خلاصة:
در هر روایت، نوعی منطق واسازانه وجود دارد که از طریق تقابل اجزای ساختاری روایت یعنی رخدادها و طرح شکل میگیرد. تکیه بر هر کدام از این اجزا، خوانشی متفاوت به وجود میآورد. روایت رستم و سهراب به دلیل نوع تراژیک خود، باید به فاجعه منتهی شود. این ویژگی، رویدادها را به سمت طرحی خاص جهت میدهد و در نتیجه اینگونه برداشت میشود که رویدادها بر اساس نیت نویسنده و نوع تراژدی چیده شدهاند و هیچ گریزی از فاجعه نیست. از طرفی منطق و احتمالاتی که به واسطۀ رخدادها در متن ایجاد میگردد، باعث شده تا اینگونه برداشت شود که خاصیت علّی و منطقی رویدادها باعث به وجود آمدن چنین فاجعهای شده است. بر اساس همین منطق متضاد، در این مقاله کوشش شده، تناقض داستان و طرح و تبعات ساختاری و معنایی این تنش در روایت رستم و سهراب واکاوی شود. ضعف رخدادها و برجستهشدن طرح، ضعف روابط علّی، استفاده از شتاب مثبت برای به حاشیه راندن خللهای معنایی، توجیه علیت حوادث با پشتوانۀ قضا و قدر، تکثیر تعلیق و واسازی طرح از جمله پیامدها و شگردهایی هستند که به واسطۀ تنش واسازانه میان داستان و طرح در این روایت شکل گرفتهاند.
In every narrative there exists a kind of deconstructive logic that is formed by the contrast between components of the narrative structure, namely, events and plot. Concentrating on each of these components creates different readings. Due to its tragic genre, the tale of Rostam and Sohrab must lead to disaster. This feature turns events towards specific plot structure, and therefore, it is implied that the events are laid according to the intention of the author and in line with genre of tragedy; hence, the outcome of tragedy becomes inevitable. On the other hand, logic and probabilities formed in the text because of chain of events implies that the logic behind events led the story towards a tragic end. Based on this paradox, an attempt is made in this article to study this conflict in the tale of Rostam and Sohrab to analyze the plot and its semantic and structural consequences. Weaknesses of the events, boldness of the plot, poor causal relations, rising action in order to compensate for the semantic fallacies, justifying causality of events by fate and determinism, rising suspense and plot deconstruction are among the consequences and techniques formed by the deconstructive tension between the narrative and the plot in the tale.
ملخص الجهاز:
در تبیین نظریه کالر باید گفت که نکته ای که تمامی این تعاریف ساختـارگـرایـانه را به یک دیگر پیوند میدهد، اشتراک بر سر این موضوع است که در روایت نوعی توالی زمانی و علی وجود دارد که رخ دادها بر اساس آن پشت سر هم میآیند و همین توالی زمانی باعث میشود تا خواننده معنای روایت را حاصل توالیهای زمانی و علی بداند.
بلافاصله بعد از اتمام پیرفت ابتدایی یعنی ازدواج رستم و تهمینه ، زمان با شتاب مثبت سیر میکند و سهراب به دنیا میآید: چــو نه ماه بگذشت بـر دخـت شــاه یکـی پــورش آمــد چــو تابنـده مــاه (فردوسی، ١٣٦٩: ١٢٥) این شتاب مثبت (نپرداختن به حوادث این نه ماه ) -که نوعی شگرد گفتمانی و طراحی شده است - باعث میشود تا نقصان داستانی پیرفت اول و نرفتن تهمینه با رستم به حاشیه رانده شود و زاده شدن سهراب به عنوان یک رخ داد تازه برجسته گردد: چو یک مـاهه شد همـچو یکسال بود بـرش چـون بـر رستـم زال بــود چو سه ساله شـد ساز مــردان گـرفت بـه پنجم دل تیـر و چوگان گـرفت چـو ده ساله شد زان زمـین کس نبود کــه یـارست بـا او نـبرد آزمــود (همان : ١٢٥) شخصیت پردازی کاریزماتیک و فره مند سهراب آن قدر جذبۀ فردی و اجتماعی به وی میدهد که خواننده تحت تاثیر علاقه مندی به وی، کنش های قبلی را تا حدی فراموش میکند و نگران سرنوشت و کنش های بعدی میشود.