خلاصة:
بشر مدرن پس از انقطاع از وحی و معنویت تلاش نمود با استفاده از عقل یعنی تنها عامل شناختی که برای او باقی مانده بود به ساماندهی امور خود بپردازد و روش علمی بر مبنای عقل را برگزیند. در حوزه اقتصاد نیز تصویری از انسان ترسیم شد که او را فردی منفک از جامعه و مبتنی بر عقلانیتی در نظر می گرفت که پیگیری نفع شخصی و حداکثرنمودن مطلوبیت را تنها عامل موثر در تصمیم گیری ها می دانست، اما در رهیافت دینی عقلانیت منفک از وحی مردود شمرده شده است و عقلانیت تنها در صورتی نتایج مطلوب خود را دارد که در چارچوب آموزه های وحیانی بارور شده و در تعاملی رفت و برگشتی در ادراک وحی انسان را به سوی اهداف متعالی خود رهنمون سازد. در این نگاه عدالت هدف زندگی تعیین شده است و انسان با استفاده از ابزار عقل و در بستری از معنویت می بایست به سوی آن حرکت کند. این مقاله در صدد ارائه ابعاد ساختاری معرفتی برگرفته شده از بنیادهای دینی است که رفتار انسان اقتصادی عقلانی در آن تبیین می شود و محدودیت های رفتاری او را تعیین می کند.
Modern human، after severance from prophecy and spirituality، tried to organize its affairs using reason as the only epistemic instrument and thus based a scientific method on it. So in economic realm، human was introduced as an individual separated from the society and relied on the rationality in which self-interesting and ideality optimizing was the only decisive factor in decision making. In a religious standpoint، however، rationality separated from the prophecy is not accepted and only in the framework of enriched prophetic thoughts and in mutual interactions in order to comprehend the prophecy، rationality can guide human into his supreme objectives of life. In this regard، “justice” is the objective of life، towards which human should move using “reason” instrument and in the bed of the “spirituality”. This article aims to introduce structural aspects of epistemology extracted from religious basis which determines behaviors of rational homo economicus and its behavioral constraints
ملخص الجهاز:
در حوزه اقتصاد نيز تصويري از انسان ترسيم شد که او را فردي منفک از جامعه و مبتني بر عقلانيتي در نظر مي گرفت که پيگيري نفع شخصي و حداکثرنمودن مطلوبيت را تنها عامل مؤثر در تصميم گيري ها مي دانست ، اما در رهيافت ديني عقلانيت منفک از وحي مردود شمرده شده است و عقلانيت تنها در صورتي نتايج مطلوب خود را دارد که در چارچوب آموزه هاي وحياني بارور شده و در تعاملي رفت و برگشتي در ادراک وحي انسان را به سوي اهداف متعالي خود رهنمون سازد.
در اين نگاه عدالت هدف زندگي تعيين شده است و انسان با استفاده از ابزار عقل و در بستري از معنويت مي بايست به سوي آن حرکت کند.
سؤال اين است که آيا پذيرش اينکه مردم عقلاني رفتار مي کننـد نقـش تعيـين کننـده اي بـه عنـوان اصـل مبنايي در تحليل هاي اقتصادي ايفا مي کند يا خير؟ برخي نظريه پردازان از جملـه ارسـطو، رفتـار عقلانـي مردم را تنها عامل در تصميم گيري اقتـصادي آنهـا کـه تعيـين کننـده مبـاني تحليـل هـاي اقتـصادي باشـد نمي دانند، بلکه بر نقش ملاحظات در اين تصميم گيري تأکيد مي کنند؛ در حالي که برخي ديگر از جمله پيروان جونز يا والراس يعني نظريه پردازان مکتب نهـايي گرايـي و همچنـين نظريـه پـردازان نئوکلاسـيک بر اين باورند که مردم مي خواهند حداکثر مقدار ممکن را از هر مبادله اي کسب نمايند و به اخلاقي بـودن يـا نبودن شيوه کسب آن توجهي ندارند.
& Michael Mcpherson (2006), "Economic Analysis, Moral Philosophy and Public Policy", Cambridge University Press.