چکیده:
از قرن اول قبل از میلاد مکتب افلاطونی همواره با فلسفه مشاء مواجهه داشته است. در این میان، جریانی که ایده تلفیق این دو مکتب را داشت در آمونیوس ساکاس به اوج رسید. این ایده در فرفوریوس محقق شد و از آن پس فلاسفه افلاطونی به جمع میان افلاطون و ارسطو اهتمام ویژه ورزیدند. لیکن سوریانوس و برقلس، از این جریان فاصله گرفتند و در مواضعی مهم ارسطو را نقد کرده و فکر او را در مقابل رای افلاطون تلقی نمودند. بعقیدة برقلس، ارسطو عالم مثل را انکار کرده و از فهم علیت فاعلی الهی عاجز مانده و از اینرو فاعلیت او را در علیت غایی منحصر نموده است. علاوه برآن، عقل را به مقام مبدا اول و واحد علی الاطلاق ارتقا داده که این خود خطایی خطیر و انحرافی بزرگ بود. در مقابل بواسطه تلاشهای آمونیوس هرمیایی و شاگردان وی، مکتب فلسفی اسکندریه شکل گرفت که طرح جمع افلاطون و ارسطو را بشکل نظاممند پی گرفت و به اوج خود رساند. سیمپلیکیوس بعنوان یکی از برجستهترین فیلسوفان این حوزه، متاثر از تعالیم آمونیوس هرمیایی، آنچه را برقلس موارد اختلاف افلاطون و ارسطو میدانست، بنحوی تحلیل و تفسیر نمود که به مواضع اشتراک و اتفاق بدل شود. وی این کار را نه به اقتضای ذوق و بموجب تفنن فکری، بلکه بواسطه الزامات فلسفی پیش رو انجام داد.
خلاصه ماشینی:
( ) مطالبی که در زمینه سنت مقدمهنگاری ذکر شد، از آن جهت در این نوشتار حائز اهمیت است که یکی از بخشهایی که در آن میتوان بازتاب دیدگاه مکتب اسکندرانی در فهم از نسبت میان ارسطو و افلاطون را یافت، همین مقدمات ششگانه و بطور خاص مطالبی است که ذیل «مقدمهیی بر فلسفه ارسطو» آمده است.
به بیان دیگر، کسی که قصد تفسیر و شرح آثار ارسطو را دارد، باید واجد چه صلاحیتها و شرایطی باشد؟ سیمپلیکیوس در بخشی از پاسخ خود به این سؤال چنین میگوید: به اعتقاد من [مفسر خوب] نباید تنها با نگاه به الفاظ آنچه [ارسطو] ضد افلاطون بیان داشته است، فیلسوفان را به اختلافنظر متهم کند، بلکه لازم است به معنا بنگرد و بدنبال کشف ائتلاف( ) حاکم میان آن دو در اکثر نکات باشد (Simplicius, 2003: 7.
سیمپلیکیوس در شرح خود بر کتاب درباره آسمان ارسطو، در حین بحث از حرکت افلاک، به برداشتهای اسکندر افرودیسی از انتقادات ارسطو بر افلاطون گریزی میزند و نحوه مواجهه وی با این انتقادات را تخطئه میکند: بنظر من اسکندر افرودیسی در مطالب دیگر، سخنان ارسطو را بوضوح خوب فهم کرده ـ و از دیگر مشائیان بهتر عمل کرده استـ اما در مواردی که ارسطو درباره افلاطون سخن میگوید، بنظر میرسد که وی به هدف ارسطو از ضد و نقیضگوییهایی که نسبت به ظاهر بیانات افلاطون بیان میدارد توجهی ندارد؛ اما او [یعنی اسکندر] بنحو موذیانهیی با افلاطون مخالفت میکند، نه بنحوی که ارسطو تنها معنای ظاهری سخنان افلاطون را، آن هم به خاطر افراد سادهتر، نفی میکرد، بلکه او به اندیشههای [حقیقی] افلاطون الهی نیز حمله میکند...