خلاصة:
در ادبیات حقوقی معاصر اختلاف نظر بسیاری پیرامون مفهوم بشریت وجود دارد. هریک از مکاتب و رویکردهای حقوقی با توجه به مبنای مورد قبول خود، نسخهای متفاوت با مفهوم بشریت و جایگاه آن در حقوق بینالملل را بهتصویر میکشند. مکاتب حقوق طبیعی و پوزیتیویستی و نرماتیویستی برداشت موردنظر خود را بر این مفهوم حقوقی تحمیل میکنند. از سوی دیگر، نگرش انتقادی به حقوق بینالملل نارساییهای این اندیشهها را بیان میکند. نکتۀ قابل تأمل در این خصوص، تأثیر جدالهای نظری موجود در خصوص ظرفیت این مفهوم در تغییر روند تحولات حقوق بینالملل است؛ وگرنه در چارچوب تحلیلهای فنی در خصوص صورت حقوقی بالفعل این مفهوم، مناقشۀ چندانی وجود ندارد. در این پژوهش با روش تحلیلی- توصیفی، بشریت بر اساس معیارها و ضوابط حاکم بر چارچوبهای فکری مکاتب عمدۀ حقوق بینالملل مورد سنجش قرار خواهد گرفت تا تصاویر مختلفی که از مفهوم بشریت در قالب تئوریهای حقوقی ترسیم شده است، تحلیل شود.
ملخص الجهاز:
در اين پژوهش با روش تحليلي - توصيفي، بشريت بر اساس معيارها و ضوابط حاکم بر چارچوب هاي فکري مکاتب عمـدة حقـوق بين الملل مورد سنجش قرار خواهد گرفت تا تصـاوير مختلفـي کـه از مفهـوم بشـريت در قالـب تئوري هاي حقوقي ترسيم شده است ، تحليل شود .
جامعۀ مشترکات بين المللي مسئلۀ جهان شمولي و ايجاد جامعۀ جهاني واحد در طول تاريخ اشکال مختلفي را از سر گذرانده است ؛ خواه در قامت امپراطوري يا سـيماي حاکميـت کليسـا (بيـگ زاده ، ١٣٨٢، ص ١٩) و يـا خلفاي اسلامي و خواه به شکل امروزين آن که با عنوان حاکميت قانون مطرح شـده اسـت و در قالب ارزش هاي مشترک، حيات جمعي مردم را سازمان دهي ميکند؛ ارزش هـاي مشـترکي کـه چارچوب تصميم گيري در آن تعيين شده و ضامن حيات اجتماعي است ، بيآنکه منافع فردي از ميان برود.
برخلاف حقوق داخلي که قانون اساسي بـا تعيـين چـارچوب قـدرت و محور قرار دادن حقوق ملت سلسله مراتبي را در نظام حقوق داخلي ايجـاد مـيکنـد، در حقـوق بين الملل از ديدگاه پوزيتيويسم حقوقي، به خودي خود، سلسله مراتبـي در ميـان قواعـد موجـود حقوقي وجود ندارد و از حيث واقع نگري سياسي نيز قدرت هاي حاضر در صحنۀ بين المللـي بـه چارچوب تعيين شده براي اعمال قدرت محدود نيستند.
بـه اين صورت ، بشريت داراي چنان کليتي است که نگرش هاي فلسفي در حقوق بين الملل هيچ گاه نميتوانند صورتي حقوقي از آن ارائه دهند که گوياي همۀ جوانب و ظرفيت هاي بالقوة مفهـومي آن باشد، لذا ناگزير معيارها و مباني و مبادي خاصي را بر سر شـناخت آن تعبيـه مـيکننـد تـا درک آن را سهولت بخشند و روش هاي متفاوتي را به خدمت ميگيرند تا بيان خود را از بشـريت توجيه کرده ، چنين تبييني را خوانش درست معرفي نمايند.