چکیده:
داستان های شاهنامه فردوسی در عین استقلال نسبی، در مجموعه ای منسجم، یک کل را تشکیل می دهند. این پیچیدگی روایی باعث شده است، شاهنامه پژو هان از دیرباز برای کشف پیوند هایی که داستان ها را به یکدیگر متصل می کند، کوشا باشند. در تحلیل ماهیت تاریخی یا اساطیری شا هان شاهنامه و خوانش محور طولی داستان ها، سه نوع دیدگاه وجود داشته است: تقسیم بندی سه گانه برتلس و پیروانش، چون صفا و استاریکف؛ تفسیر های تاریخ محور تاریخ گرایانی چون کریستن سن، بویس، هنینگ و خالقی مطلق از پیوند های تاریخی میان داستان های مستقل؛ تاویل اسطوره بنیاد اسطوره گرایانی چون دومزیل، ویکاندر، سرکاراتی و مختاری که انسجام محور طولی متن را بر ژرف ساخت اساطیری نظام مند آن مبتنی دانسته اند. در این جستار، ضمن بررسی و نقد این نظریات، کوشش شده، بر اساس رویکرد نقد توصیفی، دلایل انسجام روایی این اثر، تحلیل و محور طولی داستان های شاهنامه فردوسی به سه بخش اصلی که خاصیت الگویی دارند تقسیم شود: الگوی نخست: «تاریخ اساطیری» یا «تاریخ نمادین انسان و ایران» (از کیومرث تا کیخسرو)؛ الگوی دوم: «تاریخ دینی» یا «تاریخ دین آوری» (از لهراسپ تا بهمن کیانی) و الگوی سوم: «تاریخ روایی» (از بهمن هخامنشی تا انتها). این سه طرح، الگویی و تکرارشونده اند که با طبیعت چرخه و تسلسلی زمان در جهان اساطیر همخوانی دارند، در نتیجه می توان تجلیات ساختاری آنها را در پیکره روایی شاهنامه مشاهده کرد.
The stories of Ferdowsi’s، Shāh-nāme، despite seeming independence، create، in a coherent form، an organic whole. This narrative complexity has caused scholars for a long time، to attempt to discover links that connect the stories. There have been three viewpoints regarding the analysis of mythical or historical features of Shāh-nāme kings، and the interpretation of the longitudinal axis of its narratives: the triple division of Bertels and his followers، as Safa and Starikov; the historicist interpretation of critics such as Arthur Christensen، Mary Boyce، W. B. Henning and Khāleghi-e Motlagh، concerning the historical connections between stories; and the mythological interpretation of mythologists، such as Dümézil، Wikander، Mayrhofer، Sarkārāti and Mokhtāri، known to have based the solidarity of the longitudinal axis of the text on its systematic mythological deep-structure.
This paper، after the examination and Critique of these theories، has attempted to give a new reading of raison d’être of the narrative solidarity of Shāh-nāme، based on descriptive criticism، and finally، divide the longitudinal axis of the stories into three major paradigms:
The First being "The Mythical History" or "The Symbolic History of The Race of Man، and of Iran" (from Kayumarth to Keikhosrow); the Second being:"The History of the rise of Religion" or "the Religious History" (from Lohrāsp to Kayānid Bahman); and the Third: "the Narrative History" (from Achaemenid Bahman to the end).
The aforementioned triple paradigm is a recurrent model، compatible with the cyclic nature of mythological continuity of time. Accordingly، it is possible to perceive the structural manifestations of these patterned models in Shāh-nāme’s narrative structure.
خلاصه ماشینی:
"البته خالقی به تفاوت های بنیادین این دو دسته متـون آگـاه است و هیچ گاه بر خلاف برخی مستشـرقین قـدیم ، ادعـای "ایـن همـانی " شخصـیت هـای تـاریخی و اساطیری را مطرح نمی کند و بیشتر در جستجوی توصیف سنت های مشترک روایت تاریخ و اسـطوره در بستر فرهنگ باستانی ایران است ؛ از جمله ، در مقالة "کیخسرو و کوروش "، ضمن ذکر وقایع شبیه به هـم در مورد این دو، از جمله افسانه های پیرامون تولد و مرگ ، پیروزی هر دو بـر پدربزرگشـان (افراسـیاب و آستیاگ ) و رزم کیخسرو با افراسیاب و تورانیان در مقایسه با حادثة حملة سکاها به ایـران از راه قفقـاز در زمان کوروش و مقایسة خصایل و حتی وصایای این دو شاه ، در پایان بـا تمرکـز بـر شـباهت انـدرزهای منسوب به کوروش در متون یونانی با برخی اندرزنامه های شاهان شاهنامه ، بر این نتیجه تأکید می کنـد کـه نباید بر هویت ایرانی اندرزهای کوروش در گزارش گزنفون شک کرد؛ چرا که خاسـتگاه هـا و مثـال هـای بسیاری برای آن در فرهنگ ایرانی یافت می شود (خالقی مطلق ، ١٣٧٤: ٧٠ و ١٣٨١: ١٧٠)."