خلاصة:
اﺻﻞ ﮐﻠﯿﻠﻪودﻣﻨﻪ ﻫﻨﺪی و ﺑﻪ زﺑﺎن ﺳﺎﻧﺴﮑﺮﯾﺖ ﺑﻮده اﺳﺖ. اﯾﻦ ﮐﺘﺎب از آن دﺳﺖ آﺛﺎری اﺳـﺖ ﮐـﻪ ﻣﺨـﺘﺺ و
ﻣﺤـﺪود ﺑـﻪ ﻣﻠّـﺖ ﺧﺎﺻـﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪه و ﺑﻪ زﺑﺎن اﻗﻮام ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ، ﺑﺮﺧﯽ از ﻣﺤﻘﻘﺎن ﮐﻠﯿﻠﻪ و دﻣﻨـﻪ را ﺳـﺮ ﻣﻨﺸـﺄ ﭘﯿـﺪاﯾﺶ ادﺑﯿـﺎت ﺗﻄﺒﯿﻘـﯽ ﻣـﯽداﻧﻨـﺪ. ﻣﻘﺎﻟـﮥ ﺣﺎﺿﺮ، ﺑﻪ دﻟﯿﻞ رواﯾﯽﺑﻮدن اﯾﻦ ﻣﺘﻮن اﺑﺘﺪا ﺗﻌﺮﯾﻔﯽ از ﺳﺎﺧﺘﺎر و ﻣﺤﺘﻮا ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﯽدﻫﺪ، ﺳﭙﺲ وﯾﮋﮔﯽﻫﺎی زﺑﺎﻧﯽ و ﻋﻨﺎﺻﺮ داﺳـﺘﺎﻧﯽ ﮐﻠﯿﻠـﻪ و دﻣﻨﮥ ﻧﺼﺮاﷲ ﻣﻨﺸﯽ، ﻧﺴﺨﻪای ازﮐﻠﯿﻠﮥ ﻋﺮﺑﯽ اﺑﻦﻣﻘﻔّﻊ و ﺳﭙﺲ داﺳﺘﺎنﻫﺎی ﺑﯿﺪﭘﺎی ﺑﺨﺎری را ﺑﺮرﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺷﺒﺎﻫﺖﻫﺎ و اﺧـﺘﻼفﻫـﺎ را ﺑﺮ اﺳﺎس دﯾﺪﮔﺎه آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ در ادﺑﯿّﺎت ﺗﻄﺒﯿﻘﯽ روﺷﻦ ﻣﯽﺳﺎزد. ﺣﺎﺻﻞ ﮐﺎر اﯾﻨﮑﻪ، اﯾﻦ ﺳﻪ اﺛﺮ از ﻧﻈﺮ زﺑﺎﻧﯽ و ﺑﻼﻏﯽ و ﮔﺎﻫﯽ اﻧﺪﯾﺸﮕﯽ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﺘﻔﺎوﺗﻨﺪ و زﺑﺎن در ﻣﺘﻦ ﻧﺼﺮاﷲ ﻣﻨﺸﯽ ﺑﺎ اﻃﻨﺎب ﺑﯿﺸﺘﺮی ﻫﻤﺮاه اﺳﺖ، ﻣﺘﻦ اﺑـﻦﻣﻘﻔّـﻊ ﺳـﻬﻞ و روان اﺳـﺖ و اﯾﺠـﺎز دارد و ﻣـﺘﻦ ﺑﺨـﺎری دارای ﻣﺴﺎوات اﺳﺖ؛ ﻧﺼﺮاﷲ ﻣﻨﺸﯽ، ﺑﺎ ﮔﺮاﯾﺶ ﺑﻪ ﻧﺜﺮ ﻓﻨّﯽ، ﺳﺠﻊ، ﻣﻮازﻧﻪ و ﺗﺮﺻﯿﻊ را ﻓﺮاوان ﺑﻪ ﮐﺎر ﺑﺮده و ﺑﻪ ﻫﻤـﯿﻦ ﺧـﺎﻃﺮ دارای اﻃﻨـﺎب اﺳﺖ؛ اﻣّﺎ ﻣﺘﻦ اﺑﻦ ﻣﻘﻔّﻊ، ﻧﺜﺮی ﻣﺮﺳﻞ و داﺳﺘﺎنﻫﺎی ﺑﯿﺪﭘﺎی دارای ﻣﺘﻨﯽ ﺳﺎده و روان اﺳﺖ و ﻧﺜﺮ ﻣﻨﺸﯽ، ﻣﻨﺸﯿﺎﻧﻪ و ﻧﻤﻮﻧﮥ ﻋﺎﻟﯽ ﻧﺜﺮ ﻓﻨﯽ اﺳﺖ. در ﺣﻮزة واژﮔﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ داﺳﺘﺎنﻫﺎی ﺑﯿﺪﭘﺎی ﻏﻨﯽﺗﺮ و وﺳﯿﻊﺗﺮ از ﻣﺘﻦ ﻧﺼﺮاﷲ ﻣﻨﺸﯽ و اﺑﻦﻣﻘﻔّﻊ اﺳﺖ.
ملخص الجهاز:
مقالۀ حاضر، به دلیل رواییبودن این متون ابتدا تعریفی از ساختار و محتوا به دست میدهد، سپس ویژگیهای زبانی و عناصر داستانی کلیله و دمنۀ نصرالله منشی، نسخهای ازکلیلۀ عربی ابنمقفع و سپس داستانهای بیدپای بخاری را بررسی میکند و شباهتها و اختلافها را بر اساس دیدگاه آمریکایی در ادبیات تطبیقی روشن میسازد.
پیشینه و پرسشهای تحقیق علاوه بر پژوهشهای مربوط به تصحیح متون و تحقیقهای عام ادبیات تطبیقی، برخی پژوهشهای تطبیقی دیگر که بیارتباط با تحقیق حاضر نیستند، عبارتند از: علی حیدری (1387: 61-45)، به بررسی بعضی اختلافهای کلیله و دمنۀ نصرالله منشی با ترجمۀ عربی ابنمقفع و داستانهای بیدپای و پنجاکیانه پرداخته است.
متن نصرالله منشی: «چون زاغ ملاطفت باخه در باب موش بشنود تازه ایستاد و او را گفت: شاد کردی مرا و همیشه از جانب تو این معهود است وتو هم به مکارم خویش بناز و شاد و خرم زی چه سزاوارتر کسی به مسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد بود و به هر وقت جماعتی از برادران در شفقت و رعایت و اهتمام و حمایت او روزگار گذراند...
دوستی موش با زاغ در هر سه متن کلیله و دمنه، نمونهای است برای شخصیت پویا؛ زیرا موش و زاغ به صورت فطری دارای خوی دشمنی هستند و در این داستان این خوی فطری آنها تغییر پیدا کرده و دشمنیشان به دوستی تبدیل شده و هر دو از ذات اصلی خود فاصله گرفتهاند.