خلاصة:
مباحث نور و وجود» مهمترین مسائل دو مکتب اشراق و مشاء میباشند
بطوری که میتوان این دو مبحث را شالودههای دو مکتب مذکور لحاظ کرد.
حکمت اشراق را به حق میتوان نورشناسی دانست؛ نزد شیخ اشراق سخنی از
وجود در میان نیست بلکه این نور است که اس اساس حکمت اشراق میباشد.
این نور خصوصیات و ویژگیهایی مانند ادراک» ظهونر تشکیک و غنا را
داراست که مختص خویش بوده و غیرنور را بدانها راهی نیست. از سویی نیز
مشائیان وجود را ارج مینهند و موضوع مابعدالطبیعه را موجود بماهو موجود
میدانند» وجودی که خصوصیاتی مانند بداهت» عمومیت و... را داراست که
قابل مقایسه با تور است.
در این نوشتار برآنیم تا نور و وجود را در دو مکتب اشراق و مشاء با
یکدیگر مقایسه کنیم» در ان راستا نقش نور و وجود و همچنین ویژگیها و
خصوصیات آنها را با یکدیگر خواهیم سنجید؛ حاصل آنکه نور در حکمت
اشراق همان نقشی را که وجود در نظام مشایی داراست را ندارد و اصلا این دو
را نمیتوان یکسان دانست همانطور که خصوصیاتی متمایز از یکدیگر دارند.
The Light and Existence are the most important issues of two schools of
Illumination and peripateticism. These two issues can be considered as
foundations of the two schools. Illuminationism can truly be known as the
Light studies; Sheik of Illumination fails to speak of existence; rather, it is the
Light which bases Illuminationism. The Light has characteristics like
perception, emergence, skepticism and needlessness which are self-exclusive
and into which things other than the Light cannot enter. On one hand,
peripateticists respect existence and regard metaphysics as existence essential
to existence; existence which has features like generalization and evidence
comparable to the Light.
In this article, the writer intends to compare the Light and existence in two
schools of Illumination and Peripateticism. To this end, the function of the
Light and existence as well as their features are gauged; as a result, the Light
in Illuminationism does not have the role existence has in peripateticism and
that both cannot be seen as equal just as they are distinctive in their features.
ملخص الجهاز:
البته نمي توان تقابل نور و ظلمت را دقيقا همان تقابل تناقض دانست زيرا دو امر متناقض از در شکل گيري يکديگر تأثيري ندارند در حالي که ميان نور و ظلمت چنين تأثيري وجود دارد؛ اين تأثير، تأثيري يک طرفه است که در آن نور در توجه به جنبه ي فقرگويي منقبض شده و ظلمت را پديد مي آورد و ظلمت چيزي جز سايه و ظل نور نيست ، از اين رو مي بايست تقابل نور و ظلمت را تقابل تناقض لحاظ کرد.
اين نوع تمايز را شيخ اشراق نمي پذيرد زيرا اساسا براي مفهوم وجود، عينيتي قائل نيست تا تمايزي واقعي ميان وجود و ماهيت را بپذيرد و به تبع آن عروض وجود بر ماهيت را صرفا در ذهن مي پذيرد.
از نظر آنان موجودات با يکديگر تباين ذاتي داشتند به عبارت ديگر در ساحت حقيقت وجودي ، موجودات اعم از واجب الوجود و ممکن الوجودات به تمام ذات با يکديگر اختلاف داشتند؛ از اين رو نمي توان آنان را قائل به تشکيک در وجود دانست زيرا شرط تشکيک همانا يکي بودن مابه الاختلاف و مابه الاشتراک بود درحالي که نزد مشائيان مابه الاختلاف که همان حقيقت وجود است مابه الاشتراک نيست ؛ حاصل آنکه وجود در ديدگاه مشايي امري مشکک نيست .
در اينجا اختلاف بارز ديگر شيخ اشراق و مشائيان را ملاحظه مي کنيم ، در ديدگاه سهروردي نور به هيچ وجه با امر ديگري ترکيب نمي شود حال آن که نزد مشائيان وجود با همه ي ماهيات ترکيب شده و ممکن الوجودها را به وجود آورده است .