چکیده:
فوکو و هگل دو متفکر تأثیرگذار هستند که بطور بنیادین با مسئله شناخت و تاریخ درگير بوده¬اند، چنانکه بدون فهمی از جایگاه تاریخ در اندیشة این دو، درک درست اندیشه¬های آنها بسیار دشوار بنظر ميرسد. گرچه فوکو بطور پراکنده در آثارش به هگل و تقابل خود با او پرداخته، اما این مهم را هرگز بگونهيي مبسوط روشن نساخته است. با اینهمه، با نگاهی به آثار او و بويژه آنچه او بعنوان دیرینهـتبارشناسی مطرح ميكند، ميتوان تقابلی اساسی بین این روش و رویکرد هگل به فلسفة تاریخ مشاهده کرد. این مقاله درصدد آنست كه با خوانش دیدگاه هگل درباب تاریخ بمثابه فلسفة تاریخ، و نیز دیرینهـتبارشناسی، نشان دهد که چگونه این دو دیدگاه در تقابل با یکدیگر قابل فهم ميشوند. دیدگاه فوکو، با تکیه بر آراء نیچه، با هر گونه متافیزیک یا فلسفة تاریخ كاملاً مخالف است؛ یکی مبتنی بر کلیت، عقل و غایت¬شناسی است، و دیگری مبتنی بر تکثر، گسست، و نبود هرگونه غایت کلی. همچنين تلاش خواهیم کرد تا روشن گردد که این دو متفکر در برخی مسائل، ازجمله مسائل اساسی در نسبت با تاریخ، دارای اشتراکاتی هستند، گرچه به این مسائل پاسخهایی كاملاً متفاوت داده شده است.
Foucault and Hegel are two influential thinkers that were fundamentally involved with the problem of knowledge and history. Without an understanding of the place of history in their thoughts, it seems very difficult, if not impossible, to understand their philosophy correctly. Although Foucault pointed out his ideas about Hegel and his confrontation with him in his conversations and writings, he never explained this important in detail. However, by looking at his works and specifically what he proposes as archaeo-genealogy, we can see a fundamental contrast between this method and Hegel's philosophy of history. This article seeks to show how these two views can be understood in opposition to each other by reading Hegel's view of history as a philosophy of history and Foucault's archaeo-genealogy. Foucault's genealogical view, based on Nietzsche's ideas, is completely opposed to any metaphysics or philosophy of history, as philosophy of history is based on universality, reason and teleology, and the other is based on plurality, discontinuity, and the absence of any universal goal. This article will also try to clarify that these thinkers have commonalities in some aspects of their thinking, including some basic problems in relation to history, although these problems find completely different answers.
خلاصه ماشینی:
نسبت فوکو و هگل را از جنبههايی مختلف میتوان بررسی کرد (Allen, 1998)، اما این نوشتار بطور خاص بدنبال بررسی و مقایسه فلسفة تاریخ هگل است؛ چیزی که فوکو گاه آن را «متافیزیک تاریخ» مینامید و دیرینهـتبارشناسی خود اوست (فوکو، 1389: 180).
اما بنظر ميرسد مناقشۀ اصلی نه میان تبارشناسی و پدیدارشناسی، که میان «تبارشناسی» و «دیالکتیک» است؛ «دیالکتیک» بمثابه روش فلسفی هگل در تبیین ایده در هستی و البته تاریخ، آن چیزی که فوکو خنثیسازی منطقی جنگ و ستیز و شدن در نوعی سنتز صلحجویانه شمرده و آن را در تقابل با اندیشة حقیقیِ شدن، تقابل نیروها یا گفتمان جنگ پایدار میداند (فوکو، 1390الف: 103) و روش فکری خودش را نیز در همان راستا معرفی ميکند.
اما روشن است که در نگاه هر دو متفکر، «تاریخ» نقشی اساسی دارد، زیرا یکی تاریخ را مسیر تحقق عقل یا روح میداند و برای دیگری، تاریخ نه «صرف تحلیل یا تفسیر نیروها»، بلکه عامل تغییر نیروهاست و بر این باور است که «تسلط بر دانش تاریخی یا محِق بودن درباب این دانش، یا بطور خلاصه، گفتن حقیقت در مورد تاريخ»، جایگاهی استراتژیک در نبرد قدرت دارد (همان: 235).
از نظر هگل گرچه ما در تاریخ با امور انضمامی و تجربة عینی سروکار داریم، اما تفکر فلسفی در این جزئیات باید در پی ایده یا خواست و ارادة پنهان خداوند باشد که راه خود را از میان انبوه جزئیات باز كند و پیش رود: فلسفه با این اطمینان که عقل بر جهان فرمانرواست، یقین دارد که آنچه در جهان میگذرد، با صورت معقول (ایده) مطابق است.