خلاصة:
این مختصر تلاشی است توصیفی – تحلیلی جهت بررسی آراء روششناختی پیتر وینچ در علوم اجتماعی. وینچ با طرح پرسش از نسبت فلسفه با علوم اجتماعی و علوم طبیعی به رزم دو تلقی غالب از فلسفه و علوم اجتماعی میرود. فرجام این رزم چنانکه خود نیز اشارهکرده است، به تصویری از علوم اجتماعی منجر میشود که با فلسفه پیوند ناگسستنی دارد. حیات اجتماعی از دید وینچ عرصهی معنا و قاعدهمندی است که منطقا با مفاهیم و مقولات عرصه طبیعت ناسازگار است. لذا منطق و مقولات علی معلولی علوم طبیعی که در پی رسیدن به نظمهای ظاهری است در تحلیل این عرصه ناکارآمد است و باید در تحلیل اجتماعی از منطق تفسیر در پرتو قاعده بهره جست.
ملخص الجهاز:
"سپس تأکید میکند برای زندگی انسان درک موقعیتی که در آن بسر میبرد اهمیتی فراوان دارد و نقش معرفتشناسی بهعنوان مهمترین بخشی از فلسفه نسبت به این قبیل موقعیتها این خواهد بود که به انسان نشان دهد این ادراک متضمن چه چیزی است و نیز باید روشن کند که چرا چنین ادراکی در زندگی یک شخص باید اینهمه اهمیت را داشته باشد.
وینچ سخن وبر را تکمیل میکند به این صورت که من تنها در صورتی میتوانم از کاری که حالا انجام میدهم، متعهد آینده باشم که عمل کنونی من عبارت باشد از به کار بستن یک «اصل»؛ یعنی در صورتی چنین چیزی ممکن است که عمل موردبحث ارتباطی با یک بافت اجتماعی داشته باشد.
همانگونه که زبان ذات واحد ندارد و بازیهای زبانی داریم در عرصه حیات اجتماعی نیز صورت واحد از عقلانیت وجود ندارد بلکه صورتهای زندگی متفاوت قواعد و اعتبارات مخصوص به خوددارند برای فهم هر رفتار توجه به بافت و زمینههای آن ضروری است.
ازاینرو ممکن است یک شیء فکری صورت و قالب فیزیکی متفاوت داشته باشد مثلا مدح یا استهزاء کسی را میتوان با انواع رفتارها انجام داد، اما نمیتوان حقیقت آندورا به یکی از این قالبها فروکاست، زیرا آنچه حقیقت آنها را تعیین میکند نه صورت فیزیکی آنها بلکه قواعد موجود در صورت زندگی خاصاند که خود ذهنی و از جنس ایده هستند.
بدین ترتیب وبر در کوشش خود برای استنباط این مطلب که هر نوع قانونی که ممکن است جامعهشناسی برای توجیه رفتار انسانی دستهبندی کند، به لحاظ منطقی با قانون علوم طبیعی تفاوت ندارد شکست میخورد<EndNote No="224" Text=" همان، ص 110."