خلاصة:
براهین اثبات خدا در دورة جدید اندیشة فلسفی غرب با چالش هایی روبرو شده است. نظام مندترین یورش نظری بر این براهین، توسط ایمانوئل کانت، در نیمة دوم قرن هجدهم میلادی صورت گرفت که عقل نظری از اثبات یا انکار خدا ناتوان دانسته شد؛ هر چند در وادی عقل عملی، نظام اخلاقی، نیازمند بدان دانسته شد و در این حوزه به نحوی خاص سخن از اثبات خدا به میان آمد. هدف این مقال، اثبات خدا در عقل نظری و پاسخ به ایرادهای کانت در این زمینه است. روشن است که با اثبات خدا توسط عقل نظری امکان مابعدالطبیعه، دست کم به نحو حداقلی، اثبات می شود. تعارضات عقل محض، برهان وجوب و امکان، برهان هستی شناختی، محمول واقعی بودن یا نبودن وجود، ارتباط منطق ارسطویی و واقعیت (نیز فلسفه اسلامی و واقعیت) برخی از مباحث مطرح شده در این مقال در راستای دستیابی به هدف مذکور است. هر چند باید پذیرفت که عقل نباید در ورای تجربه چندان در مفاهیم غور کند که به تعارضات گرفتار شود، سخن کانت مبنی بر سیستماتیک بودن نادرستی هر گونه فراروی از تجربه، ناموجه می نماید.
ملخص الجهاز:
مقدمه بجاست که قبل از ورود به اصل بحث یادآوری شود که اساسا کانت با توجه به نظام فلسفه استعلائیاش نمیتواند ورای قلمرو پدیدارها هیچ چیزی را توسط عقل نظری اثبات نماید، به طوری که حتی اثبات نومن (که خود وی آن را ورای فنومن میداند) یا ایجابی دانستن آن نیز، برای وی و مفسرانش دشواری بزرگی است و به اصطلاح، پاشنه آشیل فلسفه اوست.
از این رو، میتوان گفت هر چند کانت در ظاهر سعی میکند که در رد براهین اثبات خدا، به طور کلی، فراتر از نظام استعلائی خویش سخن بگوید، ولی در خور توجه است که، در هر حال، این پسزمینهها نیز ورای آن ظواهر وجود دارد.
برهان خویش واجبالوجود را اثبات نموده است دیگر خود به خود، پرسش از چرایی آن در آنجا مطرح نمیشود، چرا که در برابر پرسش اولیه خویش که پرسش از چرایی ممکنات بوده است به موجودی رسیده است که پاسخ نهایی آن پرسش در این زمینه بوده است؛ ثانیا، وجود ترجیح میان دو گزاره مذکور توسط کانت روشن است؛ زیرا بیپشتوانگی ممکنات برای عقل، ناممکن و بیمعنا است ولی بیپشتوانگی واجبالوجود، ناممکن یا بیمعنا نیست، بلکه در نهایت (یعنی اگر بالفرض پذیرفته نشود که پرسشهای عقل در آنجا پایان میپذیرد)، این است که عقل را به شناخت چیستی آن راه نیست.