چکیده:
فرونسیس یا حکمت عملی یکی از فضایل عقلی است که ارسطو آن را به استعداد عمل کردن پیوسته با تفکر درست در اموری که برای آدمی نیک یا بد هستند، تعریف کرده است. عمل حاصل از این استعداد یا عمل فرونتیک، حاصل نحوه¬یی از اندیشیدن فلسفی است که در عین نظر به مبادی و اصول ثابت، به مدینه (پولیس) بمثابه بستر شکلگیری اعمال، به امور کرانمند و جزئی و متغیر بمثابه متعلقات شناخت و به انسان بمثابه عاملی مختار، نظر دارد. قاعدهنامندی فرونسیس و در عین حال موجه بودنش، راهکاری است تا به قواعد سخت و ثابت علمی بمثابه تنها روش موجه شناخت، تن ندهیم. ارسطو در واقع، با تمایز بخشیدن روشمند بین سوفیا یا حکمت نظری و فرونسیس، استقلال و تحویلناپذیری معرفت عملی ـ اخلاقی دربارة آنچه درست است را پایه¬گذاری کرده است؛ تامل-ورزی عملی را نمیتوان به براهین منطقی فروکاست. در فلسفه اخلاق ارسطو، معرفت عرضی، بمثابه معرفتی ناظر به امور کرانمند و جزئی و ممکن و متغیر، تکمله¬یی بر معرفت ذاتی بمثابه معرفتی ناظر بر امور ازلی و کلی و مبادی نخستین و ثابت واقع میشود. سوفیا و فرونسیس تنها در صورتی که بمثابه دو روی یک سکه باشند نیکبختی را در پی خواهند داشت.
خلاصه ماشینی:
با این حال، او به این موضوع هم اشاره میکند که مفهوم فرونسیس (Phronesis) که ارسطو در اخلاق نیکوماخوس به تبیین آن پرداخته، گرچه از لحاظ ساختار بسیار شبیه سوفیا (Sophia) است اما میتواند بعنوان رقیبی اصیل در مقابل سوفیا بمثابه عالیترین امکان دازاین (Dasein) واقع شود (Long, 2002, p.
با این اوصاف پرسش اینست که دلیل تأکید ارسطو بر اهمیت فرونسیس چیست و چرا تلاش خود را به این معطوف میدارد که برخلاف پیشینیان، فرونسیس را از سوفیا یا دانش نظری بوضوح تمایز بخشد در حالی که در نهایت، همچون سایر قدما، اولویت را به سوفیا میدهد؟ پرسش دیگر اینکه در اخلاق نیکوماخوس چه کارکرد معرفتشناختییی برای فرونسیس متصور است و چه نسبتی بین فرونسیس، ساحت معرفت و شناخت و ساحت عمل وجود دارد؟ سوفیا و فرونسیس بمثابه دو نوع معرفت سوفیا یعنی «شناخت علمی همراه با عقل شهودی، عقلی که به شناخت موجوداتی میپردازد که بر حسب طبیعتشان والاترین موجودات هستند» (ارسطو، ۱۳۸۹ الف: ۱۱۴۱ب) و غایت حکمت نظری، پیبردن به حقیقت و آنچه راست (truth) است، میباشد؛ چنانکه ارسطو میگوید «در حوزه حکمت نظری، خیر به معنی موافق حقیقت بودن است و بد، خلاف حقیقت بودن، زیرا کار عقل بازشناختن اینهاست» (همان: ۱۱۳۹ب).
اما سؤال اینجاست که این موجه بودن معرفت عرضی یا شناخت حاصل از فرونسیس، چه موجه بودنی است و موجه بودنش را از کجا کسب میکند و چگونه است که این متغیر بودن به نسبیانگاری منتهی نمیشود؟ تأمل فلسفی درباره مبادی نخستین، همان شناخت ذاتی را در پی دارد، شناختی ثابت و قاعدهمند؛ اما در ساحت عمل ما با اموری متغیر و منفرد سروکار داریم که بنحوی تکرارپذیر و قاعدهمند نیستند که ذیل قواعدی ثابت و قاعدهمند قرار گیرند، بهمین دلیل ارسطو معتقد است تأمل عملی درست نمیتواند بر پایه قواعدی صلب و سخت صورت گیرد (همان: ۱۱۰۴الف).