خلاصة:
امروز کمتر کسی تردید دارد که بدون وجود برنامه مشخص برای آینده، سودآوری و حتا استمرار کسب و
کار بنگاه اقتصادی ناممکن است. در فضای کسب و کار فعلی، شدت فضای رقابتی نسبت به دهه گذشته
چند برابر شده است و دگرگونی ها و تلاطمات محیطی نیز بسیار افزایش یافته است. اکنون بیشتر وقت
مدیران بر مواجهه با تغییرات محیطی و انطباق دهی سازمان با آن متمرکز شده است و شرکت ها بسیار بیش از پیش به فرهنگ سازمانی انعطاف پذیر و چابک محتاج شده اند، ذینفعان مختلف سازمان، اثرگذاری های متفاوت و بعضا متناقضی بر سازمان دارند و مدیریت تعامل با آنها یکی دیگر از چالش های توان فرسای
مدیریت است. سرعت تغییرات در قابلیت های داخلی سازمان و فرصت های محیطی آنچنان زیاد شده است
که مدیران از تحلیل به موقع آن عاجز شده اند و بنگاه ها با تهدید پی در پی و هر روزه مواجهه با
محصولات جایگزین و تغییر در نیازمندی ها و سلایق مشتریان مواجه اند. تحلیل و مدیریت این مسایل در
چارچوب دانش مدیریت استراتژیک طبقه بندی شده است و همه ساله مدل ها و الگوهای بسیاری برای
یاری رساندن به مدیران برای غلبه بر این شرایط تدوین و ارائه میگردد، از سوی دیگر شرکت ها هزینه
زیادی را برای انجام پروژه های مدیریت استراتژیک صرف میکنند و تعداد قابل توجهی از کارشنانسان
زبده نیز مشغول تحلیل و طرح ریزی برنامه های استراتژیک برای بنگاه های اقتصادی هستند. با این همه
متاسفانه شاخص شکست در پروژه های برنامه ریزی استراتژیک بسیار بالا و تامل برانگیز است به گونه ای
که بر اساس تحقیقات سازمان گارتنر، تنها در حدود ٣٢ درصد از بنگاه های اقتصادی از اثربخشی کامل
برنامه ریزی استراتژیک خود اطمینان داشتهاند اما در عین حال بیش از ٨٧ درصد از پاسخ دهندگان،
سازمان را بدون اتخاذ رویکردهای سیستماتیک مدیریت استراتژیک، محکوم به فنا ارزیابی کرده اند. توجه
توامان به این دو واقعیت به ما نشان می دهد که بنگاه های اقتصادی ناگزیر به تحلیل استراتژیک و اتخاذ
تمهیدات مرتبط آن هستند و راهی جز برنامه ریزی دقیق و صحیح برای آینده وجود ندارد. پس سازمان ها
باید بکوشند تا با درک درست از مشخصه های تاثیر گذار بر برنامه ریزی مناسب ریسک پذیری ناشی از
نارسائی در تحلیل های راهبردی را به حداق برسانند.
ملخص الجهاز:
اما همه بنگاه هاي اقتصادي اينگونه نيستند و حيطه تاثير گذاري برخي ديگر از سازمان ها بر محيط قابل توجه است و آنها عملا ميتوانند بر رفتار بازار مرتبط با محصولات و خدمات خود اثر بگذارند، طبيعتا در اين وضعيت مدل هاي ذکر شده قبلي جوابگو نخواهد بود و تحليل مناسب بايد بر مبناي يکي از مدل هاي بلند پروازانه مانند “تحليل اکوسيستم کسب و کار” انجام گردد.
طبيعتا هر شرکت متناسب با چرخه عمر کاري خود برنامه هاي بهبودي و تحولي زيادي را تجربه ميکنند تمهيداتي مانند توانمندسازي کارکنان ، گستره حيطه فروش با توسعه يا نفوذ در بازار، بهبود کارائي و اثربخشي فرايندهاي داخلي و ديگر مواردي از اين دست ، رويکردهاي بهبودي مهم اما نه استراتژيک در بنگاه هستند و حتما سازمان به اجراي آنها نيازمند است اما تصور اينکه اين گونه از تمهيدات ميتواند به عنوان استراتژي هاي سازمان زاويه حرکت سازمان را تغيير دهد هم غلط و هم خطرناک است زيرا ممکن است شرکت را از تحليل و برنامه ريزي استراتژيک باز دارد و وقت و منابع سازمان را براي انجام اموري مفيد اما نه با اولويت و اهميت صرف نمايد.