خلاصة:
صائب تبریزی بزرگترین شاعر غزلسرای سبک هندی است. حضور عناصر تکرارشونده یا موتیفها در غزل او میتواند حکایتگر ذهنیت شاعر و نیز تصویری از جریانهای فکری و اندیشگی زمانۀ او باشد. موتیف یوسف با بسامد 937 بار، پرکاربردترین موتیف تلمیحی شعر او محسوب میشود. شاعر از این موتیف برای بیان اندیشهها و ذهنیتهای متعدّدی سود جسته است و برای ملموس کردن هریک از این اندیشهها، قصۀ یوسف و عناصر آن را به کار گرفته است. هدف این پژوهش آن است که کارکردهای عرفانی موتیف یوسف را بررسی و تحلیل کند. جمعآوری مطالب در این تحقیق به شیوۀ کتابخانهای و تحلیلهای آن هم به روش توصیفی-تحلیلی بوده است. بدین منظور، پس از استخراج ابیات مربوط، توضیح و تحلیل معنا و کارکردهای موتیف، عناصر قصۀ یوسف را بر اساس سیر روایت قصّه در قرآن کریم طرح کرده و سپس کارکردهای عرفانی هریک از عناصر را با توجّه به همان سیر روایت قرآن کریم بررسی و تحلیلکردهایم. از مجموع بررسی و تحلیل چنین برمیآید که شاعر از موتیف تلمیحی قصّۀ یوسف برای بیان مفاهیم و مباحث متعدّد عرفانی از جمله تضاد عقل و عشق، تجلّی، سیر و سلوک عرفانی، ریاضت، صبر، عشق و حُسن استفاده کرده و البته به کارکردهای متناقضی نیز رسیده است؛ بهخصوص در موضوع عشق و حُسن، ریاضت و غرور و عشق و تجلّی.
Saeb Tabrizi is the most prominent poet of Indian lyrical poetry. The presence of repetitive elements or motifs in his sonnets can express the poet's mentality as well as a picture of his contemporary movements of thought. The motif of Joseph the prophet with a frequency of 937 times is one of the most widely used allusive motifs in his poetry. The poet has used this motif to express various ideas and mentalities and has used the story of Joseph and its elements to make each of those ideas tangible. This study has aimed to analyze the mystical functions of the motif of Joseph with a library-based and descriptive-analytical method. For this purpose, after explaining and analyzing the meaning and functions of the motif based on the relevant literature, the elements of the story of Joseph have been discussed according to the storytelling process in the Holy Quran. Then, the mystical functions of each element have been studied and analyzed in line with the quranic narration. The analyses reveals that the poet used the allusive motif of Joseph’s story to express various mystical concepts and topics such as, conflict of reason and love, manifestation, mystical quest, austerity, patience and love and goodness, even though he found contradictory functions especially on the subject of love and goodness, austerity and pride and love and manifestation.
ملخص الجهاز:
صائب با استفاده از اين موتيف تلميحي ميگويد که زيستن در گمنامي، آدمي را از مکر ابناي روزگار نجات ميدهد؛ زيرا از دشمنان دوست نما توقع ايمني نميتوان داشت ؛ همان طور که يوسف هم به حيلۀ برادرانش به چاه کنعان افتاد: يوسف مصري به چاه از دامن اخوان فتاد ايمني هرکس که ميجويد به مأمن ، دشمن است (١٠٨٥/٩) يوسف مصر شنيدي که ز اخوان چه کشيد چه توقع ز عزيزان دگر بايد داشت (١٦١٧/٢) در متن قرآن کريم اشارة صريحي به حسادت برادران يوسف نشده است و تنها به محبت زياد يعقوب نسبت به يوسف اشاره گرديده که اين امر موجب برانگيختن حسادت در وجود برادران شده تا با مکر و حيله ، يوسف را از سر راه بردارند.
همان طور که يوسف در اثر تواضع و افتادگي و بودن در چاه ، به مسند عزت رسيد، انسان هم از تواضع و خاکساري به کمال ميرسد: ز افتادگي به مسند عزت رسيده است يوسف کند چگونه فراموش چاه را؟ (٧٣٥/٣) ز چاه يوسف مصري به اوج جاه رسيد عروج مرد به قدر فتادگي باشد (٣٨٧١/٥) صائب در يک بازي هنري با کلمات چاه ، ماه و يوسف ميگويد اگرچه راه محبت و دوستي پر از چاه است و سختي دارد، نبايد از محبت و مهرباني دست کشيد؛ زيرا در هر چاهي، يوسف ماه سيمايي را ميتوان جست : گرچه در راه محبت يک قدم بي چاه نيست همچو يوسف در ته هر چاه ماه ديگر است (٩٩٣/٤) صائب به فروتني و خاکساري، صبر و شکيبايي بر سختيها و رياضت نفس سرکش توصيه ميکند و از ماجراي چاه يوسف براي بيان اين سفارش هاي اخلاقي بهره ميبرد؛ يوسف با صبر و شکيبايي در زندان و چاه ، به بزرگي و فرمانروايي مصر رسيد: از عزيزي ميشوي فرمانرواي ملک مصر صبر اگر بر چاه و زندان چون مه کنعان کني (٦٧٤٥/٦) اگر انسان دچار سختي و مشکلات شود، بهتر از آن است که بها و ارزش خود را از دست دهد: گر به چاه افتد کسي، بهتر که از قيمت فتد يوسف ما را به طالع کارواني گو مباش (٤٨٩١/١٤) به سيم قلب مشکن گوهر قدر عزيزان را که يوسف گر به چاه افتد ازآن به کز بها افتد (٢٧٩٦/٢) نسبت هايي که شاعر بين چاه و حضور کاروانيان برقرار ميکند، جالب است .