خلاصة:
نخستین و برترین ویژگی حماسههای طبیعی و ملی، اساطیری بودن است و ویژگی سرشتینه اساطیر، خارقالعادگی. بنابراین حماسهها از راه پیوند با اساطیر، و اساطیر از راه همبستگی با خوارق عادات، قداست پیدا میکنند. روایتگران حماسهها نیز برای برانگیختن توجه و احساسات مخاطبان خود به رنگآمیزی و جلا دادن خوارق عادات و بزرگنمایی در حماسهها میپردازند. دانسته است که هر ملتی دوست دارد قهرمانان ملی خود را در مقام قداست و شکوهمندی ببیند، لذا به صنعت اغراق روی میآورد تا از این راه تعجب و شگفتی مخاطبان را برانگیزد و به آن ببالد. بزرگنمایی، ویژگی ذاتی شعر است و بهویژه در ادبیات حماسی با تمام گونهها رخ مینماید همچون:
شود کوه آهن چو دریای آب اگر بشنود نام افراسیاب
شایان توجه خواهد بود که بدانیم سرایندگان متون حماسی، آفرینندگان حماسه و اساطیر آن نیستند بلکه هنر آفرینندگی خود را در پردازش و آرایش صحنهها و بزرگنمایی آنها به کار میگیرند.
Being mythological is the first and best characteristic of natural and national epics which its instinctive feature is being extraordinary. Therefore, epics through linkage to myths - and myths correlating with the extraordinaries become holy. To spur their audiences’attention and emotions, narrators of epics attempt to tint and polish and magnify the extraordinaries. It is well-known that every nation would like to see their heroes at the peak of holiness and splendidness and, so they approach exaggeration of the heroes in order to stimulate a feeling of surprise and astonishment in audiences. This cause the nation to be honored for own heroes. Magnification process is the inherent trait of poem and all kinds of this process is particularly exposed in epic literature. For instance, describing Afrasiab, The Poet Ferdosi composes: If a mountain of iron heard Afrasiab’s name, it will be scared to thaw and become a sea. It is noticeable that composers of epic texts are not the creators of those epic and myths, although, they make use of their art of creativity in making up and magnification of scenes.
ملخص الجهاز:
(ياحقي ، ١٣٨٦: ٢٦٦- ٢٦٧) در شاهنامه به دو سيمرغ متفاوت بر مي خوريم : يکي پرنده اي عظيم الجثه که اســفنديار آن را در خوان پنجم مي کشــد و ديگري ســيمرغ مشهوري که بر کوه البرز آشــيان دارد و زال را پرورش داده است ، اين ســيمرغ چند بار به هنگام بروز مشــکل به ياري زال و خاندانش شتافته : يکبار به هنگام تولد رستم به دستور سيمرغ ، پهلوي تهمينه را شکافته و نوزاد درشت هيکل را از شکم مادر بيرون مي کشند و بار ديگر در نبرد رستم و اسفنديار ابتدا به کمک پر و منقار سيمرغ جراحات رستم و رخش بهبود مي يابد و سپس با راهنمايي او، رستم ، که از شکست دادن اسفنديار رويين تن درمانده ، به وسيله شاخه درخت گز، تيري دو سر ساخته و چشمان اسفنديار را نشانه مي رود: به سيــمرغ بادا هــزار آفـــرين کــه ايــــزد ورا ره نمــود انــدر ايــن (فردوسي ، ١٣٧٣، ج ١: ٢٤٥) غرم (ميش ) راهنماي رســتم در هفت خوان : غرمي که در خوان دوم به هنگام عبور رســتم از بيابان بي آب و علف و دست و پنجه نرم کردنش با گرما و تشنگي ، به ياري وي شــتافته و آبشــخور را به او مي نماياند.
اما در شاهنامه آمده که هوم پارســايي است که در کوه به نيايش مشغول بوده و افراسياب به دست او دستگير و به کيخسرو تسليم مي شود (رستگار فسايي ، ١٣٧٩: ٧٦٨-٧٦٦): کــجا نام ايــن نامور هـوم بود پرســــتنده دور از بــر و بـــــوم بــود (فردوسي ، ١٣٧٣، ج ٥: ٣٦٦) ســرو: اين درخت در شــاهنامه رمز جاودانگي اســت و در بين درختان از وجهه اســاطيري قدرتمندي برخوردار اســت .