ملخص الجهاز:
"(ناگهان فریاد میزند)آهای کی اونجاست؟ صدا:چرا مدام همان حرف را تکرار میکنی؟ پسر:از تنهایی دلم گرفته،مثل سگ بیصاحب غمگینم.
(ناگهان فریاد میزند)آهای،کی اونجاست؟ دختر:کی رو صدا میزنی؟ پسر:ترا.
تمام دنیا را زیر پا میگذاری تا بلکه یه روزی شانس به تو رو کنه،از یک شهر به شهر دیگری میروی تا بلکه به یک آدم خیرخواه برسی،اما حالا بیا و ببین که اون میخواهد از تو پول تلکه کنه،فکر میکردم اونهم غمگینه.
دختر:شانس به چه دردت میخورد که این همه دنبالش هستی؟ پسر:من قمار بازم و همیشه دنبال شانس هستم،کار کردن کار من نیست.
دختر:کیتی؟ پسر:بله،از این به بعد اسم تو که کیتی است،تو اولین دختری هستی کیتی صداش میکنم.
دختر:آخه چکار کنم؟ پسر:برو گروهبان را پیدا کن و بگو که باهاش حرف دارم.
پسر:چرا نمیتونی؟ دختر:اینجا کسی منو آدم حساب نمیکنه...
پسر:(گو اینکه با همه دنیا حرف میزند)شنیدید؟اونها باید فقط برای دیدن تو پول بدند،باید برای تنفس هوایی که تو تنفس کردی هم پول بدهند.
پسر:میترسم که دیگر کسی به این شهر گم شده سرگردان و دور دست نیاید و ترا پیدا نکند.
میترسم که تو به اینجا عادت کنی و با همه چیز کنار بیایی،میترسم هیچ وقت به سانفرانسیسکو نروی و مردم را وادار نکنی که برگردند و ترا نگاه کنند.
ولی تنهائی چطور میتونستم؟ پسر:ولی حالا دیگه تنها نیستی،میفهمی؟ دختر:لا اقل کمی تعریف کن ببینم چه جور شهری است.
دختر:(زمزمهکنان گو اینکه با همه دنیا حرف میزند)پس از شنیدن حرفهای تو،آدم اگر بمیره هم خودش را خوشبخت حس میکند.
پسر لبخند مضطرب گونهای دارد و بدون اینکه چشم از دختر بردارد به او نگاه میکند."