چکیده:
این مقاله به بررسی تطبیقی ساختار داستان رستم و اسفندیار به روایت ابن مقفع در نهایه الارب و فردوسی در شاهنامه بر اساس دیدگاه هانزن (بررسی و مقایسه در دو سطح کلی و جزیی) می پردازد. بدین منظور نخست روایت های مشابه با روایت ابن مقفع و فردوسی گردآوری شده و به تفاوت بنیادین این روایت ها، یعنی زردشتی بودن یا نبودن رستم، پرداخته شده است. پس از آن، ساختار داستان ها در دو سطح کلی و جزیی مورد بررسی قرار گرفته و این نتیجه حاصل شده است که روایت ابن مقفع روایتی تاریخی با ساختاری پیوسته است که در شاهنامه به چند داستان تقسیم شده است، اما روایت فردوسی داستانی هنری و شاعرانه است.
This article aims at a comparative study of the structure of “Rostam and Esfandîâr" legend، based on Hansen's theory، as narrated by Ibn Moqaffa’، in Nihāyatu’l -irab and Ferdowsi، in Shāh-nāme. Accordingly first the narratives analogous to those of Ibn Moqaffa’، and Ferdowsi have been compiled while probing into the basic dissimilarities between them، like Rostam 's Zoroastrian faith or otherwise . Next، the structures of these stories have been analyzed at a general and specific level، according to Hansen. In conclusion، Ibn Moqaffa's narrative is found to be a historical one with a continual structure، whereas in the case of Shāh-nāme، being an esthetically poetic narrative، it has been subdivided into a few episodes.
خلاصه ماشینی:
"همــه پــیش آن دیــن پــژوه آمدنــد از آن پیـــر جـــادو ســـتوه آمدنـــد گرفتنــد ازو ســر بــه ســر دیــن اوی جهــان شــد پــر از راه و آیــین اوی (112-101/87-86/5) همچنین در شاهنامه بر خلاف نهایة الارب به پذیرش دیـن زردشـت توسـط زال و رسـتم اشاره شده است : بــه شــادی پــذیره شــدندش بــه راه از آن شــادمان گشــت فرخنــده شــاه بــه زاولــش بردنــد مهمــان خــویش همـــه بنـــده وار ایســـتادند پـــیش وزو بنـــــد کســـــتی بیاموختنـــــد ببســـــــتند و آذر برافروختنـــــــد برآمـــد بـــرین میهمـــانی دو ســـال همـی خـورد گشتاسـپ بـا پـور زال (994-991/170/5) در واقع بنابر آنچه در شاهنامه آمده ، تقاضای تاج و تخت از سوی اسفندیار سبب مـی شـود تـا گشتاسپ به این بهانه که رستم از رسم بندگی روی گردان شده و آرزوی تاج و تخـت دارد، او را به سیستان روانه کند تا بنا بر پیشگویی جاماسپ به دست رستم کشته شود(٢٩٣/٥-١٧/٣٠٣- .
این ساختار از پـذیرفتن آیـین زردشـت توسـط گشتاسپ آغاز شده ، با رویارویی رستم و اسفندیار ادامـه مـی یابـد و بـه مـرگ اسـفندیار و در فرجام به مرگ رستم می انجامد، اما روایت شاهنامه از پذیرفتن آیین زردشت توسط گشتاسـپ تا مرگ رستم «ساختاری گسسته نما»(حمیدیان ، ١٣٧٢: ١٤٢) دارد؛ یعنی داستان مستقلی کـه در نهایة الارب تحت عنوان رستم و اسفندیار آمده ، در شاهنامه به داستان های جنـگ گشتاسـپ بـا ارجاسپ (٧٥/٥-٢١٨)، هفت خـوان اسـفندیار(٢١٩/٥-٢٨٩)، رسـتم و اسـفندیار(٤٣٨/٢٩١) و رستم و شغاد(٤٣٩/٥-٤٦٧) تقسیم می شود که هرکدام داستانی مستقل به شمار می روند."