خلاصة:
مسئله پژوهش حاضر، سنجش نسبت «سلطنت» و «جمهوریت» در اندیشه¬ سیاسی محمدعلی فروغی است. تقابل سلطنت و جمهوریت به مثابه دو الگوی سیاسی متمایز برای تنظیم مناسبات و روابط قدرت در جامعه انسانی، یکی از دیرینه¬ترین منازعات فکری در گستره اندیشه سیاسی بوده است. فروغی با بینشی واقع¬گرایانه، اجتماع¬گریزی و نظم¬¬ناپذیری را جزء «طبیعت اولیه¬» انسان می¬دانست؛ طبیعتی خشن و آلوده به غرایز مرگبار خودبینی و خودخواهی که جاه¬طلبی او جز در سایه نظم «سلطانی» و حاکمیت «شهریاری» زیرک و متظاهر، بی¬پایان می¬نماید. سلطنت، کمال مطلوب فروغی نبود، اما نگاه بدبینانه او به انسان از یکسو و شرایط اجتماعی و پریشانی سیاسی حاکم بر زمانه¬اش از سوی دیگر وی را به این درک سیاسی سوق داد که تنها با از بین بردن خمیرمایه و «طبیعت اولیه¬»¬ انسان و جایگزینی آن با «طبیعتی ثانویه» در پرتو نظمی «سلطانی» است که زمینه برای نظم سیاسی مبتنی بر جمهوریت فراهم می¬شود. پژوهش حاضر با چنین درکی از نسبت سلطنت و جمهوریت در اندیشه سیاسی به بررسی جایگاه «دوگانه» مزبور در گستره اندیشه سیاسی فروغی می¬پردازد. این پژوهش با کاربست چارچوب نظری «اسپریگنز» به این نتیجه می¬رسد که فروغی با مشاهده و تشخیص بحران و درد حاکم بر جامعه¬ای که در آن می-زیست، نظم سیاسی سلطنت را به مثابه ضرورتی مبتنی بر مصلحت، مناسب حال جامعه ایران میدانست. اما شناخت عمیق وی از منطق حاکم بر مناسبات دوران جدید و ظهور نظمی نوآیین و مبتنی بر حاکمیت قانون، هنجار سیاسی مطلوب او را شکل میداد؛ هنجاری که به زعم وی برای جامعه¬ای که فاقد مولفه¬های اولیه نظم سیاسی مبتنی بر جمهوریت است، جز به پریشانی و بی-ثباتی سیاسی نمیانجامد.
ملخص الجهاز:
سلطنت، کمال مطلوب فروغی نبود، اما نگاه بدبینانۀ او به انسان از یکسو و شرایط اجتماعی و پریشانی سیاسی حاکم بر زمانهاش از سوی دیگر وی را به این درک سیاسی سوق داد که تنها با از بین بردن خمیرمایه و «طبیعت اولیه» انسان و جایگزینی آن با «طبیعتی ثانویه» در پرتو نظمی «سلطانی» است که زمینه برای نظم سیاسی مبتنی بر جمهوریت فراهم میشود.
مسئله پژوهش حاضر این است که دوگانۀ «سلطنت» و «جمهوریت» در نظام فکری محمدعلی فروغی را بررسی کند؛ زیرا وی نه میتوانست نسبت به آزادیها و قانون و تفکیک قدرت مستتر در ذات جمهوریت بیاعتنا باشد و نه نسبت به فقدان زمینههای فکری و اجتماعی لازم در ایران برای تحقق نظام نوآیین و بحران حاصل از آن بیتفاوت بماند.
به موارد یادشده این نکته را نیز باید افزود که فروغی را میتوان به اعتبار نقشی که در نهادسازی سیاسی و فرهنگی ایران در پی فروپاشی خاندان قاجار و برخاستن جنبش مشروطهخواهی داشت، «سیاستمداری مؤسس» و از جهت قرار گرفتن در شرایط تاریخی دو جنگ جهانی و اشغال کشور، سقوط سلسلۀ قاجار، برآمدن خاندان پهلوی و بار دیگر سقوط رضاشاه و قدرت گرفتن محمدرضاشاه پهلوی، «سیاستمدار دوران بحران» نامید.
با این توصیف، اجتناب قاطعانۀ فروغی از پذیرش پیشنهاد نمایندۀ انگلیس برای دگرگونی نظام سیاسی ایران از سلطنت به جمهوری با ریاستجمهوری خود او، قابل درک است.