ملخص الجهاز:
"چرا منتقد گرامی،از احترام عمیق نویسنده در جایجای اثر،به آیین و مناسک مذهبی مسلمانان و برگزیدن شخصیت اصلی داستان،مرجان این دختر مسلمان جسور،خوشفکر و بیباک سخنی به میان نمیآورد؟شبههآفرینی در ارزشهای انسانی-اخلاقی داستان«گمشده شهرزاد»و نادیده گرفتن ارزشهای زیباشناختی و در بوته اجمال و فراموشی قرار دادن نوآوریها و بازآفرینی خلاق از قصههای هزار و یک شب و برجسته کردن برخی کاستیهای سیاسی-اجتماعی و عقیدتی آن، اول ستمی است به یک آفریده خلاق هنری،دوم به خواننده ادبیات داستانی،اعم از بزرگسال و نوجوان که هنوز اثر را نخوانده برانگیختن حس و پیشداوری در او، سوم به نویسنده،چهارم به مترجم و دست آخر به تبادل و تعامل فرهنگی-هنری سالم بین ملتها،آن هم در سالی که با پیشگامی و ابتکار رییسجمهورمان،از سوی سازمان ملل سال«گفتگوی تمدنها»اعلام شده است.
» پس این سخنان برگرفته شده از زبان مرجان و با فرض این همانی،خانم فلچر:«قصهها میتوانند جان آدمها را هم نجات بدهند»33نمیتواند در این راستا مأخذ قرار گیرد؛به ویژه آنکه منتقد نه تنها ارزش داستان نوآفریده«گمشده شهرزاد»خانم فلچر را زیر سؤال برده، بلکه حتی اصالت حکایتهای هزار و یک شب را نیز مورد تردید قرار داده است!آیا توجه به زنجیره استدلالهای قبل،داشتن انتظار مشکلگشایی«حل مشکلات جوانان و نوجوانان»و دوا کردن هزاران«درد»بیدرمان و حرمانها و ناکامیهای جوانان از قصه،داستان،رمان[شعر و کلا ادبیات]از آن سوی بام افتادن نیست؟مگر نه آنکه چاره کار و درمان دردمندان و محرومان اعم از بزرگسال،جوان و یا نوجوان را نه از کلام سحرانگیز شهرزاد هزار و یک شب و نه شیرینزبانیها و قصهپردازی دخترکی چون مرجان و نه از گردش کلام نوشتاری سوزان فلچر آمریکایی نباید چشم داشت، بلکه آن را در ضرب تیغه و شمشیر محرومان( که تیغشان برا باد )جست؟به راستی،این تناقض را چگونه باید حل کرد؟منتقد محترم به نظر میرسد نه تنها افسانههای هزار و یک شب را با دقت نخوانده،بلکه ساختار و کارکرد فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی آن را از نظر دور داشته و بین حکایت و افسانه نیز تفاوت نگذاشته است."