خلاصة:
Western discussions of human rights have led to the coalescence of two distinct positions regarding the fundamental, inalienable liberties that citizens should be able to enjoy as a matter of principle. The first, commonly known as the cosmopolitan perspective , asserts that one set of basic human rights is valid for all societies. The other claims that citizens of different societies may possess different sets of human rights, albeit ones that any thoughtful person would acknowledge to be essentially decent and appropriate to the cultural and historical circumstances of the community at hand. Among a great many prominent cosmopolitan theorists, David Held stands out as the most consistent and vociferous champion of a universalist conception of human rights. Arguably the most influential proponent of distinct packages of rights for various social milieux is John Rawls, whose controversial notion of the Law of Peoples explicitly calls on liberal societies to tolerate, if not actually respect, alternative ways in which a minimal cluster of basic rights might be articulated. This paper demonstrates first that these two, generally opposed poles of the debate over human rights have moved much closer to one another than one might expect.
بحثهای غربی درباره حقوق بشر منجر به ادغام دو موضع مختلف در مورد ازادیهای اساسی و غیرقابل سلبشدنی شده است که شهروندان باید بتوانند به عنوان یک اصل از انها برخوردار شوند. اول، این مورد که معمولا به عنوان دیدگاه جهان وطنی شناخته می شود[1]، ادعا می کند که یک مجموعه از حقوق اولیه بشر برای همه جوامع معتبر است. ادعای دیگر این است که شهروندان جوامع مختلف ممکن است دارای مجموعههای متفاوتی از حقوق بشر باشند. هر فرد متفکری میپذیرد که این ویژگی اساسا باید شایسته و مناسب با شرایط فرهنگی و تاریخی جامعه مورد نظر باشد. در میان بسیاری از نظریه پردازان برجسته جهان وطنی، دیوید هلد به عنوان منسجم ترین و پر سر و صداترین مدافع جهانشمولی حقوق بشر شناخته شده است. مسلما تاثیرگذارترین حامی مجموعه های حقوقی متمایز برای محیطهای اجتماعی مختلف، جان رالز است، که مفهوم بحثبرانگیز او از قانون خلقها صراحتا از جوامع لیبرال میخواهد که اگر به این مجموعه های حقوقی متمایز احترام نمی گذارند، راههای جایگزینی که در ان حداقل دستهای از حقوق اساسی ممکن است بیان شود را تحمل کنند.[2] این مقاله ابتدا نشان میدهد که این دو قطب متضاد بحث حقوق بشر بسیار بیشتر از انچه انتظار میرود به یکدیگر نزدیک شدهاند. دوم، این مقاله دو استدلال را ترسیم می کند که می توان انها را ترکیب کرد و دیدگاهی را ارايه داد که عمیقا با دو موضع متعارف متفاوت است، دیدگاهی که نه تنها مبنایی برای حقوق بشر پیشنهاد می کند که حتی حداقلی تر (و در نتیجه رادیکال تر) از قانون خلق است. این دیدگاه ما را ترغیب می کند که بین مولفه های مدنی و اخلاقی حقوق بشر مرزبندی روشنی ایجاد کنیم. در نهایت، این مقاله شواهد تجربی ارايه میکند که نشان میدهد نگرش مدارا نسبت به مجموعه های متمایز حقوق بشر به ترویج صلح بیندولت ها تمایل دارد. این نشان میدهد که عدم احترام به تفاوتهای بین فرهنگی در حقوق بشر، زمینه را برای جنگ بیندولتی فراهم میکند