خلاصة:
مطالعات پسااستعماری از جمله پژوهشهای میان رشتهای است که در برخی از آثار ادبی نمود پررنگی داشته است .این نظریه به تقابل بنیانهای فکری شرق فرودست با غرب فرادست میپردازد و میکوشد گفتمان حاصل این تقابل را میان استعمار و مستعمره نشان دهد،حال آنکه نمایش نامۀ ماه عسل ،اثرغلامحسین ساعدی از آثار برجستۀ ادبیات نمایشی ایران است که نویسنده در آن به شیوهای نمادین به بررسی جلوه های استعمار در شکل نوین آن پرداخته است .در این پژوهش، شخصیتهای نمایشنامهی ماهعسل این نویسنده بر مبنای نظریهی پسااستعماری تحلیل گردیدند و حاصل کار، گواه چینش و پردازش درست و هوشمندانه و به جای شخصیتهاو قدرت و توان آنان در بیان ایدهی مرکزی نویسنده یعنی سیاستهای استعماری است. ساعدی در آفرینش نظام پسااستعماری درقالب ادبی زمینه های سلطه گری استعماررا در اشکال گوناگونش نمایان ساخته وهمچنین افزون بر آنچه در نظریهی پسااستعماری مطرح گردیده، به جزییات ظریفتر و دقیقتری در گفتمان استعمارگر و استعمارشده پرداخته، که به حوزهی کلانتر علوم سیاسی، اجتماعی و مردمشناسی بازمیگردد؛از جمله، آسیبشناسی مستعمرات و نقش و جایگاه خود مستعمرات یا دولتمردان آنها در رقمخوردن سرنوشت تیره و تار آنان را میتوان مثال زد که از طریق ضعفهای داخلی یا در سیاست خارجی امکان مییابد.
ملخص الجهاز:
این نظریه به تقابل بنیانهای فکری شرق فرودست با غرب فرادست میپردازد و میکوشد گفتمان حاصل این تقابل را میان استعمار و مستعمره نشان دهد، حال آنکه نمایشنامۀ ماهعسل اثر غلامحسین ساعدی از آثار برجستۀ ادبیات نمایشی ایران است که نویسنده در آن به شیوهای نمادین به بررسی جلوههای استعمار در شکل نوین آن پرداخته است.
ساعدی در آفرینش نظام پسااستعماری در قالب ادبی زمینههای سلطهگری استعمار را در اشکال گوناگونش نمایان ساخته و همچنین افزون بر آنچه در نظریۀ پسااستعماری مطرح شده، به جزئیات ظریفتر و دقیقتری در گفتمان استعمارگر و استعمارشده پرداخته است که به حوزۀ کلانتر علوم سیاسی، اجتماعی و مردمشناسی بازمیگردد؛ ازجمله آسیبشناسی مستعمرات و نقش و جایگاه خود مستعمرات یا دولتمردان آنها در رقم خوردن سرنوشت تیره و تار آنان را میتوان مثال زد که از طریق ضعفهای داخلی یا در سیاست خارجی امکان مییابد.
قد بسیار بلند پیرزن نیز مانند رشد جسمانی شکارچیان در نمایشنامۀ چوب به دستهای ورزیل (ساعدی، 1344)، نشانۀ اوجگرفتن تدریجی نظام استعماری است که جهانشمولی استعمار در آموزههای پسااستعماری اعجاز احمد6 را تداعی میکند (تسلیمی،1390: 275).
در گفتار پیرزن بهویژه وقتی میان میزبانان (مستعمرات) و خودشان (استعمارگران) فاصله قائل میشود، کاملا تأثیر الگوی «فرادستی و فرودستی» را میتوان دید؛ آنچه که اسپیواک بیش از همه بر آن تأکید دارد، مسئلۀ فرودست درجۀ دوم از محورهای مطالعات استعمار نو است که برای توصیف سطوح مختلف جامعۀ پسااستعماری کاربرد دارد (برتنس، 1391: 244-245).