خلاصة:
این پژوهش به بررسی تطبیقی دو گفتمان روشنفکری دینی دهه 40 و گفتمان انقلاب اسلامی اختصاص یافته است. نگارنده در این جستار، ابتدا با بهره گیری از بستر معرفت شناختی نظریه لاکلا و موفه، به ارائه مفصل بندی این گفتمان ها بر اساس دال مرکزی آنها اقدام نموده است. شریعتی با دیدی جامعه شناختی توانست با ارائه سیمائی سیاسی از اسلام با محوریت "اسلام انقلابی- اجتماعی" پیشقراول انقلاب اسلامی شود. در تدوام این گفتمان، گفتمان انقلاب اسلامی نیز با رویکردی فقهی و با محوریت "اسلام ناب" به عنوان دال محوری در قاموس و شاکله معرفتی تمام جریان های سیاسی بعد از انقلاب اسلامی با همان مولفه های گفتمانی به شکلی جدیدتر و اندکی متفاوت تر توانست باز تولید و تئوریزه شود. یافته های پژوهش حاکی از آن است که، هر دو گفتمان با اعتقاد به امتزاج دین و سیاست با رویکردی نسبتا دموکراتیک و با توسل به سازواره "امت و امامت" توانستند حکومت مطلوب خویش را پایه ریزی نمایند که در تقابل با نظام های توتالیتاریستی، دین سنتی و روحانیون حامی آن، به حاشیه رانی گفتمان غالب و حاکم عصر یعنی "گفتمان پهلویسم" منجر شد. هر دو گفتمان مذکور با محدودیت قلمرو اختیارات رهبری هر چند با وجود نقطه افتراق هایی در شکل و محتوا، توانستند با تاکید بر مدخلیت دال مردم و نقش تاثیر گذار آنها در انتخاب حاکم جامعه آرمانیشان در برابر ایده"حکومت اسلامی" که به نقش مردم در مشروعیت بخشی به حکومت باور ندارند، قرار گیرند.
This research is a comparative study of the two discourses of the religious intellectual of the 40s and the discourse of the Islamic Revolution. In this essay, the author first used the epistemological framework of Lacla and Mouffechr('39')s theory and its methodological strategy to articulate these discourses based on their central slab. Shariati, with a sociological point of view, was able to present a political image of Islam centered on "revolutionary-social Islam", and the forerunner of the Islamic Revolution. In the continuation of this discourse, the discourse of the Islamic Revolution, also with a jurisprudential approach, with the focus of "pure Islam" as the central axis in the epicenter of the epistemological and thematic, of all political movements after the Islamic Revolution, with the same discursive components, was able to reproduce in a newer and more different form of production and theorize. Findings of the research indicate that both discourses, based on the belief in the combination of religion and politics with a relatively democratic approach and through the use of the "nations and pontificate" system, were able to establish their ideal state which, in contrast to totalitarian systems, religion the traditional and supportive clerics led to the marginalization of the dominant discourse and ruling of the era, the "Pahlavi’s discourse”. Both of these discourses, with the limitations of the powers of the leadership, however, despite the differences in the form and content, were able to emphasize the role of the people and their influence on the choice.
ملخص الجهاز:
گفتمان روشنفکري ديني که در مجموعه اي تحولات نظري بعد از انقلاب مشروطه ريشه دارد، يکي از جريان هاي فکري اثرگذار در فضاي گفتماني ايران قبل و بعد از انقلاب اسلامي بوده است که اهميت آن را نميتوان ناديده 44 گرفت تا آنجا که برخي مفسران و تحليلگران وقوع انقلاب اسلامي را مرهون زمينه سازي فکري دانسته اند که اين گفتمان در طي سال هاي قبل از انقلاب فراهم کرده بود (اخوان مفرد، ١٣٨١: ٤١).
لذا، پرسش پژوهش حاضر را به قرار زير مطرح ميکنيم : گفتمان روشنفکري ديني شريعتي در چه فضاي گفتماني شکل گرفته و چه ويژگيهايي دارد؟ و پرسش دوم اينکه ، چه نسبتي بين مؤلفه هاي گفتمان روشنفکري ديني شريعتي با گفتمان انقلاب اسلامي شهيد مطهري و شهيد بهشتي وجود دارد؟ در پژوهش حاضر از روش تحليل گفتمان استفاده خواهد شد و تلاش ميشود تا با استفاده از متون به جايمانده از انديشمندان يادشده ، پاسخ اين پرسش ها را بيابيم .
در اين تحقيق گفتمان هاي روشنفکري ديني دهۀ ١٣٤٠ به نمايندگي شريعتي و گفتمان انقلاب اسلامي به نمايندگي شهيد مطهري و بهشتي با تشکيل يک منظومۀ معنايي که متشکل از دال ها و مدلول هاي مرتبط به هم اند در برابر گفتمان هاي رقيب قرار گرفته اند.
در اين گفتمان ها دين به طور اخص اسلام (رنسانس و زايش دين نو) به - منزلۀ يک دال اصلي مطرح است که هويت گفتمان روشنفکري ديني دهۀ ١٣٤٠ و گفتمان انقلاب اسلامي بعد از انقلاب ١٣٥٧ را شکل و انسجام داده است و از طريق استراتژي طرد با گفتمان رقيب در برهه هاي زماني قبل و بعد از انقلاب اسلامي به گفتمان هژمون تبديل شده اند.