چکیده:
از نظر میرداماد وجود وصفی در جهان برای موضوع خود نیست، بلکه همان موجودیت مصدری است؛ متعلق جعل بسیط ماهیت است و نه وجود یا اتصاف ماهیت به وجود؛ مفاد جعل بسیط تقرر ماهیت است و نه وجود یا موجودیت ماهیت؛ مطلب هل بسیط بر دو گونه است، هل بسیط مشهوری (پرسش از وجود) و هل بسیط حقیقی (پرسش از تقرر). در این نوشتار، نشان داده میشود که مجموع همۀ سخنان میرداماد در باب وجود، جعل، ماهیت و تقرر را نمیتوان به نحو سازگاری فهمید. اصلاحی پیشنهاد خواهد شد که بر طبق آن در زبان متافیزیک، تنها جعل و ماهیت حضور داشته باشند.
Mirdamad argues، in some details، for a series of theses on wujud (existence) and ja’l (creation): first، wujud (existence) is not a property of anything; second، it is nothing but al-mojudiah al-masdariah (to-be-existent); third، what is created is mahiyah (quiddity) and not existence or quiddity’s being existent; forth، the resultant of creation is tagharor al-mahiyah (the subsistence of quiddity) and not its existence; and fifth، there are two non-equivalent simple-if questions، real (the question of subsistence) and commonly accepted (the question of existence). In this paper، the main question is how Mirdamad’s multidimensional theory about existence، subsistence، creation، and quiddity can be sustained coherently. We will show that the whole picture Mirdamad draws cannot be maintained coherently. A qualification will be proposed according to which in the language of metaphysics، there is nothing but creation and quiddity.
خلاصه ماشینی:
"کم وبیش میرداماد استدلال می کند که اگر چنین نظری درست باشد، اولا تمایزی بین هل بسیط و مرکب باقی نخواهد ماند، ثانیا این نظر منجر به تسلسل نامتناهی از وجودها خواهد شد یا اینکه دچار تحلیل دوگانه ای از هل بسیط است .
به نظر می رسد که متن میرداماد در افق مبین ناظر به چنین استدلالی باشد: اگر وجود صورت عینی ای غیر از ماهیت موجود داشته باشد، برای او وجود عینی خواهد بود و برای وجود وجودش نیز، الی غیر النهایه ؛ سپس برای این سلسله نیز وجودی دیگر خواهد بود که تسلسل دومی را نتیجه می دهد و هکذا؛ و وجود اول موجود نمی شود مگر با همۀ 1 این وجودها.
٣. نتایجی برای اشتقاق «موجود» حاصل استدلال های میرداماد علیه انضمامی بودن وجود این است که وقتی الف موجود است ، وجود نمی تواند امری منضم به الف باشد.
یعنی پرسش هل بسیط حقیقی این باشد: «هل الشی ء متقرر؟» (آیا الف متقرر است ؟) با این تناظر طبیعی که بین پرسش و پاسخ وجود دارد، گزینۀ سرراستی برای «ب » می توان در نظر گرفت که با ١ تعابیر خود میرداماد نیز هم خوان باشد: تقرر.
اما چرا هل بسیط مشهوری نمی توانست از آن واقعیت حاصل از جعل بسیط بپرسد؟ پاسخ این مسئله در بخش های گذشته روشن شده است : اگر واقعیت حاصل از جعل بسیط را بتوان با «الف موجود است » بیان کرد نتیجه خواهد شد که متعلق جعل بسیط اتصاف ماهیت به وجود است و نه خود ماهیت ."