامعه شناسان معاصر بیان می دارند دورکهیم در بسیاری از نوشته های خویش «بر نقش دین در تقویت به هم پیوستگی اجتماعی تأکید می کـرد» (گیدنز، ١٣٨٦، ص٥٠٧)، به راستی اگر این گونه باشد، چگونه می تـوان بیـان داشـت او جامعه شناسی لائیک بوده که وجود هرگونه دین الهی را رد مـی کـرد؟ زیـرا زمـانی کـه شخصی به تأثیر مثبت یا منفی امری اعتراف می کند، طبیعتا در وهله اول موجودیـت آن امر را پذیرفته است و برای اثبات آن نیازی به اقامه دلیل نیست !