خلاصة:
مقالة حاضر درصدد است مبانی الهیات را از دیدگاه فیلسوف و متأله مدرسی دنس اسکوتوس بررسی کند. این مبانی عبارتند از: تعریف و موضوع الهیات، اقسام الهیات، امکان الهیات به مثابه یک علم، و نسبت عقل و وحی. همچنین سعی خواهد شد با توجه به تأثیرپذیری اسکوتوس از ابنسینا در بسیاری از موارد، مقایسهای اجمالی میان دیدگاههای آن دو انجام شود. هر دو متفکر موضوع الهیات را خدا و مسائل مربوط به آن میدانند و بر همین اساس الهیات را تعریف میکنند. دربارة امکان الهیات به مثابه یک علم، در حالی که اسکوتوس معتقد است که نمیتوان آن را دقیقا یک علم نظری نامید بلکه آن نهایتا یک علم عملی است، ابنسینا الهیات بالمعنی الاخص را دقیقا یک علم نظری یقینی میداند. دربارة نسبت عقل و وحی نیز اسکوتوس ضمن تأیید کارکرد عقل در الهیات، نهایتا به برتری وحی معتقد است، اما ابنسینا ضمن قبول اعتبار تام وحی، کاملا اصالت عقلی است.
This paper tries to study the foundation of theology from scholastic philosopher and theologian، Duns Scotus. These foundations include of the definition and subject of theology، its kinds، the possibility of theology as a science، the relation between reason and revelation. By considering Ibn Sina’s effects on Scotus، It is، also، tried to comparatively review their points of views. Both thinkers believe that the subject of theology is God and related issues، and define theology based on this foundation. Concerning the possibility of theology as a science، while Scotus thinks that can’t be possible to consider it as theoretical science، Ibn Sina takes accurately into account theology in its particular sense as a theoretical science. Regarding relation between reason and revelation، Scotus، meanwhile confirming function of reason in theology، finally believes in superiority of revelation، Ibn sina، however، meantime accepting total credibility of revelation، believes in rationalism.
ملخص الجهاز:
اسکوتوس در پاسخ به این ایراد مقدر، بیان میکند که گزارههای ممکن میتوانند در فرآیند استدلال مبتنی بر حقایق ضروری باشند یا به امور ضروری تعلق گیرند و لذا یقینی تلقی شوند و بدینسان الهیات نیز به مثابه یک «معرفت ممکن»، اما مبتنی بر حقایق ضروری، میتواند خصوصیت یقینی خودش را حفظ کند: «حقایقی ضروری وجود دارند که گزارههای ممکن ناظر به آنها هستند، زیرا [مثلا گزارة] «فلان سنگ به پایین سقوط میکند»، [گزارهای] ممکن است، اما با این حال، [در این گزاره] حقایقی ضروری برای سقوط آن سنگ به کار رفته است، مثلا [این که] «آن سنگ به سمت مرکز زمین تمایل دارد» و «آن سنگ در یک خط مستقیم سقوط میکند».
اما الهیات برای موجودات انسانی یا الهیات انسانی، چنانکه قبلا بیان شد، به مثابه معرفت ممکن، گاه به امور ضروری (ذات و صفات خدا) و گاه به امور ممکن (مخلوقات به مثابه افعال بیرونی خدا) تعلق میگیرد، و لذا در صورت نخست، میتواند یک علم به معنای فوق میباشد، اما در صورت دوم، فاقد شرط دوم علم، یعنی ضرورت موضوع یا متعلقش است و لذا نمیتواند یک علم به معنای فوق تلقی شود.
البته نوعی الهیات فلسفی [عقلی یا طبیعی] وجود دارد که بخشی از مابعدالطبیعه را تشکیل میدهد و در اینجا او نظر ابنسینا را دنبال میکند؛ زیرا با اینکه خدا موضوع نخستین مابعدالطبیعه از جهت اینکه تحت مفهوم وجود قرار میگیرد نیست، ولی این علم به بررسی او در والاترین طریقی که یک علم با روند کاملا طبیعی شکل گرفته است، میپردازد (ایلخانی، 1382: 478 ـ 477).