خلاصة:
بیان مسیله
زمینه تاریک، نورپردازی، پیکره هایی با اندازه واقعی و نمایش اوج احساسات در پرتره ها و به عبارتی تیاتر کاملا واقع گرایانه در آثار کاراوادجو، ما را بر آن می دارد تصور کنیم در آثار وی در مواجهه با روایت یک تراژدی قرار گرفته ایم که می تواند در مخاطب منجر به کاتارسیس گردد چراکه باید اذعان داشت روان پالایی فقط در نمایشنامه نویسی شکل نگرفته است، بلکه اثرات آن را در دیگر هنرها اعم از نقاشی، موسیقی و نیز پیکره سازی می توان مشاهده کرد. مسئله اصلی در مقاله حاضر این است که چگونه یک اثر نقاشی می تواند تراژدی را در ذهن مخاطب متبادر سازد و به تبع آن تاثیرات روان پالایی یا کاتارسیس داشته باشد؟
هدف پژوهش
این مقاله در پی آن است تا تطبیقی میان تراژدی ارسطو و آثار نقاشی کاراوادجو بر اساس نظریه کاتارسیس (روان پالایی) انجام دهد.
روش پژوهش
روش تحقیق در این مقاله توصیفی- تحلیلی بوده و جمع آوری اطلاعات با استناد به منابع کتابخانه ای و بررسی آثار نقاشی در منابع موجود انجام پذیرفته است. برای این منظور و تطبیق آثار نقاشی کاراواجو، تعداد پنج اثر به صورت تصادفی انتخاب و بر اساس رویکرد پژوهش مورد تجزیه، تحلیل و تطبیق قرار گرفته اند.
نتیجه گیری
نتایج حاصل از این پژوهش بر این مقوله تاکید داشت که در آثار کاراوادجو با یک تیاتر کاملا واقع گرایانه از تضادها شامل: نور و تاریکی، پیری و جوانی، زندگی و مرگ، قدرت و ضعف به صورت همزمان سر و کار داریم، وی صحنه را با نمایشی خارق العاده از طریق حضور این چهره ها و شدت احساسات آنها طراحی می کند. لذا با توجه به تعریف ارسطو از تراژدی و تطبیق آن با آثار کاراوادجو، آثار وی دارای فرم تراژیک است و موجب کاتارسیس و روان پالایی در مخاطب می شود.
ملخص الجهاز:
بررسی تطبیقی تراژدی ارسطو و آثار نقاشی کاراوادجو بر مبنای نظریۀ کاتارسیس چکیده بیان مسأله: زمينۀ تاريك، نورپردازي، پیکرههایی با اندازۀ واقعي و نمايش اوج احساسات در پرترهها و به عبارتي تئاتر کاملاً واقعگرایانه در آثار كاراوادجو، ما را بر آن ميدارد كه تصور كنيم در آثار وي در مواجهه با روایت يك تراژدي قرار گرفتهایم كه میتواند در مخاطب منجر به کاتارسیس گردد چراکه باید اذعان داشت روانپالایی فقط در نمایشنامهنویسی شکل نگرفته است، بلکه اثرات آن را در دیگر هنرها اعم از نقاشي، موسيقي و نیز پیکرهسازی میتوان مشاهده کرد.
مقدمه و بیان مسئله با پیشرفت علوم و آغاز عصر روشنگری 2 در قرن هفدهم میلادی و همزمان با افول رویکردهای دینی، تعدادی از نقاشان و چاپگران آن زمان به موضوعات اساطیری یونان گرایش پیدا ميكنند و همان ارزشهای کاتارسیس را با بهرهگیری از تراژدیهای گذشته و یا وقایع اجتماعی زمان خويش در یک پردۀ نقاشی تصویر میكنند، در این میان، میتوان به میکلانژو مریزی معروف به کاراوادجو هنرمند سدۀ هفدهم میلادی اشاره کرد.
با ارجاع به تعریف تراژدي و بررسی آثار کاراوادجو، بازیگران تراژدی تئاتر را در آثار این هنرمند به صورت پیکرهها میبینیم، فیگورهایی که با نمایش احساسات شدید، مخاطب را در خود اثر غرق میکنند و در او حسی از ترس یا شفقت و در نهایت روانپالایی یا کاتارسیس را منجر میشوند.
غرور قهرمان اين تابلو در پایان حزنانگیز و سرنوشت غمبار او نقش عمدهای ایفا میکند و به واسطۀ «همذاتپنداری» تماشاگر با شخصیت محوری و قهرمان انجام شده و با برانگیختن احساسات تماشاگر در نهایت به پالایش و تزکیۀ نفس منجر میشود و با بيشتر ویژگیهای تراژدی از نظر ارسطو مطابقت دارد.